eitaa logo
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
4.6هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
7.1هزار ویدیو
77 فایل
🕊️این کانال دلی است و شما دعوت شهدایید🕊️ سروش ، شاد ، روبیکا ، ویراستی⇣ @rahiankhuz مدیر⇣ @Rahyan_noor گروه مطالب ارزشی⇣ https://yun.ir/t1vozb کانال فاتحان نُبُل و الزهرا⇣ @fatehan94 برای تبادل⇣ @Rahyan_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
✍امام صادق علیه السّلام کسى که خدا خیرخواه او باشد، محبّت حسین (علیه السّلام) و شوق زیارتش را در دل او مى اندازد. 📚بحار الأنوار،ج۹۸، ص۷۶ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹 🍃شروع جنگ🍃 " ادامه قسمت بیست‌وششم" 🔺راوی:تقی مسگر ها قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند. َرده و غيرت داره و نميخواد دست اين آخر صحبت ها هم گفتند: هر كيم بعثي ها به ناموسش برسه با ما بياد. سخنان آنها باعث شد كه تقريبا همه سربازها حركت كردند. قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم. قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپ ها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند. با شــليك چند گلوله توپ، تانك هاي عراقي عقب رفتند و پشــت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند. غروب روز دوم جنگ بود. قاســم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به ســنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نمازمغرب شد. هنوز زياد دور نشــده بودم كه يك گلوله خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شــد. گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. وارد اتاق شديم. چيزي كه مي ديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردي با شــنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي توسل را خوانديم. فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم. روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريبا پر از مهمات بود به ما تحويل دادند. يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند. ابراهيم به شوخي ميگفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه خمپاره بياد، هيچي از ما نميمونه! وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود. چنــد تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مســئول نيروهاي رزمنده شده بودند. آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دســتمال ســرخ ها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند. داخل شــهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي. در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپه هاي بعدي هم عراقي ها قرار دارند. چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمنده ها شروع به شليك كردند. ابراهيم داد زد: چيكار ميكنيد! شما كه گلوله ها رو تموم كرديد! بچه ها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد. در همين حين عراقي ها از پايين تپه، شــروع به شــليك كردند. گلوله هاي آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك ميشد. بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمنده هايي كه براي اولين بار اسلحه به دست ميگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند. خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد! لحظاتي بعد صداي شــليك عراقي ها كمتر شــد. نگاهي به بيرون ســنگر انداختم. عراقي ها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند. يكدفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقي ها حمله كردند! آنها در حالي كه از سنگر بيرون ميدويدند فرياد زدند: الله اكبر شايد چند دقيقه اي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراقي ها توســط ابراهيم و دوستانش به اسارت درآمدند . بقيه هم فرار كردند. ابراهيم ســريع آنها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچه ها از اين حركــت ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اســرا عكس مي انداختند. بعضي ها هم با ابراهيم عكس يادگاري ميگرفتند! ســاعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم. در تهران تشــييع جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين شهيد دفاع مقدس در محل، تشييع شد. خرّمدل فرياد ميزد: جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرمدل فریاد می‌زند فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 گوش ڪن ❣ معبود داره صـدات میڪنه ☘ چہ قشنگهـ این مهمونے و این روایت عاشقانهـ 💗 نمازت سرد نشه مومن 📿 🌱 صبح به افق اهواز 5:18 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
☔️ بقول‌حاج‌آقا‌قرائتی🌻 هرمعتاد‌حداقل‌سالی‌یک‌نفررو با خودش همراه می‌کنه..!🚬 شماکه‌مسلمون‌‌مسجدی↓ سالی‌چندنفررو مسلمونِ‌مسجدی‌میکنی..؟🙃 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
‍ ‍ ‍ 🏴 " شهدا و امام حسین (ع)"... 🖤یڪ دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهـه نبود، بهش گفتند: «با یڪ دست کہ نمی تونے بجنگی برو عقب.»مےگفت:«مگه حضرت ابوالفضل با یڪ دست نجنگید؟ 🍃مگه نفرمود:«والله ان قَطعتَمو یَمینی،اِنی اُحـــامی ابـداً عن دینــــی»... 🌴عملیات والفجر 4 مسئول محور بود.حمیدباکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محـاصره دشمن نجات بـده با عـده ای از نیـروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت،لحظه‌های آخر ڪہ قمقمه را آوردن نزدیڪ لبای خشڪش گفته بـود: ♣️«مگه مولایم امام حسین عليه السلام در لحظه‌ی شهـادت آب آشامید ڪہ من بیاشامم.» ♠️شهید کہ شد هم تشنه‌لب بود هم بی‌دست.. ✍ راوی:همرزم شهیـــد 🥀 ۳۱عاشورا 🏴 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ✏️ یکی از همرزمان شهید مدافع حرم 💐وارد که شدیم برای عرض ادب به بارگاه و سلام الله علیهما رفتیم. بعد از آن هم در محل خود مستقر شدیم. 🌷روز بعد برای شناسایی محیط پیرامون حرکت کردیم. چند قدم که رفتیم دیدم محمود پوتین هایش را از پا درآورد و با به راه افتاد. 🎋مدام می پرسیدیم چرا این کار را انجام میدهی آقا محمود؟ هنوز چند متری بیشتر نرفته بودیم که دیدیم نشست و شروع کرد به . هر چقدر اصرار میکردیم بلند نمیشد چند نفری زیر بغلش را گرفتیم و بلندش کردیم. بلند بلند گریه میکرد و میگفت خدایا حضرت زینب کبری سلام الله علیها چطور این مسیر سنگلاخی را با پای پیاده با بچه های کوچک راه رفته آن وقت من چند متر بیشتر نمیتوانم بروم! ▪️بعد گفت رفقا بیایید تا آنجا که میشود سنگها را از جلو پای برداریم، همانطور که اباعبدالله خارهای اطراف خیمه ها را برداشت که در پای کودکان و اهل حرم نرود ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🖤⃟🥀 "بسمـ ࢪب عبـاس" بـٰانَـفَس‌هـا؎ِٺـوهَـࢪمٌـردِھ‌دِلے‌زِندھ‌شَـوَد... اِےدَمِ‌ٺـو؛ دَمِ‌صَـدحَـضࢪَتِ‌عیسۍٰ،عـبّاس! 🖤|↫ 🥀|↫ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 ⚡️بترسیداز گناه ڪردن در حضور شاهد… 🌱آن هم شاهدی ڪه فردا خودش قاضے ست!! عالم محضر خداست !!! درمحضر خدا معصیت نڪنیم...🥀 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🖤⃟🥀 خواستم مشک به دستت برسانم که نشد یا که آبی به لبت حیف بجانم که نشد بِین دندانِ من این مشک دلم را سوزاند سعی کردم نشود خیس لبانم که نشد تا نیافتند زمین دخترکانت بی من... خواستم تا به حرم تَن بکشانم که نشد پیشِ تو پانشدم آه مرا می‌بخشی گفتم از تیر خودم را بتکانم که نشد سعی کردم بخدا هرچه که تیر است و سنان جای این مَشک بر این سینه نشانم که نشد تیر را تا که کشیدم رمقم را هم برد آمدم بر روی زین باز بمانم که نشد که عمود آمد و تا بِینِ دو اَبرو واشد خواستم نشکند اَبروی کمانم که نشد خواستم تا که به صورت نخورم روی زمین هرچه کردم نخورد نیزه دهانم که نشد دست وقتی که نباشد همه اینها بشود کاش می شد نشوی فاتحه خوانم که نشد ⚫️|↫ 🖤|↫ 🏴|↫ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🖤اَلسّلامُ عَلیک یا أبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ ▪️مِثْلِ عبّٰـاسْ كَسْي هَسْت دِلٰاوَر بٰاشَد ▪️بٰاْ هَمـِهْ تِشْنِگي اَشْ يٰادِ بَـرٰادَر بٰاشَد ▪️مِثْلِ عَبّٰاسْ كَسيْ هَسْت كِهْ سَقّٰا بٰاشَد ▪️جِگَرِ سُوخْتِــه اشْ حَسـْرَتِ دَريٰا بٰاشَد ▪️مِثْلِ عَبـّٰاسْ كَسْيْ هَسْتْ اَبٰابيلْ شَوَد ▪️بٰالُ و پَر سُوخْتِه ، هَمْسٰايِه جِبْريلْ شَوَد ▪️هيچ كَس مِثْلِ اَباالْفَضْلِ وَفٰادٰار نَبُود ▪️لٰايِقِ تَشْنِگيُ و اِسْمِ عَلَمْـــــدٰار نَبُود ▪️هَركَسْي خْوٰاست كِهْ فَردٰا بِه شَفٰاعَتْ بِرِسد ▪️يٰا اَباالْفَضْلِ بِگُوييد بِه سَلٰامَتْ بِرِسَد 🖤اگر گرفتاری حاجت داری بگو یا ابالفضل تاسوعای حـسینی تسلیت بـاد🏴 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]