🔰 #شرح_در_عکس | #مرکز_طراحان
🌟 روایت سیره - شهید مجتبی رویگری
🔻 در عملیات محرم، برادر مجتبی رویگری آسمانی شده بود و پیکر مطهرش را به اصفهان فرستاده بودند. همان روز پدر او را دیدیم که به عنوان راننده ی آمبولانس به جبهه اعزام شده بود ...
بچه ها مانده بودند که چگونه خبر شهادت مجتبی را به او بدهند. سرانجام یکی از برادران، او را متوجه شهادت پسرش نمود. این پدر بزرگوار گفت: شکر خدا که مجتبی لیاقت شهادت را داشت و ما را سرافراز نمود.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
یا فاطمة الزهرا((سلاماللهعلیها)):
『حسین جان!💔😞』
؛دلم برای داغ تو مذاب شد...!🥀
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#سَلامبرابرٰاهیٓم۱
نمازاوَّلوقت🌱
يكبار حرف از نوجوان ها و اهميت به نماز بود. ابراهيم گفت: زماني كه پدرم از دنيا رفت خيلي ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابيدم. به محض اينكه خوابم بُرد در عالم رويا پدرم را ديدم!
درب خانه را باز كرد. مســتقيم و با عصبانيت به ســمت اتاق آمد. روبروي من ايستاد. براي لحظاتي درست به چهره من خيره شد. همان لحظه از خواب پريــدم. نگاه پدرم حرفهاي زيادي داشــت! هنوز نماز قضا نشــده بود. بلند شدم، وضو گرفتم ونمازم را خواندم.
اذان مغرب به افق اهواز
20:10
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹
🍃حلال مشکلات🍃
"قسمت سی ام"
🔺راوی:یکی از دوستان شهید
از پيامبر(ص) ســؤال شــد: «کداميــک از مؤمنين ايماني کاملتر دارند؟
فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند»
سردار محمد کوثري(فرمانده سابق لشكر حضرت رسول(ص) ضمن بيان
خاطراتي از ابراهيم تعريف مي كرد:
در روزهاي اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهيم گفتم؛ برادر هادي، حقوق
شما آماده است هر وقت صلاح ميداني بيا و بگير.
در جواب خيلي آهسته گفت: شما کي ميري تهران!؟
گفتم: آخر هفته.
بعدگفت: سه تا آدرس رو مي نويسم، تهران رفتي حقوقم رو دَر اين خونهها
بده!
من هم اين کار را انجام دادم. بعدها فهميدم هر سه، از خانوادههای مستحق
و آبرودار بودند.
از جبهه برمي گشــتم. وقتي رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولي همراهم
نبود.
به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم
و بچههایم از من پول مي خواهند. تازه اجاره خانه را چه كنم!؟
ســراغ کی بروم؟ به چه کسي رو بيندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او
هم وضع خوبي نداشت.
سر چهارراه عارف ايستاده بودم. با خودم گفتم: فقط بايد خدا کمک کند.
من اصلاً نميدانم چه كنم!
در همين فكر بودم که يكدفعه ديدم ابراهيم ســوار بر موتور به ســمت من
آمد. خيلي خوشحال شدم.
تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد.
چند دقيقهای صحبت كرديم. وقتي ميخواســت برود اشــاره کرد: حقوق
گرفتي؟!
گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولي مهم نيست.
دســت کرد توي جيب و يک دسته اســکناس درآورد. گفتم: به جون آقا
ابرام نميگيرم، خودت احتياج داري.
گفت: اين قرض الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتي پس ميدي. بعد هم
پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت.
آن پول خيلي برکت داشت. خيلي از مشکلاتم را حل کرد.
تا مدتي مشکلي
از لحاظ مالي نداشتم.
خيلي دعايــش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رســاند. مثل هميشــه حلال
مشكلات شده بود.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
「.🌙' !」
#نماز_شب
پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:
«هنگامی که قیامت بر پا شود، نماز شب به صورت سایه ای در بالای سر نماز شب خوان قرار می گیرد و تاج روی سر او و لباسی برای بدنش می باشد.
(نمازشب)نوری است در پیش پای او،و پرده و حایلی است بین او و آتش، حجت و دلیلی است برای مؤمن در پیشگاه خداوند، مایه سنگینی اعمال او در میزان اعمال است جواز عبور نماز شب خوان از پل صراط است،
کلیدی برای باز کردن درب بهشت است و...»
التمـاس دعا 🌹
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]