eitaa logo
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
5.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
74 فایل
🕊️این کانال دلی است و شما دعوت شهدایید🕊️ سروش ، شاد ، روبیکا ، ویراستی⇣ @rahiankhuz مدیر⇣ @jamandehazsoada گروه مطالب ارزشی⇣ https://yun.ir/t1vozb کانال فاتحان نُبُل و الزهرا⇣ @fatehan94 برای تبادل⇣ @Rahyan_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
میومدیم گلزار شُهـدآ راه میرَفتیم مـٰا بینِ قبراشوݩ بـٰاخودَم میگُـفتم خُب الحمدللہ یہ هَفت سآل از این ڪوچیڪ‌تَرم رَد میشدَم میگُـفتم یہ هَفت نُـہ سآل از این ڪوچیڪ‌‌تَرم ڪَمِش یہ پَنج‌ سآل از این ڪوچیڪ‌تَرم بہ ڪی دَردِمونو بگـیم؟! الآن میـٰام تـو گلـزار نگـاه میڪنم مـیبینم یہ هَشت سآل از این بـُزرگ‌تَرم یہ نـُہ سآل از این بزرگ‌تَرم...💔 .. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌷🌷🌷 ✔️یه زمانی هم تو سرزمینمون یه کانال هایی داشتیم که اعضاش حاضر بودن جون بدن ولی هرگز لفت ندن... کانال هایی که وصل بود به اون بالا بالاها .... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌱 ‏گاهۍ سرڪۍ بڪش به ایوان .. راه را گـم ڪرده ام آواره و شدم.. یاد آقایم نبودم غرق در شدم..:) ...💔 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
از دنیا ڪہ بگذریم از همان... دلبستگے هایمان همان خودمان..! از همہ ے اینها ڪہ گذشتیم... تازه مے شویم لایق، لایق ..‌! •• ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
شیعہ بہ دنیا آمدیم ، تا موثر در تحقق ظهورِ باشیمـ...! ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹] ••
‍🍂 حاج‌حسین‌یکتا: بچه‍ ‌ها! مراقب باشید. بچه‍ ها! خیلی وقتا حواسمون به چشمامون نیست؛ خودمون خودمون رو چشم میزنیم! یا چشمامون چیزایی رو می‌بینه که نباید ببینه... بچه‍ ‌ها! هنوز چشاتون خوشگل ندیده که دختره خودشو درست میکنه دلتون میره... چقدر چشمتو از نامحرم نگه می‌داری؟! بگو نگاهش نمی‌کنم تا جیگر 💚 خنک بشه... تا امام زمانمو ببینم... •• ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان : خدایا خودت دیدی در همشون رو زدم کسی. رام نداد بیام تو😭😔🕊 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
ای شہید ... مے‌دانم از ایـنجاڪہ من نشسته‌ ام تا آنجا که تو ایستاده‌اے فاصلہ بسـیاراسـت امّــا ڪافیست تو فـقط دستم رابگیرے دیگر فاصلہ اے نمےماند ... •• ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 به سید می‌گفتن: اینا ڪی هستند مياري ؛ بهشون مسئوليت میدی؟! می‌گُفت: ڪسی ڪه تو راه نیست، اگه بیاد توی مجلس اهـل بیٺ و یه گوشه بشینـه و شما بهش ندی، میـره و دیگه هم برنمی‌گرده اما وقتی تحویلش بگیری؛ همین راه میشه!...🦋 📕 کتاب علمدار. اثر گروه شهید هادی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
°•| 🌿🌸 میدونید بچه ها؟!... جبهه آخر بود شهدا یه تیپی زدن که خدا نگاهشون کنه دنبال این بودن که خوشگلِ خوشگلا، ، (عج) نگاهشون کنه... حالا تو برو هر که میخوای بزن، اما حواست به این باشه که کی نگات میکنه...! •• ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🥀" شـــوق شهادتـــــــــ "🥀 + سید ابراهیـم میگفت دفعه اول ڪه به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد ڪنار من ولے به من چیزے نشد.. _گفتم شاید مشڪل مالے دارم خدا نخواسته شهید بشم.. + آمدم ایران و مباحث مالے خودم را حل ڪردم.. _ دفعه دوم ڪه رفتم سوریه،باز خمپاره خورد ڪنار من و به من چیزے نشد.. گفتم شاید وابستگےبه خانواده و بچه هاست ڪه نمیذاره شهید بشم.. آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم.. + و براے بار سوم ڪه به سوریه اعزام شدم در عملیاتے ترکش خوردم و مجروح شدم ولے شهید نشدم.. _ به ایران ڪه آمدم نزد عارفے رفتم و از او مشڪلم را پرسیدم.. ایشان گفتند: من ڪان لله كان الله له تو براے خدا به جبهه نمے روے براے شهادٺ می روے… +نیتت را درست ڪن خدا تو را قبول مے ڪند.. _ پدرش مے گفت : این دفعه آخر مصطفے (سيدابراهيم) عجیب بال و پردرآوره بود دیگر زمینے نبود.. رفت و به آرزويش رسيد.. •• ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
وَإِن یکادُ الَّذِینَ کفَرُ‌وا لَیزْلِقُونَک بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکرَ‌ وَیقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکرٌ‌ لِّلْعَالَمِینَ و آنان که کافر شدند، چون قرآن را شنیدند چیزی نمانده بود که تو را چشم بزنند، و می‌گفتند: «او واقعاً دیوانه‌ای است.» و حال آنکه [قرآن‌] جز تذکاری برای جهانیان نیست. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔻روزی وارد حسینیه عاشقان ائمه(ع) شد. چون مدتی بود که نیامده بود، یکی از بچه ها بلند گفت: بچه ها شهید،بچه ها شهید... همه برگشتیم، دیدیم رضاست، او با لبخندی متواضعانه پاسخش را داد. گاهی هم که در تنهایی با هم گپ و گفتی داشتیم و از توفیقات خود اظهار ناامیدی می کردیم، رضا در انتها میگفت: شهادت، شهادت.. 😔 برای حسینیه تلاش چشمگیری داشت هر چه از دستش بر میآمد انجام میداد. هر محرمی که از راه می رسید، به این در و آن در میزد تا مقدمات و امکانات لازم را مهیا سازد، به هر کسی میتوانست تلفن میکرد و حسینیه را برای مراسم رو به راه میکرد. آخرین محرم (سال۹۴) که فرا رسید، تلفن زد و گفت: فلانی، حسینیه سیستم صوتی ندارد میخواهم با هزینه خودم تهیه کنم لطفا هزینه اش را بپرس و به من اطلاع بده، پرسیدم و به او قیمت را دادم... 📸شهید مدافع حرم ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
تو سینه زدی و عرش اللهی شد جایگاهت ما هم سینه زدیم . . . نوڪری تو ڪجا و نوڪری ما . . . 📸 شهید مدافع حرم ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔰 | 🔻 پیشنهاد ویژه به مناسبت سالروز تجلیل از اسرا 🔅 فؤاد سلسبیل به مرکز حزب خلق عرب رفته بود و به دوستانش اطلاع داده بود که چه نشسته‌اید که ملاصالح در دست ما اسیر شده. برویم او را تحویل بگیریم و تخلیه اطلاعات و بعد هم اعدام کنیم تا درس عبرتی برای عرب‌هایی شود که با فارس‌ها همکاری می‌کنند. آن روز در مرکز حزب خلق عرب، برای به دام افتادنم جشن گرفتند. مأموران مستقر در اردوگاه باخبر بودند شخصی با اسیران آمده که در استخبارات مترجم و دوست تیمسار عزاوی، مشاور عالی سیدالرئیس صدام حسین است و حتی تا دیدار با صدام هم پیش رفته. همه دلشان می‌خواست من را ببینند. ...صدای بازجو در گوشم می‌پیچید: -آقای قاری! شما متهم به همکاری با رژیم بعثی صدام بر ضد اسرا که باعث شکنجه و تنبیه آنها شده،‌ و همچنین جاسوسی به نفع دشمن هستید... 📍 (سرگذشت شگفت‌انگیز مترجم اسرای ایرانی و عراقی ) ✍🏻 به قلم: رضیه غبیشی 🖨 انتشارات شهید کاظمی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
با وضوی عشق بر سجاده‌ ی وصل سجده کردند ... اذان مغرب بہ افق اهـواز 20:14 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
میگفت؛ مھم‌ترین‌کشفے‌کھ‌یڪ‌انسان‌میتونہ‌ توزندگیش‌داشتھ‌باشہ؛کشفِ‌محبت‌ِ‌ امام‌حسین‌علیھ‌‌السلام‌دردلشھ🖤 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
✍امام صادق علیه السّلام کسى که خدا خیرخواه او باشد، محبّت حسین (علیه السّلام) و شوق زیارتش را در دل او مى اندازد. 📚بحار الأنوار،ج۹۸، ص۷۶ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹 🍃شروع جنگ🍃 " ادامه قسمت بیست‌وششم" 🔺راوی:تقی مسگر ها قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند. َرده و غيرت داره و نميخواد دست اين آخر صحبت ها هم گفتند: هر كيم بعثي ها به ناموسش برسه با ما بياد. سخنان آنها باعث شد كه تقريبا همه سربازها حركت كردند. قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم. قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپ ها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند. با شــليك چند گلوله توپ، تانك هاي عراقي عقب رفتند و پشــت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند. غروب روز دوم جنگ بود. قاســم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به ســنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نمازمغرب شد. هنوز زياد دور نشــده بودم كه يك گلوله خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شــد. گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. وارد اتاق شديم. چيزي كه مي ديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردي با شــنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي توسل را خوانديم. فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم. روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريبا پر از مهمات بود به ما تحويل دادند. يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند. ابراهيم به شوخي ميگفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه خمپاره بياد، هيچي از ما نميمونه! وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود. چنــد تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مســئول نيروهاي رزمنده شده بودند. آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دســتمال ســرخ ها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند. داخل شــهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي. در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپه هاي بعدي هم عراقي ها قرار دارند. چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمنده ها شروع به شليك كردند. ابراهيم داد زد: چيكار ميكنيد! شما كه گلوله ها رو تموم كرديد! بچه ها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد. در همين حين عراقي ها از پايين تپه، شــروع به شــليك كردند. گلوله هاي آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك ميشد. بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمنده هايي كه براي اولين بار اسلحه به دست ميگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند. خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد! لحظاتي بعد صداي شــليك عراقي ها كمتر شــد. نگاهي به بيرون ســنگر انداختم. عراقي ها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند. يكدفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقي ها حمله كردند! آنها در حالي كه از سنگر بيرون ميدويدند فرياد زدند: الله اكبر شايد چند دقيقه اي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراقي ها توســط ابراهيم و دوستانش به اسارت درآمدند . بقيه هم فرار كردند. ابراهيم ســريع آنها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچه ها از اين حركــت ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اســرا عكس مي انداختند. بعضي ها هم با ابراهيم عكس يادگاري ميگرفتند! ســاعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم. در تهران تشــييع جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين شهيد دفاع مقدس در محل، تشييع شد. خرّمدل فرياد ميزد: جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرمدل فریاد می‌زند فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 گوش ڪن ❣ معبود داره صـدات میڪنه ☘ چہ قشنگهـ این مهمونے و این روایت عاشقانهـ 💗 نمازت سرد نشه مومن 📿 🌱 صبح به افق اهواز 5:18 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
☔️ بقول‌حاج‌آقا‌قرائتی🌻 هرمعتاد‌حداقل‌سالی‌یک‌نفررو با خودش همراه می‌کنه..!🚬 شماکه‌مسلمون‌‌مسجدی↓ سالی‌چندنفررو مسلمونِ‌مسجدی‌میکنی..؟🙃 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
‍ ‍ ‍ 🏴 " شهدا و امام حسین (ع)"... 🖤یڪ دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهـه نبود، بهش گفتند: «با یڪ دست کہ نمی تونے بجنگی برو عقب.»مےگفت:«مگه حضرت ابوالفضل با یڪ دست نجنگید؟ 🍃مگه نفرمود:«والله ان قَطعتَمو یَمینی،اِنی اُحـــامی ابـداً عن دینــــی»... 🌴عملیات والفجر 4 مسئول محور بود.حمیدباکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محـاصره دشمن نجات بـده با عـده ای از نیـروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت،لحظه‌های آخر ڪہ قمقمه را آوردن نزدیڪ لبای خشڪش گفته بـود: ♣️«مگه مولایم امام حسین عليه السلام در لحظه‌ی شهـادت آب آشامید ڪہ من بیاشامم.» ♠️شهید کہ شد هم تشنه‌لب بود هم بی‌دست.. ✍ راوی:همرزم شهیـــد 🥀 ۳۱عاشورا 🏴 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]