امید و امیدواری
هدف از تحریف دو چیز است، دو کار را میخواهند انجام بدهند: یکی، ضربه به روحیهی مردم است که حالا من عرض میکنم که چه جوری میخواهند به روحیهی مردم ضربه بزنند؛ یکی [هم] آدرس غلط دادن برای رفع مشکل تحریم است. این تحریف در این زمینهها است و با این دو هدف دارد انجام میگیرد... امّا آن مسئلهی اوّل که تضعیف روحیهی مردم و ضعیف کردن نشاط و تحرّک و امید مردم است، از اوّل انقلاب بوده. از اوّل انقلاب، خطّ ثابت دشمن همین بود که خطاب به مردم ایران، به وسیلهی تلویزیونها، رادیوها -البتّه آن وقت محدودتر بود، حالا که دیگر وسیع هم شده و انواع و اقسام راههای ارتباطی وجود دارد- به مردم ایران تفهیم کنند که بیچاره شدید، دیگر مثلاً کارتان تمام است و هیچ کاری از عهدهی کسی برای شما برنمیآید، اوضاعتان خراب است و غیره؛ از اوّل انقلاب -یعنی از اوایل انقلاب، که حالا یک مقداری اوّل انقلاب گیج بودند، [بعد] به خود آمدند و جریان تبلیغی را علیه کشور پیش گرفتند- یکی از هدفها همین بوده که به مردم ایران بگویند با قطع ارتباط با آمریکا، با گسستن پیوندی که بین ایرانِ استعماریِ دوران پهلوی با آمریکا بود، پدر ملّت ایران درآمده. این را از اوّل [دنبال میکردند]؛ الان هم همین است؛ الان هم دارند همین را دنبال میکنند، اوضاع را بد جلوه میدهند، با صدها زبان، با صدها وسیله. اگر نقطهی قوّتی در کشور باشد که مطلقاً انکار میکنند؛ یا به سکوت برگزار میکنند یا انکار میکنند. خب، کارهای خوبی در کشور دارد انجام میگیرد؛ مطلقاً [حتّی] یکی از اینها در تبلیغات خارجی دشمنان ما منعکس نیست. نقطهی ضعفی اگر وجود داشته باشد، آن را دهبرابر میکنند، گاهی صدبرابر میکنند که این نقطهی ضعف را بزرگ کنند؛ برای چیست؟ برای این است که روحیهی مردم تضعیف بشود؛ امید مردم، بخصوص امید جوانها؛ چون وقتی امیدوار باشند، تحرّک جوانها، تحرّک فوقالعاده است، جوانها پیشتازند، پیشرانند؛ اگر چنانچه امید از آنها گرفته شد، متوقّف میشوند، مثل ماشینی که بنزینش تمام میشود، این جور [متوقّف] میشوند. اینها هست، هدفشان این است، میخواهند جوانهای ما را ناامید کنند، نشاط را از آنها بگیرند، تحرّک را از آنها بگیرند و جوری بشود که جوانها تحرّک و پیشتازی و پیشگامی خودشان را نداشته باشند. این هدف اینها است و البتّه در بعضیها اثر هم میکند. در داخل هم کسانی همین حرفهای آنها را تکرار میکنند؛ یک خبری را فرض بفرمایید در نوشته یا اظهارات فلان کسی که جزو مجموعههای سیاسی است انسان میشنود، دو روز بعد میبیند که یا در فضای مجازی، یا در فلان روزنامه در کشور ما همان منعکس میشود.۱۳۹۹/۰۵/۱۰
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا که لایقند...
🔺اظهارات جدید روحانی:
🔹ما نباید کشور و نظام را رها کنیم
🔹 شرایط زندگی مردم بدتر شده
🔹 با ثبتنام امثال من عدهای امیدوار شدند
جزئیات و ارسال نظر در👇
http://www.jahannews.com/news/863591
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
#پخش_زنده
🌺 کانال حریم آرامش خانواده با مشارکت دفتر نمایندگی ولی فقیه در بسیج جامعه زنان برگزار می نماید:
✍️موضوع: بحران هویت زنان و حضور حداکثری در انتخابات
👤 با حضور استاد: آقای دکتر پورجباری
📆 جلسه اول یکشنبه 3 دی ماه
📆 جلسه دوم سه شنبه 5 دی ماه
⏰ ساعت: 16
🔻با عضویت در کانال حریم آرامش خانواده در پیامرسان #روبیکا میتوانید بطور مستقیم وارد وبینار شوید.
✍️ لینک ورود به جلسه:
✅ rubika.ir/harime_aramesh
#نشست_مجازی_خانواده
#خانواده_بصیر
━━━⊰❀🏡❀⊱━═━
🆔 splus.ir/harime_aramesh
✅ rubika.ir/harime_aramesh
✴️ eitaa.com/harime_aramesh
✋
نکات مهم بیانات رهبر انقلاب دربارهی انتخابات
🔸انتخاباتِ مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی بایستی #باشکوه برگزار شود.
🔹چهار خصوصیتِ مشارکت قوی، رقابت واقعی، سلامت به معنای حقیقی و امنیت انتخابات باید انجام بگیرد.
🔸دو کلمهی جمهوری و اسلامی هر دو وابسته به انتخابات است.
🔹اگر انتخابات در کشور نباشد یا دیکتاتوری است یا هرج و مرج.
🔸با انتخابات است که ولی فقیه از طریق منتخبان ملت در مجلس خبرگان تعیین میشود.
🔹حضور پرشور مردم در انتخابات وحدت ملی و انگیزه ملت ایران برای حضور در صحنه را نشان میدهد. انگیزهی ملت قدرت_ملی به وجود میآورد.
🔸انتخابات تحول ایجاد میکند.
🔹همه کسانی که مخاطبانی دارند وظیفه دارند مردم را به انتخابات دعوت کنند.
🔸اگر مشارکت ضعیف باشد مجلس، ضعیف خواهد شد.
🔹رقابت یعنی جناحهای سیاسی برای شرکت در انتخابات با هم مسابقه بگذارند و میدان برای مسابقه جناحها و نگاههای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی باز باشد.
🔸بعضیها مردم را از انتخابات دلسرد میکنند این اشتباه و بهضرر کشور است.
🔹راهحل مشکلات، انتخابات است و برای رفع مشکلات باید در انتخابات شرکت کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حرفهای تکان دهنده رهبرانقلاب در مورد سقط جنین از زبان حاج مهدی رسولی
▪️ما از حرمله بدتریم...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🇮🇷برای دریافت اطلاعیه ها واخبار فرهنگی هنری،سیاسی، مذهبی درپیام رسان ایتا به کانال روشنای فرهنگی استان خراسان شمالی بپیوندید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/roshana_nkh
🖇
⚠️ هشدار مهم به مسئولین فضای مجازی و خانوادههای ایرانی
👈 این بمبافزار ( SHAREit ) درحال حملهی هدفمند به فرهنگ و امنیت ایران و خانوادههای ایرانی است
تقریبا هرروز پیامهای مستهجن و یا سیاسی و شایعات سراسر کذب (بصورت ناخواسته و بدون هیچ اقدامی توسط کاربران) برای تمام کاربرانی که این اپلیکیشن رو نصب دارند، توسط این بمبافزار ارسال میشه!
💡 لطفا زودتر چارهاندیشی و تعیینتکلیف بشه
#حکمرانی_سایبری
#جنگ_ترکیبی
🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنی تَوْفیقَ الشَّهادَةِ فی سَبیلِک🌹
📝 سیّد یار
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
بسم رب المهدی
به نیت سلامتی فرج ظهور اقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه ام یجیب
روایت دلدادگی
#قسمت۳🎬:
سهراب بی آنکه جوابی به لبخند کریم بدهد ،افسار اسب را از دست راست به دست دیگرش داد و روی پاشنه ی پا به عقب برگشت . درست در یک قدمی اش ، دختری جوان که روبنده اش را بالا داده بود و صورتش از شرم گل انداخته بود ،با لحن خجولانه ای ،ظرف دستش را به طرف سهراب داد و گفت : س..س..سلام، حلوا درست کرده بودیم ، مادرم گفت یک ظرف هم برای شما بیاورم.
سهراب که از شنیدن نام حلوا دهنش آب افتاده بود ، لبخندی زد و گفت : دست شما درد نکند ،راضی به زحمت نبودیم .
دخترک با عجله، ظرف را به سمت سهراب داد و گفت : نوش جان ، بفرمایید ، ظرف را بعدا می آیم و میگیرم و با زدن این حرف ،روبنده اش را پایین انداخت و با شتاب به سمت خانه ای در آن طرف کوچه حرکت کرد.
سهراب منتظر شد که آن دخترک زیبا به خانه اش برسد ،می خواست بفهمد این مرحمتی از جانب کدام همسایه اش است.
پس از بسته شدن درب خانه ی روبه رو ، سهراب به سمت کریم برگشت. کریم خود را داخل دالان تاریک کشید تا سهراب و رخش به راحتی بتوانند عبور کنند.
سهراب همانطور که از دالان میگذشت و وارد حیاط بزرگ و خاکی ،خانه میشد ، ظرف حلوا را به سمت کریم داد و رو به او ، گفت : خوب بگو پیرمرد ،اینبار چه داستانی سرهم کردی که این همسایه ی بیچاره به تو رحم کرده و حلوای مرحمتی برایت آورده؟
کریم ظرف حلوا را گرفت و همانطور که عصایش را زیر بغلش میزد و مقداری حلوا به دور انگشتش پیچید و به دهان برد . طعم شیرین حلوا ،لبخندی به روی لبش آورد و ملچ و ملوچ کنان گفت : نه اینبار اشتباه کردی، بی شک این دخترک نه به خاطر همسایگی و نه به خاطر قصه های من ،بلکه به خاطر پسر کریم است ،محض روی گل سهراب عزیزم ، این حلوا را آورده تا بلکه بتواند دل پسرک مرا شکار کند ،آخر مگر میشود ،دختری این قامت رشید و رعنا و این هیبت مردانه و صورت زیبای سهراب را ببیند و دل از دست ندهد؟
سهراب کنار شاخه ی انگور که بر زمین پخش شده بود ، افسار رخش را رها کرد و همانطور که خورجین را از روی اسب بر میداشت ، رو به کریم نیشخندی زد وگفت : اولا من پسر تو نیستم ،پس اینقدر پسر پسر و پدر پدر ،به ناف من و خودت نبند، ثانیا دل بردن و شکار و عشق و...همه و همه خواب و خیال است ، حرف عبث و چرت و مفت است که سکه ای پول سیاه هم نمی ارزد .
خورجین را روی ایوان خاکی جلوی اتاق گذاشت و دستی به شال کمرش برد و کیسه ی سکه های غنیمتی امروز را بیرون آورد و جلوی چشمان کریم تکان داد و گفت : در این دنیا تنها متاعی که میارزد و همگان عاشقش هستند این است کریم راهزن....می دانم که تو هم اعتقادت همین است...
کریم با دیدن خورجین برآمده که حکایت از غارتی چرب داشت و کیسه ی زردوزی شده ی دست سهراب ، برقی در چشمانش درخشید ، ظرف حلوا را کنار خورجین گذاشت و لنگ لنگان خود را به سهراب رساند و همانطور که دست دراز میکرد تا کیسه را بگیرد گفت : هر چه می خواهی بلغور کنی ،بکن، تو پسر من بودی و هستی و خواهی بود ، اگر برایت ننگ است که پدری لنگ و شل داشته باشی ، چرا خانه ات شده ، خانه ی کریم افلیج؟ چرا به من میرسی و دل از من نمی کنی؟ تمام شواهد نشان میدهد که تو هم مرا پدر خود می پنداری...در ثانی ،چه بخواهی و چه نخواهی ،باید روزی ازدواج کنی و همسری اختیار کنی ،چه کسی بهتر از دختر مش باقر که بزرگترین حجره ی بازار از آن اوست و تنها دختر و عزیز دردانه ی خانه است ،تازه هم زیباست و هم حلوای خوشمزه برایت می آورد ، کریم با زدن این حرف خنده ی بلندی سرداد ، کیسه ی زر را از دست سهراب قاپید و روی ایوان ،تکیه به ستون خشتی آن کرد و همانطور که اشاره به چراغ پیه سوز جلوی اتاق می کرد گفت : چراغ را بیاور تا سکه ها را بشمارم.
سهراب سری به نشانه ی تأسف تکان داد ، کیسه ی سکه ها را از چنگ کریم بیرون آورد و به شال کمرش بست و گفت : لازم نیست بشماری، خودم شمرده ام و سپس پشتش را به کریم کرد و به طرف رخش رفت تا او را به اصطبل ببرد.
کریم که از این حرکت سهراب هاج و واج مانده بود گفت : تو را چه شده؟ چرا مثل همیشه نمی گذاری غنیمت ها را عادلانه قسمت کنم؟ پس سهم من چه می شود؟
سهراب افسار رخش را گرفت و همانطور که یال های او را نوازش می کرد گفت : کریم راهزن...حرفی دارم...یعنی بعد از سالهای سال سر بزیری و حرف گوش کنی ، خواسته ای دارم ، اگر خواسته ام را قبول کنی ، هرچه دارم و ندارم و هرچه در می آورم را به تو خواهم بخشید ، اما اگر خواسته ام را رد کنی ، چه بسا سر از زندان های مخوف این شهر دربیاوری...
سهراب با زدن این حرف به سمت اصطبل روان شد .
کریم از شنیدن سخنان تهدید آمیز سهراب شوکه شده بود و با خود می اندیشید ،به راستی در سر این پسر چه میگذرد؟
روایت دلدادگی
#قسمت ۴🎬:
سهراب دست های خیسش را تکان داد و وارد اتاق شد ، اتاقی کاه و گلی با طاقچه ای دود زده در انتهایش ، کریم روی تشکچه ای که متعلق به خودش بود ، نشسته و پاهایش را دراز کرده بود و خیره به شعله ی فانوس که با کوچکترین حرکتی اینور و آنور میرفت ،پلک نمیزد.
سهراب به سمت طاقچه رفت و از کنار شمع نیم سوخته ی روی طاقچه ، مهر و جانمازش را برداشت و بی توجه به کریم ، رو به قبله ایستاد و نمازش را شروع کرد ، نمازی که هرگز ترک نمی کرد ،زیرا این تنها کاری بود که از دل و جان دوست میداشت و با میل و اراده ی خود انجام میداد.
کریم نگاهش را از شعله ی آتش گرفت و خیره به حرکات سهراب شد .
سهراب نمازش را تمام کرد و همانطور که جانماز را بهم می آورد ،خود را به کنار دیوار کشانید، پاهایش را کمی ماساژ داد، انگار می خواست حرفی بزند ، اما مردد بود و نمی دانست از کجا شروع کند.
کریم ،سکوت اتاق را بیش از این طاقت نیاورد و رو به سهراب گفت : آخر تو چطور راهزنی هستی؟ مال مردم را غارت می کنی و از آن طرف نمازت هم به جاست و ترک نمی شود؟
سهراب آهی کوتاه کشید وگفت : دزدی را تو در دامنم گذاشتی و پیشه ام ساختی ،اما اگر یادت باشد ، آنزمانی که من کودکی بیش نبودم و منطقه ی تحت غارت شما ،اطراف خراسان بود ، تو برای اینکه من سر از حساب و کتاب درآورم وبتوانم خط و نوشته ها را بخوانم ،چند سالی مرا به مکتب فرستادی ، گرچه آنزمان من در زبان فارسی نوپا بودم و تازه یاد گرفته بودم چگونه فارسی صحبت کنم ، اما تمام تلاشم را کردم و به آنچه که تو می خواستی ، خودم را رساندم.
آنزمان ملای مکتبمان ، همیشه تأکید می کرد که ما در هر حالی که باشیم ،چه پادشاه و غنی ، چه فقیر و عامی ، بنده خداییم و باید شکر نعمتش را به جای آوریم و واجب است که نمازمان را در هر حالی بخوانیم ، او میگفت حتی اگر دزد یا اسیر هم باشی باید نمازت را بخوانی ،چه بسا که همین نماز باعث نجاتت شود.
کریم راهزن ؛ من فکر میکنم تمام بدبختی هایی که می کشم زیر سر توست ، اما به خاطر آنکه مرا به مکتب فرستادی ، از تو ممنونم ولی....
کریم با حالتی آشفته وسط حرف سهراب پرید و گفت :ولی چه ؟ نکنه چون فکر میکنی من آدم بد قصه ی زندگیت هستم ، می خواهی آن تهدیدی که وقت آمدن نمودی ، عملی نمایی و بروی مثلا مرا لو بدهی؟ ای پسرک بدبخت ،نمی دانی اگر مرا لو دهی ، یعنی خودت را رسوا کردی ، چرا که کریم راهزن چند سال است از خاطره ها محو شده و به جای آن ، جوان روی پوشیده و جنگاوری نشسته که لقمه های گنده بر میدارد و فقط به کاروان های خراج دولتی و یا بازرگانان ثروتمند حمله می کند و همیشه هم موفق است ...خیلی موفق تر از کریم هم هست.
سهراب نگاه تیزی به کریم انداخت و گفت : مرا تهدید می کنی؟ تو من را از زندان میترسانی؟ به خدا که این زندگی برایم از صد زندان شکنجه بارتر است...اما این را بدان ، من نمی خواهم به تو خیانت کنم ، اما حق السکوتی که از تو میخواهم ، فاش کردن رازیست که سالها از من پنهان داشتی ، به خدای احد و واحد سوگند ، اگر جواب سؤالاتم را به درستی بدهی ، هر چه که دارم ، حتی آن حجره ی داخل بازار را که ارسلان اداره اش می کند ، به تو خواهم داد...
کریم که کم کم دستش آمده بود ،مزه ی دهان سهراب چیست ، سری تکان داد و گفت : می توانم حدس بزنم چه می خواهی، این اتفاق دور یا زود می افتاد و من منتظر چنین روزی بودم . اما من هم شرطی دارم.
حالا حرفت را بزن تا ببینم ،حدسم درست بوده یا نه؟
ادامه دارد....