معرفی دهلاویه
دهلاويه روستايي کوچک در شمال غربي سوسنگرد ، در کنار جاده بستان و نزديکي هاي مرز غربي قرار دارد. مردم اين روستا که مردماني زحمت کش و بردبار هستند قوت لايموت خود را با عرق جبين از راه کشاورزي و دامداري به دست مي آورند. اين روستاي کوچک از همان روزهاي ابتدايي جنگ که دشمن بعثي قصد تصرف شهرهاي مرزي استان خوزستان را داشت، مورد تهاجم قرار گرفت. در اواخر آبان سال 1359 پس از اينکه عراقي ها سابله و پاسگاه آن را به تصرف در آوردند به سوي دهلاويه حرکت کردند. براي رسيدن به سوسنگرد يکي از راهها عبور از دهلاويه بود؛ البته دشمن نقاط ديگري غير از دهلاويه را هم براي محاصره سوسنگرد در نظر داشت تا هرچه بيش تر حلقه محاصره شهر را تنگتر کند. با يورش ارتش عراق به دهلاويه عده اي از رزمندگان از سپاه و ارتش که در دهلاويه حضور داشتند دليرانه به مقابله و مقاومت در مقابل ارتش تا دندان مسلح عراق پرداختند. لشکر 92 زرهي خوزستان نيز دستور احداث پلي شناور جهت انتقال نيروهاي تيپ 3 را صادر کردند
ولي در نهايت پس از نبرد شديدي که طي چند روز انجام شد در روز 24 آبان 1359 دهلاويه سقوط کرده و مدافعان آن نيز براي مبارزه به سمت سوسنگرد عقب نشيني کردند. اما دهلاويه فقط 310 روز در اشغال دشمن بعثي بود و سرانجام در تاريخ 27 شهريور 1360 در عملياتي به نام شهيد آيت الله مدني که توسط شهيد چمران طراحي و اجرا شد آزاد گرديد. و از آن به بعد بار ديگر حيات و زندگي به اين منطقه بازگشت و عشاير بار ديگر به آن منطقه بازگشتند.
#خاطرات_شهدا
یاد آن روزها که می افتم، دلم حسابی تنگ می شود؛ تنگِ تنگ. عکس ها را در می آورم و دوباره چند باره نگاهشان می کنم. صدایش را می شنوم که می گوید « چه خبر؟ چی دارین ؟ تیر ؟ ترکش؟ خمپاره ؟ » بعضی وقت ها هم این دل تنگی ها بغض می شود و می رود جمع می شود ته گلو. هیچ کاریش هم نمی شود کرد. راه می افتم سمت جنوب ، دهلاویه . آن جا می ایستم روبه رویش ، سلام می کنم و سرم را می اندازم پایین ، منتظر که بگوید «چه خبر؟ باز کتونی هاتو زدی زیر بغلت برگردی اهواز؟» تا بغضم حسابی باز شود
اینجا محل شهادت دکتر چمران است
... ای زندگی، من با تو وداع میکنم! ای پاهای من، میدانم که شما چابک هستید، میدانم فداکارید! اکنون میخواهم که در این لحظات آخر، آبروی مرا حفظ کنید. ای پاهای من، سریع و توانا باشید! ای دستهای من، قوی و دقیق باشید! ای چشمان من، تیزبین و هوشیار باشید! ای قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن! به شما قول میدهم که پس از چند لحظه همهی شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش بیابید...
این دلنوشته را شهید مصطفی چمران نوشته است. اگر بخواهید دهلاویه را بشناسید باید با چمران آشنا بشوید. دهلاویه و چمران، هیچگاه از هم جدا نمیشوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ
🌸 شبیه رقیه
( به یاد شهید مصطفی صدر زاده)
اینجا دهلاویه است، سرزمین شهیدان. محل شهادت مرد دعا و جهاد و شهادت. به بالاترین مدارج علمی رسید، اما نه برای خود:
«باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر میفروشند، ثابت کنم که خاک من هم نخواهند شد. باید همه آن تیرهدلان مغرور و متکبر را بهزانو درآورم، آنگاه خود خاضعترین و افتادهترین فرد روی زمین باشم.»
او که قدم درراه جهاد گذاشت؛ جنوب لبنان و کردستان و دهلاویه.
اینجا سرزمینی است که مصطفی را به یاد دارد و نبردش را. آنوقت که تفنگ به دست، به خیلی تانکها هجوم میبرد. به آن هنگام که بهتنهایی، با معبودش راز نیاز میکرد.
و او که فریاد خاموش شیعه بود:
« خدایا تو را شکر میکنم که شیعیان را با اسلحه شهادت مجهز کردی که علیه طاغوتها و ستمگران و تجاوزگران قیام کنند و با خون سرخ خود، ذلت هزارساله را از دامن تشیع پاک کنند و ارزش و اهمیت شهادت را در معرکه حیات بفهمند و باایمان خدایی و اراده آهنین، خود را از لجنزار اسارت اسدی جسدی و روحی نجات بخشند. علی وار زندگی کنند و درراه سرخ حسین قدم بگذارند و شرف و افتخار راستین تشیع را که قرنها دست ستمگران بود، دوباره کسب کنند.»
آداب زیارت را بهجا آور.نیت کن که شهیدان ایران با تو همکلام شود؛ با تو سخن بگویند. شهدا راهنما هستند، برای همه ما از قافله جاماندگان.
در اینجا میتوان چشم دلباز کرد. در اینجا میتوان نفس را زیر پا گذاشت. در دهلاویه میتوان خدا را پیدا کرد و به شهر بازگشت.
خدايا ترا شكر ميكنم كه حسين را آفريدي.اي خداي حسين ترا شكر ميكنم كه راه پرافتخار شهادت را در جلوي پاي روندگان حق و حقيقت گذاشتي.
اي حسين، دلم گرفته و روحم پژمرده، در ميان طوفان حوادث كه همچون پر كاه ما را به اينطرف وآن طرف ميكشاند، مايوس و دردمند، فقط بر حسب وظيفه به مبارزه ادامه ميدهم، و گاهگاهي آنقدر زيرفشار روحي كوفته ميشوم كه براي فرار از درد وغم دست بدامان شهادت ميزنم تا ازميان اين گرداب وحشتناكي كه همه را وانقلاب را فروگرفته است لااقل گليم انساني خود را بيرون بكشم و اين عالم دون واين مدعيان دروغين را ترك كنم و با دامني پاك و كفني خونين بلقاء پروردگار نائل آيم ...
اي حسين مقدس، روزگار درازي بود كه هر انقلابي را مقدس ميشمردم و نام او را با ياد تو توام ميكردم و قلب خود را ميگشودم و انقلابيون را و او را در قلب خود جاي ميدادم و به عشق تو او را دوست ميداشتم و بقداست تو او را مقدس ميشمردم و در راه كمك به او از هيچ فداكاري حتي بذل حيات و هستي خود دريغ نميكردم...
خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می جوشد ، می لرزد ، می سوزد و خاکستر می شود. اشک شده ام و دیگر هیچ ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان وفداکاری از آن سرچشمه بگیرد .
خدایا تو را شکر می کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راهها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است مسح توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدائی رسید.