eitaa logo
دوستان شهید محمدشاهی
263 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
573 ویدیو
99 فایل
این کانال جهت اطلاع رسانی و گزارش فعالیت ها به اعضای محترم مجموعه می باشد. #حلقات_صالحین #برنامه_های_فرهنگی #برنامه_های_علمی #برنامه_های_وزشی #برنامه_های_قرآنی و.... ☎شماره تماس: 04143229096 آدرس:سراب - راسته بازار - طبقه فوقانی صحن مسجد امیرالمومنین (ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از انسان شناسی
🌹﷽🌹 🔶 حقیقت انسان چیست؟❗️ 🔷 انسان چه ویژگی‌ها و توانایی‌هایی دارد؟❓ 🔶 تنها راه موفقیت در زندگی چیست؟✔️ 🔷چه افق‌هایی پیش روی بشر است؟🖼 ✅ پاسخ این سوالها را در این دوره خواهید یافت: 🔅 دوره‌ی مقدماتی انسان‌شناسی 🔅"ویژه‌ی جوانان و نوجوانان" ⏰ زمان: یکشنبه‌ی هر هفته، ساعت ۱۸ 🗺 مکان: بازار، مسجد امیرالمومنین (ع)، پایگاه شهید محمدشاهی 🌐 ما را در کانال انسان‌شناسی دنبال کنید: @Ensan_Shenasi_SRB
هدایت شده از انسان شناسی
19.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | «گدایی خالصانه» 🌸 انتشار به مناسبت ۲۳ ربیع الاول سالروز ورود حضرت معصومه (س) به شهر مقدس قم ✅ @mesbahyazdi_ir --------------------- 🌐 ما را در کانال انسان‌شناسی در ایتا دنبال کنید: @Ensan_Shenasi_SRB
قابل توجه دوستان گرامی : با توجه به شروع موج سوم ويروس منحوس كرونا و در جهت جلوگيري از گسترش بيشتر اين بيماري، استثنائا اين هفته پنجشنبه ۲۲ آبان ماه تمامي حلقات صالحين تعطيل مي باشد. 🔼مراقب خودتان باشيد. ♦️معاونت تعلیم و تربیت پایگاه مقاومت بسیج طلبه شهید عادل محمدشاهی @rahrovaneadel
بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا لله راجعون برادر بسیجی جناب آقای بهادر نادری در گذشت مادربزرگ عزیزتان را تسلیت عرض نموده و از خداوند متعال بقای عمر باعزت برای بازماندگان مسئلت داریم. ♦روابط عمومی پایگاه مقاومت بسیج طلبه شهید عادل محمدشاهی @rahrovaneadel
🌹شهیدی که بخاطر رضایت پدر از بهشت برگشته از کتاب " بازگشت " ✍️ آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم‌. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می‌شد و تیم جراحی وارد می‌شدند. داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می‌رفتم که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو می‌رفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم می‌خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما مرا صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی. چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار می‌کنی؟  محمدحسن کاظمینی سال‌های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می‌کردیم. حالا بعد از سال‌ها در بیمارستانی در اصفهان او را می‌دیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سال‌های اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان می‌گفتند که برادران حسن اسیر شده‌اند.  بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پرونده‌اش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقودالاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می‌شود کاری برایش انجام دهید.  تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد. دکتر همین که می‌خواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده به‌قدری کمر او آسیب دیده که از پشت می‌توان حتی محفظه‌ای که ریه‌ها در آن قرار می‌گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی‌آورد، بعد گفت: من کار خودم را انجام می‌دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد، یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم. دایره‌ای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد. یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین می‌آیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم. همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می‌خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو می‌شنوم، فکر کردم می‌خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر می‌کنم حال و هوایم عوض می‌شه. ادامه ماجرا ... محمدحسن بی‌مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می‌کردم. یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش، تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان‌ها پرواز کردیم، در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود. در راه همین طور به من امید می‌دادند و می‌گفتند نگران هیچ چیزی نباش، خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده. در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند می‌دیدم، آنها هم به آسمان می‌رفتند، کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند، دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می‌شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی، از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می‌توانی به دیدار اهل‌بیت علیهم‌السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند، همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد، نمی‌دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین‌هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شده‌اند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند. خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم
با کمی ناراحتی گفتند : این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تأثیر دارد، او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ...  یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد می‌کرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زنده‌بودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم. حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. حتی یک لحظه هم نمی‌توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمده‌ام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او می‌گفت و من مات و متحیر گوش می‌کردم. روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، می‌خواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر. محمدحسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.  پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی‌توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم. از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمدحسن خیلی خوشحال بود گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد انشاالله می‌روم آنجایی که باید بروم. من برخی شب‌ها توی بیمارستان کنارش می‌نشستم برای من از بهشت می‌گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می‌گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی‌توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر می‌شد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده. چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟ گفتند: محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم درب تابوت را باز کردم محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند. شادی ارواح طیبه امام و شهدا به خصوص این شهید بزرگوار صلوات
✅بصیرت چیست؟ ⛔️ تفاوت گرگ‌ها و موریانه‌ها 1️⃣ - وقتی گرگ حمله می‌کند،با صدای بلند ‌حمله می‌کند؛ و فرصتی برای واکنش دارید. (فرار یا مقاومت) 2️⃣ -اما وقتی موریانه هجوم می‌آورد، از همان ابتدا بی سر و صدا و تنها به جان محصولات شما می‌افتد. زمان می‌برد تا به هدف برسد، اما بالاخره همه محصول تو را نابود می‌کند ⚠️ایستادن در برابر گرگ، "شجاعت" می‌خواهد و دفع خطر موریانه "بصیرت" ✳️بصیرت چیست؟؟؟ ⬅️بصیرت، سواد نیست - بینش است. ⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی ممکن است همسرِ پیامبر، در برابرِ راهِ پیامبر ایستاده باشد . ⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه نگاهت به «شخصیت»ها نباشد؛ بلکه همواره به «شاخص»ها چشم بدوزی؛ پس( ملاک حق حقیقت است ) نه شخصیتها . ⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی حتی مسجد، می‌تواند «مسجد ضِرار» باشد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن را خراب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید . ⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را از قرآنِ ناطق حضرت امیرالمؤمنین امام علی《 علیه السلام 》، منحرف نکند ... ⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه بتوانی شترِ همسرِ رسول خدا را «پی» کنی و همزمان، حرمت حریم رسول الله (صلی الله علیه و آله) را نگه داری. ⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی جانباز جنگ صفین و درلشکر حضرت امیرالمؤمنین امام علی《 علیه السلام》 (شمر بن ذی الجوشن) می‌تواند قاتل حضرت امام حسین (علیه السلام) در کربلا باشد . ⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمی‌توانی آغازگر باشی اما تا اخر ، نباید از پا بنشینی؛ ⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه نگذاری فتنه‌گران، شیرت را بدوشند یا بر پشتت سوار شوند؛ ⬅️بصیرت؛ یعنی اینکه «مالک اشتر»ها را به تندروی و «ابوموسی اشعری»ها را به اعتدال، نشناسی ... ⬅️بصیرت; یعنی اینکه بدانی «معاویه»ها، (امریکایها) به سست عنصرهای سپاهِ امیرالمومنین (علیه السلام) " دل بسته‌اند؛نفوذیها لیبرالها غربزدها (سران اصلاحات )کسانی که گفتند قول جان کری سنده وقدرت هسته ای ایران رانابود کردند برای چند صباح حکومت ⬅️بصیرت یعنی اینکه بدانی تاریخ, تکرار می‌شود ؛ نه با جزئیاتش؛ بلکه با خطوط کلی‌اش ... @samin_sarab
VID_20201111_092713_453.mp3
1.08M
💠مشروعیت من و شما وابسته به مبارزه با فساد، مبارزه با تبعیض و عدالت خواهی است. رهبر معظم انقلاب ۱۳۸۲/۰۶/۰۵ 🔹-🔸🌹🔹-🔸 ✅ 💠موضوع: عدالت و مبارزه با فساد @samin_sarab