eitaa logo
کانال اطلاع‌رسانی سایت ره توشه
399 دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
29.5هزار ویدیو
1.2هزار فایل
ارتباط با مدیر کانال: @arhedayati
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ خبری با عنوان فرونشست زمین در شیراز و پیدا شدن غار آبی با قدمت بسیار کهن در فضای مجازی منتشر شد که مدیرکل مدیریت بحران استان فارس در این خصوص اعلام کردند فرونشستی در کار نبود؛ کشف غار تاریخی در شیراز تکذیب شد.و این فیلم مربوط به شیراز نیست. 📌 خبر فوری سراسری @fori_sarasari
✳️ باسمه تعالی ✳️ 🔴⚡️بعد ۴۴ سال نظرم در مورد رژیم پهلوی با این اطلاعات عوض شد. ⚡️فهمیدم خیلی اطلاعات را جمهوری اسلامی به ما نداده است! 🔺واقعا چرا جمهوری اسلامی یکی از این کارهای رضاشاه و محمدرضا شاه را انجام نمی دهد؟! 🔺۵۰ سال دیگر هم به گَرد پای این پدر و پسر نمی رسید شما هم موارد زیر را بخوانید : 🔺۴۶ درصد نقدینگی کل کشور در حسابهای شخصی او بود .(نگاهی به شاه، ملک زاده میلانی، مدیر برنامه مطالعات ایران در دانشگاه استنفورد ، ص۱۰۷) 🔺رضاخان ۴۴ هزار زمین زراعی روستایی خوش آب و هوای کشور را به زور گرفته و به نام خودش کرده بود (تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، ج۶، ص۱۳۷) 🔺 رضاشاه هوادار هیتلر و ایدئولژی نازیسم بود و در جنگ جهانی دوم به همین خاطر انگلیس، شوروی و امریکا او را از تخت سلطنت پائین کشیدند و فرستادند  تبعید در آفریقای جنوبی. بعد از تبعید ۱۰ ملیون لیره انگلیس(در سال ۱۳۲۰)  در بانکهای خارج داشت. (رضاخان در گذرگاه تاریخ، فتح الله نوری اسفندیاری، رییس مجلس رضاخان، ج۲، ص۹۹۱) 🔺چیزی از جنایات او شنیده اید؟ همان که تصویرش کرده اند: «خیلی قاطع بود» در ۲۴ تا ۲۶  آذرماه ۱۳۰۶ رضاشاه با هواپیما شهرهایی از لرستان را بمباران کرد (عملیات لرستان، سرتیپ محمد شاه بختی(فرمانده لشکر رضا شاه در لرستان و آذربایجان)، ص۲۴۹_۲۵۰)  🔺ویلیام داگلاس آمریکایی در کتابش می نویسد: افسران رضاشاه سر جوانان لر را قطع می کردند، سینی آهنی گداخته ای را بر روی گردن بریده آنها می گذاشتند تا جنازه چند قدم بدود سپس بر سر قدم های آنها شرط بندی می کردند (سرزمین های شگفت، ویلیام  داگلاس، قاضی دیوان عالی آمریکا، ص۱۷۵) داگلاس می گوید 🔺در حمله به عشایر لر سربازها به هر بچه‌ ای می رسیدند لوله هفت تیر خود را در شقیقه او می گذاشتند و مغزش را متلاشی می کردند (همان، ص۱۷۳) 🔺استفانی کرونین آمریکایی در کتابش می نویسد، سرهنگ دولو در دشت ترکمن در هر دهکده تعدادی مردم را به دار آویخت، اموالشان را غارت کرد به زنانشان هتک حرمت کرد و جواهراتشان را سرقت نمود (ارتش و حکومت پهلوی، استفانی کرونین (استاد دانشگاه اکسفورد)ص۳۴۵) 🔺خوانین بویر احمد را با دادن وعده تامین جان و سوگند، به تهران آوردند و کشتند، از طایفه بهمنی در کهکیلویه ۹۷ نفر را در یک روز کشتند که یک نفرشان ۱۳ ساله بود. 🔺چهارصد نفر را در اهواز حبس کردند که سیصد نفرشان در زندان مردند (تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، ج۵، ص۴۷۱) 🔺عبدالله مستوفی به ارتش تحت امر رضا خان نوشت برادارانه توصیه می کنم زنهای ایل را به شیر دادن سگهای خود وادار نکنید (شرح زندگانی من، ج۳،) 🔴⚡️و اما محمدرضا شاه؛ 🔺محمدرضا نفت رایگان به مصر می داد (مستند آریا مهر شبکه منوتو) 🔺بیش از یک ششم جمعیت ایران سوء تغذیه داشتند؛ (تاریخ تحول ایران، جان فوران، ترجمه احمد تدین، ص۴۷۷) 🔺سالی ۴ هزار لیره انگلیس(پوند) به نوه پادشاه برکنار شده اتیوپی پول می داد؛ رفاقتی(هدایای دربار پهلوی به بیگانگان، ص۲۶۸) 🔺اسدالله علم در خاطراتش می گوید حقوق ۶ تا ۷ هزار دلار برای ثریا تعیین شد، حال آنکه چندی قبل ۱٫۵ میلیون دلار به او داده بودیم. (یادداشتهای علم، ج۶، ص۳۰۹) 🔺به دوست دختر هالیوودی اش گریس کلی، یک قفس طلا که داخلش یک قطعه الماس و یک پرنده ساخته شده از یاقوت کبود بود و یک دستبند طلا از مروارید و الماس و یک جعبه طلا که داخلش یک ست با ۳۲ عدد الماس بود داد. گریس اولش شک کرد که این ها را پس بدهد از بس زیاد بود (زندگی و زمانه پرنسس های آمریکایی، وندی لی، ص۴۷) 🔺در سال ۵۳ مبلغ ۵۰۰ میلیون لیره استرلینگ به انگلیس کمک مالی کرد تا صنایع غذایی انگلیس ورشکسته نشود (یادداشتهای علم، ج۴، ص۱۹۳) 🔺هنگام فرار فقط شمس و اشرف یک میلیارد و هشتصد میلیون دلار از ایران خارج کردند (نگاهی به شاه، عباس ملک زاده میلانی، مدیر برنامه مطالعات ایران در استنفورد، ص۲۳۶) 🔺وقتی از نگه داشتن او ناامید شدند چه کردند؟ سالیوان سفیر آمریکا و ژنرال هایزر نزد شاه رفتند بعد از گفتگو شاه گفت: اینها به ما تکلیف کردند که از کشور برویم، ما که به انگلیس و آمریکا بد نکردیم (کتاب پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، حبیب لاجوردی، ج۱۳، ص۶۱۱) 🔺اردشیر زاهدی داماد شاه و وزیر خارجه رریم پهلوی می گوید شاه گفت من تمام عمرم را در خدمت آمریکا گذراندم  و اکنون آمریکا حتی اجازه نمی دهد در بیمارستانهای آن کشور بستری شوم (۲۵ سال در کنار شاه، زاهدی، ص۳۶۴_۳۸۰) @jahad_tabein
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹غواصان خط شکن والفجر هشت را تماشا کن..‍! ببین چه تیپی داشتن بچه ها...! تیپ خاکی! تیپ غیرت تیپ مردانگی تیپ ایمان ... برادر چه لباس خوشگلی تنته! بوی عشق میده... بوی تن غواص سرت رو بالا بگیر مرد... نگاه به صورت ماهت ثوابه ♦️ای خدا اینا حتی از نگاه کردن به دوربین حیا داشتند و خجالت می‌کشیدند، یکی که تا دوربین اومد سمتشون بلند شد و رفت ... اما این روزها ما همه کار می‌کنیم تا دیده بشیم، اما به چه قیمتی...!!! یه سری ها هم که چشم تو چشم به دوربین نگاه می‌کنند و به مردم یه مشت وعده و وعید و دروغ تحویل میدن!!! ♦️چه جوونایی رو فراموش کردیم، چه رشادت هایی رو نادیده گرفتیم، جای ارزش و بی ارزشی عوض شده، سلبریتی ها شدند الگو و ارزش جامعه مون، رنگ مو و مدل لباس و حاشیه ها و ازدواج ها و طلاق هاشون شده تیتر یک خبرها و سرچ هامون، این در حالیه که این قهرمان این غواص یا سالهاست به شهادت رسیده و فراموش شده یا اگر هم زنده ست یه جانباز مو سفیده الان که کسی حتی حال این روزاشم نمی‌پرسه...! یاد همه حماسه سازان دفاع مقدس جاودان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨لطفا" با دقت به این کلیپ نگاه کنید. در بیش از ۸۰۰ نقطه آمریکا در جهان پایگاه دارد. تعجب بنده جائی بیشتر شد که با خود گفتم این چیزها تازه دارد از طریق فضای مجازی به سمع و نظر میرسد. وگرنه تا ۱۰ سال پیش هم کسی نمیدانست آمریکا در دنیا چه میکند. تعجبم آنجا بیشتر شد که ناخودآگاه به بزرگی و عظمت شخصیت امام خمینی پی بردم. به دو دلیل: ۱- اینکه ۵۰ سال پیش بدرستی فهمید منشاء تمام مشکلات جهان اسلام آمریکاست و بقیه حاشیه هستند. ۲- آنقدر این مرد شجاع و بزرگ بود که مستقیم با بزرگترین قدرت نظامی کره زمین درگیر شد و گفت: آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند. 🔹لطفا" لحظه ای به عظمت کار امام خمینی فکر کنید. واقعا" عجیب و باور نکردنی است.
"هر روز یک صفحه با کلام حق " *اعوذ بالله من الشیطان الرجیم *بسم الله الرحمن الرحیم**
بسم‌الله «ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جمله‌ام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمی‌دانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرف‌هایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر می‌گرداندند که راننده پنجره‌اش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد. از پنجره باز شده، سوز هوای بهمن‌ماه می‌خورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال می‌برد؛ وقتی که توی همین تاکسی‌های سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشت‌هایمْ کاغذ آدرس داروخانه‌ای در کوچه پس کوچه‌های شهر را فشار می‌دادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطه‌ای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله می‌انداخت. پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کم‌حسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع می‌خواست مبل باشد یا قله‌ی سرسره‌ای در پارک. می‌توانست پشت بام خانه‌ای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت. وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایین‌تر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیه‌ای به من نگاه کرد. انگار می‌خواست از دزاژ استیصال صورتم شناسایی‌ام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغ‌سنجی‌اش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. می‌تونید کدملی بچه‌مو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانه‌اش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل می‌کنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشک‌هایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و می‌شد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرص‌های تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانه‌مان، تمام شده بود. صبح زود، کاسه‌ی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئن‌مان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومی‌سازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریم‌ها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار می‌رود...» نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرین‌تر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانه‌ی محله‌مان به خانه آمد. من رای می‌دهم چون پسرم اتیسم دارد. چون می‌دانم اگر با صندوق‌های خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، برای یافتن داروهای ساده‌ای مثل تب‌بر و سرماخوردگی، راهی این مسیر پر رنج می‌شوند. این تنها جایی است که نمی‌خواهم هیچ مادری درکم کند‌. صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسی‌بلندهای نماینده‌ها حرف می‌زد. پسر جوان کنارش که نگاه خیره‌ی معذب‌کننده‌ای به یقه‌ی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم اتفاقا خیلی از مردمان سرزمین‌های جنگ‌زده‌ی اطرافمان رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیه‌شان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا، نه مراتع سرسبزش! اما نمی‌شد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شده‌ی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگ‌های داخلی‌شان داشته باشد. در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت آهسته ببندید که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسی‌رانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمی‌کنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید این و اون باشیم که کلاه‌مون پس معرکه است.» با خنده‌‌ام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش می‌دونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!» منتظران ظهور