📌رزق #فاطمیه با واسطه #حاج_قاسم...
بعدازظهر چهارشنبه در اتاقم در #مدرسه_ملاصادق نشسته بودم و داشتم نسخه نهایی یک کتاب را ارزیابی میکردم: کتاب "#جُنگ_تربیتی"، محصول مشترک من و دوست عزیزم آقا #حامد_تهوری.
مشغول حاشیهنگاری و ثبت نظراتم برای اعلام به آقا حامد بودم که گوشی موبایل زنگ خورد و اسم آ #سید_محمد_ریاضتی روی صفحه گوشی ثبت شد.
با سید ریاضتی از دبیرخانه #هماندیشی_معنا آشنا شدهام و برای همین، هروقت به من زنگ میزند، یاد آنجا میافتم. این بار هم تا اسم سید را روی صفحه گوشی دیدم، چند ثانیهای داشتم به این فکر میکردم که یعنی سید چهکار میتواند با من داشته باشد. راستش کمی هم دچار اضطراب شدم که حالا اگر کاری باشد و من در اوضاع این مشغلههای مختلفم مجبور شوم جواب رد بدهم، چه کنم با این شرمندگی.
با همین فکرها تماس را وصل کردم و شروع کردیم به سلام و احوالپرسی. برای اینکه بیشتر بهمان خوش بگذرد، پای یک شوخی درون سازمانی دبیرخانه معنا را پیش کشیدم و از این پرسیدم که "سید چند وقتیه شهریه ما رو واریز نکردهای، بالأخره ما شما رو مرجع میدانیم!"
کمی که گفتیم و خندیدیم، سید محمد غرضش از این تماس را گفت: زنگ زده بود برای سخنرانی در مراسم #عزاداری_فاطمیه در هیئتشان دعوتم کند؛ پنجشنبه شب و جمعه شب، در #هیئت_رایةالهدی. حرفش را که زد، بلافاصله گفت: شرمنده که اینقدر دیر دارم تماس میگیرم. میدانم که در فضای هیئتداری و دعوت سخنران و مداح، این رویه اصلاً درست نیست.
از شنیدن این حرف سید خجالت کشیدم. نه از سید، از مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها خجالت کشیدم. منِ روسیاه که هستم که این سلالهی زهرا بخواهد در دعوت من برای نوکری در مجلس مادرش به زحمت بیفتد و چنین جملهای را بگوید. دوست داشتم بلافاصله بپذیرم و بگویم که با کمال میل و اشتیاق خدمت میرسم؛ ولی فردا شبش، یعنی پنجشنبه شب، جای دیگری #روضه_خانگی دعوت بودم و توفیق نوکری در ذکر مصیبت با من بود. راستش نه فقط دعوت بودم، که میزبان بودم. ماجرا را به سید گفتم و از او نیم ساعت فرصت خواستم تا ببینم میتوانم این قرار قبلی را طوری تدبیر و جابهجا کنم که آن مراسم هم آسیب نبیند.
تماس را که قطع کردم، یادم افتاد غیر از این مجلس روضه خانگی، برای ساعت سه عصر پنجشنبه هم قرار یک جلسه تنظیم کردهام: اولین جلسه از #دوره_تربیت_نویسنده_تربیتی در جمع دوستان #جامعه_تربیتی_فتحالفتوح. دست به کار شدم و به دو نفر زنگ زدم.
نیم ساعت بعد خودم به سید زنگ زدم و گفتم که الحمدلله روزیام شد که این دو شب در هیئت آنها در #بروجرد خدمت کنم. سید خوشحال شد و تشکر کرد، ولی کاش میدانست که من چقدر خوشحال شدهام. احساسم این بود که این رزق خاص فاطمی با وساطت فرزند خَلَف صدیقه طاهره، حاج #قاسم_سلیمانی نصیبم شده است. یادم افتاد که صبح همان روز چهارشنبه یک مطلب نوشتم و در کانال گذاشتم که چقدر دوست دارم برای مراسم #سالگرد_حاج_قاسم، کرمان باشم؛ ولی نداشتن وسیله و محدودیتهای کرونایی مانع بود. احساس میکردم که حاجی واسطه شده بود تا پنجشنبه و جمعه و در شب سالگردش، جای دیگری ذکر مصیبت مادرش و او را بکنم و همانجا مزد شرفیابی به مزار مطهرش را برایم امضا خواهند کرد. الحمدلله.
ولی راستش همچنان دلم آنجاست و میخواهم که نامم در خیل مشتاقان سیدالشهدای مقاومت و سیاهی لشکر عزادارانش ثبت شود، ولی حالا دیگر استانداری کرمان بیانیه رسمی داده برای ممنوعیت حضور و دیگر کاری نمیتوان کرد.
کاش امشب خبری شود؛ کاش امشب و در شب سالگرد این حادثه تاریخی، خبر #انتقام_سخت حاجی در همه جهان صدا کند.
#سفرنامه_بروجرد
بخش یکم
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592