در #شب_زیارتی سیدالشهدا، دل ما هوای مزار سیدالشهدای مقاومت را هم دارد.
روی سنگ قبرش را خواندهاید؟
نوشته: به دستور مستقیم رئیس جمهور آمریکا
باید منتظر #انتقام_سخت ما باشد #ترامپ، این افتضاح تازه اول راه است.
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️تحریف آشکار تاریخ #فاطمیه در شبکه آموزش سیما🤦♂️
🔰در این انیمیشن که برای آموزش به فرزندان ما تولید و پخش شده است، برای اشاره به شهادت #فاطمه_زهرا (سلام الله علیها) به جای واژه #شهادت از واژه #رحلت استفاده میشود‼
🔰همچنین، بدون هیچ اشارهای به علت اصلی شهادت ایشان، آن را ناشی از داغ فراق پیامبر اکرم و غم و اندوه ایشان به دلیل غصب خلافت امیرالمؤمنین معرفی میکند.😲
🔰و به همین راحتی یک گزاره غلط را در ذهن کودکان و نوجوانان ما نهادینه میسازند.
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#روضه_خانگی
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
چه آسان است یک دل را به دام خود بیندازی
و با جادوی چشمانت گرفتار خودت سازی
اگر گوید که "چون عشقت ندارد عاقبت با من
همان بهتر که این مستی نیابد هیچ آغازی"؛
تو با بغض فریبایت به بندت میکشی او را
و با لبخند زیبایت بر این قصه سرآغازی
گهی با خنده گه با اشک میلرزانی این دل را
به هر سویی که بگریزد، برایش میکنی نازی
چه آسان میشود از عشق گفت از عاشقی دم زد
و مجنون کرد یک دل را به هر ترفند و اعجازی
ولی وقتی که عقلش را چنان مغلوب خود کردی
که غیر از در هوای تو ندارد شوق پروازی
ببین حال و هوایش را و نگذر از کنار او
مرنجانش ز دست خود، مکن با عشق او بازی
که آسان است عاشق کردن و از عشق پر کردن
ولی سخت است دل کندن ز مانند تو طنازی
و این جان کندن تدریجی آخر میکشد او را
بدون اینکه برآید ز نایش هیچ آوازی
برای تو چه آسان است ترک سرنوشت او!
ولی تاوان ندارد این فراق عشق و جانبازی؟
#شعر
#شعر_عاشقانه
#مرتضی_رجائی
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
🔰فقط کمی دیرتر
(داستان دنبالهدار، بخش دوم)
☘...حال عجیبی داشت؛ از یکطرف چیزی در وجودش بود که باعث میشد با سرعت به سمت مسجد بدود، و از طرف دیگر با خودش میگفت: اگه تو مسجد ببینمش، چهکار باید بکنم. اصلاً نمیدانست او امشب هم به مسجد میآید یا نه. به خودش جواب داد: مگه چه طور شده که نخواد بیاد؛ یه چیزی بود که خدا رو شکر اتفاق هم نیفتاد، تمام شد و رفت. ولی انگار خودش هم میدانست که فقط یک چیز معمولی نبوده است. دلش آشوب بود؛ انگار همزمان باهم چند احساس مختلف داشت: ترس، خجالت، ناراحتی، شاید هم کمی عصبانیت. وقتی به این احساسهای مختلفش فکر کرد، از خدا خواست کاش امشب او به مسجد نیاید؛ ولی بلافاصله دلش چیز دیگری گفت. خودش هم میدانست که تلاشش برای رسیدن به نماز جماعت مسجد، بیشتر برای دیدن اوست.
☘وقتی رسید سرِ کوچهٔ مسجد، حسابی نفسنفس میزد. همانجا ایستاد. خم شد و دستهایش را روی زانوهایش گذاشت و به آنها تکیه داد؛ شبیه حالت رکوع. همانطور که داشت سعی میکرد نفسهای عمیق بکشد و بیرون بدهد، یادش افتاد که اگر زمستان بود، حالا بااینهمه عرق و داغی تنش، کلی بخار دورِ برش جمع شده بود؛ درست مثل چند ماه قبل که تقریباً هرروز عصر، چند بار بالا تا پایین خیابان درختی را باهم میدویدند و بعد، وسط درختها پهن میشدند روی زمین. تا وقتی هم که سردشان نمیشد بلند نمیشدند. نفسش که کمی جا آمد، بلند شد و راه افتاد سمت درِ وضوخانهٔ مسجد که داخل گودیِ کنار پلههای ورودی مسجد بود. همانطور که داشت از پلهها پایین میرفت، دلهرهاش هم بیشتر میشد. یکلحظه با خودش گفت: اگه الآن رفتم بالا و دیدمش، چطور شروع کنم. هنوز این جمله در ذهنش تمام نشده بود که پایش به پلهٔ چهارم جلویِ در رسید و سعید را دید که جلوی یک روشویی ایستاده و دارد با دو دست آب میپاشد روی صورتش.
☘شاید اگر مطمئن بود که از گوشهٔ چشم او را ندیده، از همانجا برمیگشت و وارد وضوخانه نمیشد؛ ولی مطمئن نبود. برای همین، سعی کرد معمولی باشد و همانطور که میرفت سمت روشویی کنار سعید، گفت: «سلام». خودش هم نمیدانست چهکار دارد میکند؛ نمیدانست الآن باید سلام کند یا نباید سلام کند، یا حتی اگر سعید سلام کرد، او باید جوابش را بدهد یا نباید جواب بدهد. چند ثانیه گذشت، ولی سعید هیچ واکنشی نشان نداد. فقط کمی به سمت راست خودش چرخید؛ طوری که از آن زاویه، صورتش بهسختی دیده میشد. مهران که شیر آب را باز کرده بود، آن را بست و رفت به طرف روشوییِ سمت راست سعید.
☘تا خواست لب باز کند، چشمش بهصورت سعید افتاد؛ تقریباً همهٔ سمت راست صورتش سرخ شده بود. دقت نمیخواست؛ جای یک دست درشت بود که اثر انگشتانش هم بهخوبی روی صورت سفید و گوشتی سعید مانده بود. از وقتی که موهای صورت سعید شروع به درآمدن کرده بود، مهران همیشه آنها را در یک زمینهٔ سفید دیده بود؛ ولی حالا آن موهای خرماییرنگ در آن صورت سرخ، طور دیگری برایش جلوه کرد. دلش ریش شد.
(ادامه دارد...)
#داستان_عاشقانه
#داستان_تربیتی
#محبت_افراطی
#وابستگی_عاطفی
#فقط_کمی_دیرتر
#داستان_دنبالهدار
#بخش_دوم
#مرتضی_رجائی
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
🔶 یادبود هفتمین روز شهادت یازده تن از کارگران مظلوم معدن در پی حمله وحشیانه داعش در بلوچستان #پاکستان
🔹 جهت عرض تسلیت و ابراز همدردی به سوگ این شیعیان مظلوم خواهیم نشست
⏰ یکشنبه ۲۱ دیماه، ساعت ۱۳
📌 تهران، خیابان فاطمی، نبش اعتماد زاده، روبروی سفارت پاکستان
✅ همراه با اهدای گل به یاد شهیدان حمله تروریستی
🔴 رعایت پروتکلهای بهداشتی برای حضور در تجمع الزامی است
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
⭕️ #داعش دارد #شیعیان_هزاره را میکشد و همسرانشان را سر میبرد. آنها مظلومتر از آنند که فکرش را بکنیم.
خیلیهایمان حتی خبر نشدیم که امروز چند نفر رفتند جلوی سفارت #پاکستان برای اعتراض؛ البته فقط چند نفر.
راستی، شما خبر شدید؟!
👤 مرتضی رجائی
@TWTenghelabi
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
گاهی یک جدایی کوتاه،
یک دوری،
نعمت است؛
کمک میکند تا قدر وصالها و کنار هم بودنها را بهتر بدانیم...
پس قدر این نعمت را بدانیم،
و قدردان کنار هم بودنهایمان باشیم.