🔬
غربالگری روان
اگه دیگه هیچی برات مهم نیست
شک نکن که👇
+ افسردهای
اگه همهچی برات مهمه👇
+ اضطرابداری
اگر در انجام کارات امروز و فردا میکنی👇
+ اهمالکاری
اگه حین انجام کار میگی کی تموم میشه👇
+ کمالگرایی
اگهبگیهیچایدهایندارمونمیدونمچیمهمه👇
+ اِی دی اِچ دی هستی
#اضطراب
#افسردگی
#کمال_گرایی
🌍
╰┈➤Ⓜ️@ramezan_ghasem110
18.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖
⁉️سرآغاز دفترِ عشق، چه زمانیست؟
وقتی "مَنیّت" در ما بمیرد آنگاه
عشق آغاز میشود.
#جشن_تولد_عشق
#مرگِمن_مساویست_با_ولادتِعشق
🌍
╰┈➤Ⓜ️@ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میای با یه نادعلی بریم نجف؟
پس نیت کن به نیابت از شهدا و رفتگان
ای دل اگر عاشقی، در پی دلدار باش
پشت در خانه حیدر کرار باش
جان بده پای علی، میثم تمار باش
خسته نشو در بزن، عاشق این کار باش
دل بکن و دل بِبُر، از همه الا علی
جان علی فاطمهست، هستی زهرا علیست
یاعلی مولا علی۴
میگذرد روز و شب، زندگیام با علی
بنده یاهو شدم، خادمِ مولا علی
عرش خدا کرده است، شهر نجف را علی
فاضل و افضل علی، عالی و اعلی علی
دل بکن و دل بِبُر از همه الا علی
جان علی فاطمهست، هستی زهرا علیست
یاعلی مولا علی۴
محرم عشقی اگر
دل حرم حیدر است
چشم کریمان همه
بر کرم حیدر است
یاعلی مولا علی۴
پیش برو پس مرو
بر در هر کس مرو
حاتم طائی خجل
از کرم حیدر است
یاعلی مولاعلی
او همهجا حاضر است
بر همگان ناظر است
روی حسین و حسن
جام جم حیدر است
یاعلی مولا علی
ای که به عشقی اسیر،
دامن مولا بگیر
فاطمه در این مسیر
همقسم حیدرست
یاعلی مولا علی
از ازل الفت گرفتم یاعلی
تا نفس دارم بگویم یاعلی
شیعه هرجا پا گذارد باعلیست
اول و آخِر کلامش یاعلیست
صلوات
#یکشنبههای_علوی_و_فاطمی
🌍
╰┈➤Ⓜ️@ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊امشب رضویون همه شادند همه
🌸دل در حرم رضا نهادند همه
🎊عیدى ولادت از رضا مىگیرند
🌸خشنود ز مقدم جوادند همه
میـلاد حضرت جواد علیه السلام مبارک💐
#ولادت_جوادالائمه
🌍
╰┈➤Ⓜ️@ramezan_ghasem110
🍕🍢🍗
آقاهه به خانمش میگه امروز خیلی خسته شدی، میخوام از بیرون غذا سفارش بدم، خانمش کلی ذوق میکنه میگه مرسی...
آقا میره بیرون از منزل آیفونو میزنه میگه: قرمه سبزی درست کن 😂😂😂😂
🎊ولادت امام جواد و پیشاپیش
روز مرد بر زنانِ مردپرور مبارک🎊
#طنز_روز_ولادت_امام_جواد
🌍
╰┈➤Ⓜ️@ramezan_ghasem110
خواهرِ سَیدهام فائزه سادات
تازه دیپلم گرفته بودم که یک روز مادر گفتند میاین بریم منزل دوستم؟
بدون تفکر و اینکه بپرسم کدام دوستتان پاسخ مثبت دادم، عصر یک روز گرم تابستان حرکت کردیم به سمت خانهی دوست مادرم، در راه از مادر پرسیدم این دوستتان را من میشناسم؟ مادر گفتند: نه، دیدنیست، ماجرای طولانی دارد بعدا برایت تعریف میکنم.
تابحال مسیرمان به محلهی آنها نخورده بود چون خویشاوندی در آن محدوده نداشتیم؛ محلهیشان همانند عشایریها بود؛ شلوغ پرهیاهو و همهمه، همسایهها ریختهبودند در کوچه، عدهای سبزی پاک میکردند، عدهای تخمه میشکستند و عدهای دیگر هم بساط چائی پهن کرده بودند، یک گروه هم گویا مسئول خوشآمدگویی به غریبهها بودند چون آنها برخلاف سایرین که طوری به ما زُل زده بودند که راه رفتنمان را فراموش کرده بودیم این دسته چنان سلام و تعارفی با ما کردند که انگار سالها بود ما را میشناختند.
دوست مادر، در که باز کردند چنان استقبال گرمی از ما نمودند که گویی نخست وزیر به منزلشان آمده، اول با شربت خنکی بر جگر گُر گرفتهیمان مرهمی نهادند، تازه دیگ آش رشته هم سرِ بار گذاشته بودند، خلاصه ما را خیلی شرمنده کردند و از همه مهمتر اینکه آن خانم با وجود ۴ دختربچهی قد و نیم قد و طفلی در آستانهی تولد، این همه زحمت به خود داده بودند.
بعد از صرف چای نبات، روی آش رشته، خداحافظی کردیم و به سمت خانه روانه شدیم. در راه به مادر گفتم: چه دوست خوبی داشتید چقدر با وجود پا با ماه بودن، به ما لطف کردند. مادر خندیدند و گفتند تازه کجایش را دیدهای، ایشان قرار است برایت یک خواهر هم به دنیا بیاورد. چشمهایم از تعجب چهارتا شد و پرسیدم خواهر؟
مادر گفتند بله این بندهی خدا خیلی پسر دوست دارد، چهار دختر به دنیا آورده و گفته پنجمی را هم باردار میشوم اما اگر پسر نبود سقطش میکنم حالا هم یک خواهر سیده در راه داری.
لبهایم را جمع کردم، محکم بر هم فشردم و گفتم: مامان، باز گفتید خواهر!
مادر گفتند: بطور اتفاقی در بیمارستان بگو مگوهای این خانم با همسرش بر سر سقط جنینشان را شنیدم، هر چه همسرش، سید اولاد پیغمبر با عبا و عمامه میگفت خانم ما که وضع مالیمان بد نیست چرا میخواهی بچهمان را سقط کنی گوشش بدهکار نبود که نبود؛ ماجرا که به اینجا رسید مادر آهی کشیدند و گفتند: به قول مادر خدا بیامرزم پسر سیاه بخت از دختر سیاه بخت بدتر است.
مادر ادامه دادند این خانم آمده بود بیمارستان تا ببیند میتواند با پول، زیر زبان ماماها را بکشد و قاتلی برای جنین زبان بسته پیدا کند.
من هم رفتم با آن او صحبت کردم تا ببینم میتوانم رأیاش را بزنم، از هر ترفندی بود استفاده کردم از خدا، پیعمبر، اولاد پیغمبر و ... گفتم اما گوشش بدهکار نبود که نبود. تا اینکه بالاخره فکری با ذهنم رسید گفتم یک خانواده سراغ دارم که بچه میخواهند، فرزند را به دنیا بیاور و به من بده تا به آن خانواده بدهم؛ فکری کرد و گفت سرکاری که نیست؟ من هم گفتم نه این آدرس و شماره تلفن من و از آن به بعد ارتباط من با این خانم شکل گرفت و تا این مدت هر چه با او صحبت کردم که ممکن است بچه را به شهر دیگر ببرند و هرآنچه به ذهنم رسید به او گفتم ولی قانع نشد و گفت یا بچه را میکشم یا به آن خانواده میدهم راه سومی وجود ندارد.
مادرم به همسر آن خانم گفته بودند خانواده، خانوادهی خودم هست و خودم سید اولاد پیغمبر را روی چشمم بزرگ میکنم؛ همسرش اشک میریخته و مادرم را دعا میکرد و گفته بود با دلیل، برهان و قرآن نتوانستم منصرفش کنم متوسل به اشک و زاری شدم ولی این زن آنقدر در حسرت پسردار شدن میسوزد که چشمانش کور شده و دلش سنگ.
روز تولد خواهر سیدهام با مادر به بیمارستان رفتیم و نوزاد را آوردیم در راه مادرم گفتند: باورم نمیشد بچه را تحویل دهد گمان میکردم با دیدنش متحول شود اما او اصلا حاضر نشد لین طفل معصوم را ببیند چه رسد به اینکه شیرش دهد و خواهرم در روز نخست زندگی، لبهای خشکش را با شیر خشک، تَر کرد.
مادر در گوشهای نازنینش اذان و اقامه گفتند و نامش را به انتخاب من فائزه نهادند
مادر به داروخانه، لباس نوزاد فروشی و فروشگاههای مرتبط با نوزاد رفتند و سیسمونی خواهر کوچکم را فراهم کردند.
خوشحال بودم که باز خواهردار شدهام چون علاقهی فراوان به بچهها خصوصا شیرخوارهها داشته و دارم
اما از فکر اینکه آخر عاقبتش چه میشود خواب و خوراک نداشتم؛ کودک شبها تا صبح بیدار بود و روزها میخوابید و شانههایم سنگ صبور شبانهاش بود و غر و لندی میکرد و تا صبح نمیخوابید شاید دلتنگ پدر، مادر و خواهرانش شده بود و روزها که او در بستر فرشتهوار بخواب میرفت روی شانههایم او را احساس میکردم از بس تا صبح با او قدم زده بودم و در گوشش نجوای خو خو کرده بودم...
ادامه دارد
🖊نویسنده:مرضیهرمضانقاسم
#روز_پسر
#سقط_جنین
🌍
╰┈➤Ⓜ️@ramezan_ghasem110