🔴 حدیثی از امام کاظم سلام الله علیه درباره انقلابی از قم
🔹امام كاظم سلام الله علیه فرمودند: رَجُلٌ مِن اَهلِ قُم يَدعُو النّاسَ اِلَي الحَقِّ مُجتَمِعٌ مَعَهُ قَومٌ كَزُبُرِ الحَديدِ لاتَزَلَّهُمُ الرِياحُ العَواصِفُ و لايَمِلُّونَ مِنَ الحَربِ و لايَجبَنُونَ و عَلَي الّلهِ يَتَوَكَّلُونَ و العاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ (بحار الأنوار ، ج ۶۰ ، ص ۲۱۶)
🔹 مردی از اهل قم مردم را به سوی حق دعوت میكند، قومی همراه او جمع میشوند مانند پارههای آهن كه تند بادهای حوادث آنها را نمیلغزاند، از جنگ خسته و ملول نمیشوند و نمیترسند و به خداوند توكل میكنند و سرانجام نيک برای پرهيزگاران خواهد بود.
آن ها که لنبانده اند دلیلی برای جنگیدن ندارند
🔸 از بِکِن بائر کاپیتان تیم آلمان پرسیدند:
چرا پسرت مثل خودت ندرخشید؟
پاسخ داد: چون من پسر یک کارگر بودم و او پسر یک میلیونر.
من برای رسیدن به آرزوهایم
چاره ای جز جنگیدن نداشتم
و او دلیلی برای جنگیدن ندارد!
🔻کسانی که
سرسفره انقلاب مستضعفین نشسته اند و دولپی در حال لنبیدن
و چهارچنگولی در حال قاپیدن از دیگران هستند
دلیلی برای دفاع از ارزش ها و جنگیدن برای آرمان ها ندارند.
چرا که اینها به قبله شان که شکم و شهوتشان بوده رسیده اند
و
جنگیدن و حرف انقلابی زدن سفره شان را متزلزل می کند
و خواب خرگوشیشان را آشفته مینماید.
🔹ولی آزادگان و آنان که تا آخر پای انقلاب می مانند سکوت نمی کنند و نخواهند گذاشت درهیچ شرایطی حکم خدازمین نماند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا جمهوری اسلامی از مسلمانان اویغور چین حمایت نمیکند؟!
🔺واقعیت این است که اویغورهای چین نیز مانند منافقین، یک گروهک تروریستی با پوشش اسلام هستند.
🔹️در این ویدئو میتوانید گوشهای از سخنان ربیعه قدیر، رهبر اویغورهای چین را که توسط مریم رجوی به همایش منافقین دعوت شده است، بشنوید.
🔸️ اویغور ها هم با پان ترک های ضد إيران رابطه عالی دارند. هم با صهیونیست ها و هم با تکفیری ها
⚠️اگر ایران یک دشمن همه جانبه داشته باشد اینها هستند
🔸فانوس
🔹آدامس میفروخت. یه خانوم بهش گفت اون پرچم رو بردار تا همه ازت آدامس بخرن. خیلی قشنگ جواب داد. گفت :
🔹من ایرانیم و تو ایران دارم زندگی میکنم شما اگه با ایران مشکل داری چرا داری تو ایران زندگی میکنی .
🔹حالا که داری زندگی میکنی چرا از خدمات ایران که مترو هست استفاده میکنی.
من هیچی هم نفروشم پرچم رو برنمیدارم.
#غیرت
✳️ حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم
🔻 ای مادر، هنگامی که فرودگاه تهران را ترک میگفتم، تو حاضر شدی و هنگام خداحافظی گفتی: «ای مصطفی، من تو را بزرگ کردم، با جان و شیرۀ خود تو را پرورش دادم و اکنون که میروی از تو هیچ نمیخواهم و هیچ انتظاری از تو ندارم، فقط یک وصیت میکنم و آن این که خدای بزرگ را فراموش نکنی.»
🔹 ای مادر، بعد از بیست و دو سال به میهن عزیز خود باز میگردم و به تو اطمینان میدهم که در این مدت دراز، حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم، عشق او آنقدر با تار و پود وجودم آمیخته بود که یک لحظه حیات من بدون حضور او میسر نبود.
🔺 خوشحالم ای مادر، نه فقط بهخاطر این که بعد از هجرتِ دراز به آغوش وطن بر میگردم بلکه به این جهت که بزرگترین طاغوت زمان شکسته شده و ریشۀ ظلم و فساد بر افتاده و نسیم آزادی و استقلال میوزد.
✍️ دستنوشتۀ شهید دکتر مصطفی چمران؛ بهمنماه ۱۳۵۷
📚 برگرفته از کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود...»
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
🔻 طیب تنها لوطی است که لقب ندارد
✍امیر حاج رضایی (برادر زاده طیب) می گوید: طیب تمام دهه اول محرم را تکیه داشت و شب های تاسوعا و عاشورا هم خرج می داد و به این کارها اعتقاد داشت
🔸 آن پیراهن مشکی که تنش می کرد، به خاطر اعتقادش بود یا در عاشورا پابرهنه راه می رفت یا فرض کنید ۳ روز آخر را آب نمی خورد و نذر داشت که در اوج عزاداری تشنه باشد
🔸خب شهرت زیادی پیدا کرد. این شهرت حاصل این بود که خیلی سخاوتمند بود، خانواده های زیادی را تحت پوشش خودش قرار داده بود
📜
🔻دختر فراری شاه عباس وطلبه جوان
✍شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشهای از اتاق خوابید.
🔸صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ....
🔸محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمایی؟
🔸 محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه مینمود. هر بار که نفسم وسوسه میکرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
🔸شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و۶ امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد میکنند. از مهمترین شاگردان وی میتوان به ملاصدرا اشاره نمود
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی زور داره که یه برانداز باشی وتو سالگرد ۲۲ بهمن از پلیس #استرالیا بخاطر #جمهوری_اسلامی کتک بخوری 😂
۲۲ بهمن رفته بوده جلو #سفارت_ایران و #فحاشی میکرده ؛ یه جوری زدنش صدای اسب دریایی داد 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ کدام فرمانده صهیونیستی گفته بود به احترام توان موشکی ایران کلاه از سر بر میدارم
رهبر انقلاب در دیدار با مردم تبریز، اشارهای به اعتراف یک فرمانده صهیونیستی کرد که گفته بود من با ایران دشمنم اما در مقابل موشکی که در شرایط تحریم ساختهاند کلاه از سرم برمیدارم.
🔴کنیز زیباروی و امام موسی کاظم
مرحوم مجلسی نقل کرده است: که هارون، خلیفه مقتدر و بیحیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود).
امام پیغام داد: «بَل انتُم بِهَدیتکُم تَفرَحُون(نمل:۳۶)؛ این شما هستید که با هدایای خود شادمان میشوید»؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم.
هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت: به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان، نزد تو نفرستادیم، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند.
مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد. خادم به زندان رفت. با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب میگوید: قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ،
جریان را به هارون گزارش داد.
هارون گفت:
به خدا سوگند! موسی بن جعفر او را سحر کرده است،
کنیز را بیاورید. کنیز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد.
هارون پرسید: تو را چه شده؟
گفت: خبر تازهای دارم! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز میخواند، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند میشود.
به او عرض کردم:
مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟
فرمود: با تو چه کار دارم؟
عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آوردهاند.
آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اینها چه کارهاند؟!
نگاه کردم، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود، فرشهای نفیس در آن گسترده بود و حوریههای بسیار زیبا با لباسهای آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم.
با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد.
هارون گفت: ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟
گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم.
هارون (به فردی) گفت: این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد.
از او پرسیدند: چرا چنین میکنی؟ گفت: عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را چنین یافتم … .
راوی این داستان میگوید: این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت. این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیهالسلام) رخ داد.
بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۲۳۸
#اخلاق
🍃🌺🌺🌻🌺🌺🍃
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•چ