eitaa logo
رنگ خدا
76.4هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
5.8هزار ویدیو
80 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/aB6V.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان را منقلب می‌کند ⚠️ چقدر فهم و معرفت داشت ... 🔻@range_khodaa🔻
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : بیان فضیلتی از امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) 🔻@range_khodaa🔻
📩 ثواب دفاع و نگهبانی از مرز 🔺️ 🔻@range_khodaa🔻
🌸سخنی از بزرگان🌸 🌹آیت الله علی قاضی(ره) 👈در دنیا به صاحبان خانه دو هزار متری و ریاست و ماشین میگویند "اشراف مملکت"؛ اما در قیامت اشراف آن کسانی هستند که نماز شب خوان هستند 🔻@range_khodaa🔻
29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅حکایت شنیدنی پاداش عظیم خداوند به تقوای یک دزد 🔰 🔻@range_khodaa🔻
💚حب امیرالمومنین علیه السلام💚 🔹رسول اكرم صلی الله علیه و آله فرمودند: اگر تمام مردم دوستدار علي بن ابيطالب (علیه السلام) مي‌شدند خداوند عالم، جهنم را خلق نمي فرمود. 🔹روزي حضرت رسول اكرم با عده اي از مسلمانان بيرون مسجد نشسته بودند. در اين هنگام چهار نفر سياه پوست تابوتي را به سمت قبرستان مي‌بردند. پيامبر به آنها اشاره فرمود كه جنازه را جلوتر بياورند. چون جنازه را نزديك حضرت آوردند. حضرت رسول خدا روپوش را از روي او گشود و فرمود: اي علي اين شخص (رباح) غلام سياه پوست (بني نجار) است. امیرالمومنین علیه السلام با مشاهده آن مرد سياهپوست فرمود: يا رسول اللّه اين غلام هر وقت مرا مي‌ديد شاد مي‌شد و مي‌گفت من ترا دوست دارم. 🔹وقتي كه حضرت رسول اكرم اين سخن را شنيد، برخاست و دستور فرمود، كه جنازه را غسل دهند. سپس لباس خود را به عنوانِ كفن بر تن مرده نمود و براي تشيع جنازه خود حضرت براه افتاد. در بين راه صداي عجيبي از آسمان‌ها بلند شد. پيامبر فرمود: اين صداي نزول هفتاد هزار فرشته است كه براي تشييع جنازه اين غلام سياه آمده اند. سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را بر خاك نهاد و سنگ لحد را چيد. وقتي كار دفن غلام به پايان رسيد رسول خدا خطاب به امیرالمؤمنین فرمود:« يا علي نعمتهاي بهشتي كه بر اين غلام مي‌رسد همه به خاطر و توست.» 📚کرامات العلویه،ص۱۹و۲۰ 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠خنده ای که انسان را جهنمی می کند 🎙حجت الاسلام و المسلمین رفیعی 🔻@range_khodaa🔻
✅ وسیله دل آسودگی ⚠️ آن را دیدم در ... 🔻@range_khodaa🔻
هدایت شده از  طریق المهدی
💠 زائرین در شهر مقدس قم 👈 از عید قربان تا عید بزرگ غدیر 📲 پس از رسیدن به شهر قم، جهت دریافت آدرس محل اسکان به حساب زیر در پیام‌رسان ایتا پیام دهید: @Ali_yavar1 @ali_yavar2 شبانه روز پاسخگوی زائرین بانوی کرامت هستیم🌺 به عملیات‌بزرگ‌غدیر بپیوندیم @ghadir
✍امیرالمومنین (علیه‌السلام): کسی که دوستدار نام نیک است، پس باید با مال خویش بذل و بخشش کند. 📚تصنیف غرر/ حدیث ۸۵۹۶ 🔻@range_khodaa🔻
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت شصت : سلاح کمری ( ۲ ) ✔️ راوی : امیر منجر رفتيم جلوي پادگان، ماشين را
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت شصت و یکم : فتح المبین ( ۱ ) در خوزستان ابتدا به شهر شوش رفتيم. زيارت حضرت دانيال نبی (علیه السلام). آنجا خبردار شديم، كليه نيروهاي داوطلب (که حالا به نام بسيجي معروف شده اند) در قالب گردان ها و تيپ هاي رزمي تقسيم بندي شده و جهت عمليات بزرگي آماده میشوند. در حين زيارت، حاج علي فضلي را ديديم. ايشان هم با خوشحالي از ما استقبال كرد. حاج علي ضمن شرح تقسيم نيروها، ما را به همراه خودش به تيپ المهدي (عج) برد. در اين تيپ چندين گردان نيروي بسيجي و چند گردان سرباز حضور داشت. حاج حسين هم بچه هاي اندرزگو را بين گردان ها تقسيم كرد. بيشتر بچه های اندرزگو مسئوليت شناسايي و اطلاعات گردان ها را به عهده گرفتند. رضا گوديني با يكي از گردان ها بود. جواد افراسيابي با يكي ديگر از گردان ها و ابراهيم در گرداني ديگر. كار آمادگي نيروها خيلي سريع انجام شد. بچه هاي اطلاعات سپاه ماه ها بود كه در اين منطقه كار ميكردند. تمامي مناطق تحت اشغال توسط دشمن، شناسايي شد. حتي محل استقرار گردان ها و تيپ هاي زرهي عراق مشخص شده بود. روز اول فروردين سال 1361 عمليات فتح المبين با رمز يا زهرا (سلام الله علیها) آغاز شد. عصر همان روز از طرف سپاه، مسئولين و معاونين گردان ها را به منطقه عملياتي بردند. از فاصله اي دور منطقه و نحوه كار را توضيح دادند. يكي از سخت ترين قسمت هاي عمليات به گردان هاي تيپ المهدي (عج) واگذار شد. با نزديك شدن غروب روز اول فروردين، جنب وجوش نيروها بيشتر شد. بعد از نماز، حركت نيروها آغاز شد. من لحظه اي از ابراهيم جدا نميشدم. بالاخره گردان ما هم حركت كرد. اما به دلايلي من و او عقب مانديم! ساعت دو نيمه شب ما هم حركت كرديم. در تاريكي شب به جايي رسيديم كه بچه هاي گردان در ميان دشت نشسته بودند. ابراهيم پرسيد: اينجا چه میكنيد؟! شما بايد به خط دشمن بزنيد! گفتند: دستور فرمانده است. با ابراهيم جلو رفتيم و به فرمانده گفت: چرا بچه ها را در دشت نگه داشتيد؟ الان هوا روشن ميشه، اين ها جان پناه و خاكريز ندارند، كاملاً هم در تيررس دشمن هستند. فرمانده گفت: جلو ما ميدان مين است، اما تخريبچي نداريم. با قرارگاه تماس گرفتيم. تخريبچي در راه است. ابراهيم گفت: نميشه صبر كرد، بعد رو كرد به بچه ها و گفت: چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بيان تا راه رو باز كنيم! چند نفر از بچه ها به دنبال او دويدند. ابراهيم وارد ميدان مين شد. پايش را روي زمين میكشيد و جلو ميرفت... بقيه هم همينطور! هاج و واج ابراهيم را نگاه میكردم. نَفَس در سينه ام حبس شده بود. من در كنار بچه هاي گردان ايستاده بودم و او در ميدان مين. رنگ از چهر هام پريده بود. هر لحظه منتظر صداي انفجار و شهادت ابراهيم بودم! لحظات به سختي میگذشت. اما آنها به انتهاي مسير رسيدند... شكر خدا در اين مسير مين كار نشده بود. آن شب پس از عبور از ميدان مين به سنگرهاي دشمن حمله كرديم. مواضع دشمن تصرف شد. اما زياد جلو نرفتيم. نزديك صبح ابراهيم بر اثر اصابت تركش به پهلويش مجروح شد. بچه ها هم او را سريع به عقب منتقل كردند. صبح ميخواستند ابراهيم را با هواپيما به يكي از شهرها انتقال دهند. اما با اصرار از هواپيما خارج شد. با پانسمان و بخيه كردن زخم در بهداري، دوباره به خط و به جمع بچه ها برگشت. در حمله شب اول فرمانده و معاونين گردان ما هم مجروح شدند. براي همين علي موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد. همان روز جلسه اي با حضور چند تن از فرماندهان از جمله محسن وزوايي برگزار شد. طرح مرحله بعدي عمليات به اطلاع فرماندهان رسيد. كار مهم اين مرحله تصرف توپخانه سنگين دشمن و عبور از پل رفائيه بود. بچه هاي اطلاعات سپاه مدت ها بود كه روي اين طرح كار میكردند. پيروزي در مراحل بعدي، منوط به موفقيت اين مرحله بود. شب بعد دوباره حركت نيروها آغاز شد. گروه تخريب جلوتر از بقيه نيروها حركت میكرد، پشت سرشان علي موحد، ابراهيم و بقيه نيروها قرار داشتند. هر چه رفتيم به خاكريز و مواضع توپخانه دشمن نرسيديم! پس از طي شش كيلومتر راه، خسته و كوفته در يك منطقه در ميان دشت توقف كرديم. علي موحد و ابراهيم به اين طرف و آن طرف رفتند. اما اثري از توپخانه دشمن نبود. ما در دشت و در ميان مواضع دشمن گم شده بوديم! با اين حال، آرامش عجيبي بين بچه ها موج میزد. به طوري كه تقريباً همه بچه ها نيم ساعتي به خواب رفتند. ابراهيم بعدها در مصاحبه با مجله پيام انقلاب شماره فروردين 1361 ميگويد: آن شب و در آن بيابان هر چه به اطراف ميرفتيم چيزي جز دشت نميديديم، لذا در همان جا به سجده رفتيم و دقايقي در اين حالت بوديم. خدا را به حق حضرت زهرا (سلام الله علیها) و ائمه معصومين قسم ميداديم. 🔻@range_khodaa🔻