مغرور نباشید
وقتی پرنده ای زنده است،
مورچه را میخورد !
وقتی میمیرد مورچه٬
او را میخورد
شرایط
به مرور زمان تغییر میکند . . .
هیچوقت....
کسی را تحقیر نکنید
شاید امروز ..
قدرتمند باشید اما . . .
زمان.....
ازشما قدرتمند تر است !
یک درخت،
هزاران چوب کبریت را میسازد..
اما.......
وقتی زمانش برسد،
یک چوب کبریت میتواند٬
هزاران درخت را بسوزاند !
پس خوب باشید
و خوبی کنید . . . .
🌈 @range_khodaa
🌸🍃🌸🍃
شرايط مهماني دادن در دین
اسلام
شخصي اميرالمؤمنين عليه السلام را به مهماني دعوت كرد.
حضرت فرمود:
دعوت تو را مي پذيرم اما به سه شرط.
عرض كرد:
آن سه شرط چيست؟
فرمود:
1. خارج از منزل چيزي برايم نياوري!
2. چيزي كه در منزل هست از من مضايقه نكني (هر چه هست از آن پذيرايي كن).
3. خانواده ات را هم به زحمت ميانداز!
ميزبان شرايط را قبول كرد و حضرت نيز دعوت او را پذيرفت...
و این چیزیست که در آداب مهمانی اسلامی سفارش شده است،نه چیزی که در جامعه امروز ما رواج دارد..
در اسلام مهماني هاي تحميلي و تجملاتي درست نيست!
#اصول_كافی_ج١_ص٧٩_٨٠
🌈 @range_khodaa
◈
✍️ #سخــــن_بــــزرگان
🌿 آیتالله مرعشینجفی (ره) :
من خیلی بارم سبک است و هیچنگرانی
ندارم؛ تنها یک چیز مرا زجـــر میدهد و
آن ایناستکه میترسم در ایّامزندگیام
نوشته یا صحبـتهای من در هر مـوردی
باعث شده باشد کـہ حقی ناحق شود یا
در همســایگی ما گرسنهای بوده باشد و
ما غذای سیر خورده باشیم ڪه والله و
بالله و تالله اگر چنیــن چیـزی بوده، من
آگاهــی نداشتهام.
شمــا هم بـــارتـــان را سبڪ ڪنید و از
تجمّــلپــرستـی و خــانهی بــــزرگ و ...
بپرهیزید کـہ همه چیز ظرف چند دقیقه
نابــود میشـــود.
🌈 @range_khodaa
🌸🍃🌸🍃
#اوصاف_اولياء_الله
رسول خدا صل الله عليه و آله و سلم فرمود:
هر كس خدا و عظمت او را بشناسد،
دهانش را از سخن
و شكمش را از طعام، باز دارد
و خود را به نماز و روزه مشغول سازد
پس مردم گفتند:
پدر و مادرمان به فدايت!
اى رسول خدا (صل الله عليه و آله و سلم)آيا اين گونه اشخاص ، از اولياى خدايند
فرمود:
اولياى خدا سكوت كنند و سكوتشان تفكر باشد
و سخن گويند و سخنشان ذكر باشد
و نظرشان عبرت است
و نطق كنند نطقشان حكمت باشد
راه رفتنشان ميان مردم بركت است
اگر خداى براى آنان اجلى مقرّر نفرموده بود از ترس عذاب و شوق به ثواب، ارواحشان در اجسادشان نمى گنجيد
#رساله_لقاءالله_علامه_حسن_زاده_آملی
🌈 @range_khodaa
☫
💌 #ڪــلامشهـــید
🌸 خاطرهای از شهیدحسنخرازی :
دڪتر چهـلوپنج روز بهش استراحت
داده بود. آوردیمش خونه، عصر نشده
گفـت: بابا! من حـــوصلـهام سـر رفتـه.
گفتم: "چی ڪار ڪنم بابا؟ گفت: منو
ببر سپــاه، بچـہهارو ببینم. بردمش تا
ده شب خبــری نشد ازش، ســاعت ده
تلفن ڪرد گفت: مناهوازم، بیزحمت
داروهامو بدید یڪی برام بیاره!
🌈 @range_khodaa
امام علی علیه السلام
زندگي کردن با مردم اين دنيا
همچون دويدن در گله اسب است..
تا مي تازي با تو مي تازند.
زمين که خوردي،
آنهايي که جلوتر بودند.. هرگز
براي تو به عقب باز نمي گردند.
و آنهايي که عقب بودند،
به داغ روزهايي که مي تاختي
تورا لگد مال خواهند کرد!
در عجبم از مردمي که
بدنبال دنيايي هستند که روز
به روز از آن دورتر مي شوند
و غافلند از آخرتي که روز
به روز به آن نزديکتر مي شوند...
🌈 @range_khodaa
#توبه_نصوح🌺🌺
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست?
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند
🌈 @range_khodaa