eitaa logo
رنگ خدا
78.4هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
5.4هزار ویدیو
75 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/aB6V.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🏳️ 🚩 🔸 روز شمار عید بزرگ غدیر 📆 ۳۹ روز تا عید غدیر استاد مهدی آمره ای بشنوید از خاطره ایشون با شهید صیاد شیرازی ⛅️ هر روز یک کلیپ 🔻@range_khodaa🔻
غنیمت شمردن عمر علامه طباطبایی 🔻@range_khodaa🔻
به یکدیگر رحم کنید 🔻@range_khodaa🔻
هدایت شده از  طریق المهدی
📣 اطلاعیه این هفته با حضور عاشقان حضرت بقیة الله الاعظم"عجل الله تعالی فرجه الشریف" 🚏آغاز پیاده روی ساعت ۱۸ از عمود شماره دوازده¹² به سمت مسجد مقدس جمکران 🤝مشارکت در هزینه های برنامه طریق المهدی: 💳|
5892 1070 4515 1308
روی شماره بزنید کپی می‌شود. تا جان در بدن داریم؛ هستیم بر آن عهد که بستیم✊ ⛺️ضمناً جهت راه اندازی موکب به صورت خانوادگی و یا گروهی، به @poshtibani پیام دهید. 👈 قرار عاشقان بقیة الله الاعظم، سه‌شنبه ها عصر، بلوار پیامبراعظم قم () @tariq_almahdi
مثل بهار! 🔻@range_khodaa🔻
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و هشتم : نماز اول وقت ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸محور همه فعا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و نهم : برخورد با دزد ✔️ راوی : عباس هادی 🔸نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش... دزد... دزد! بعد هم سريع دويد دم در. يکي از بچه هاي محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد! 🔸تکه آهنِ روي زمين دست دزد را بريد و خون جاري شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از كنارش نشست؛ چرا دزدي ميكني!؟ آخه پول حرام كه... دزد گريه ميكرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را ميدانم. بيكارم، زن وبچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم. 🔸ابراهيم فكري كرد. رفت پيش يكي از نمازگزارها، با او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد. از فردا برو سر كار. اين پول را هم بگير، از خدا هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال باش. مال حرام زندگي را به آتش ميكشد. پول حلال كم هم باشد دارد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🔻@range_khodaa🔻
هر روز صبح خندان تر باش آرام تر مهربان تر بخشنده تر صبور تر و با گذشت تر و حواست به نگاه خدا باشد که چشمش به شايسته تَر شدن و زیبا تر شدن روح توست... سلام صبحتون بخیر 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🏳️ 🚩 🔸 روز شمار عید بزرگ غدیر 📆 ۳۸ روز تا عید غدیر خطیب ارجمند حجت‌الاسلام سید بهاءالدین ضیائی ⛅️ هر روز یک کلیپ 🚩"هیأت‌بنی الزهرا سلام الله علیها"🚩 🔸 ___ ▫️ @ali_molay_ir 🔻@range_khodaa🔻
💎امام علی علیه السلام: بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ ميان شما و پندپذيرى، پرده اى از غرور و خودخواهى وجود دارد 📗حکمت 282 نهج البلاغه 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیانات دلنشین آیت الله جوادی آملی درخصوص توبه پذیر بودن خدا 🔻@range_khodaa🔻
راهکار رفع مشغولیت فکری از دید آیت الله قاضی(ره) 🔻@range_khodaa🔻
منتظر نباش یک شیرینی خاصی در زندگے ات پیدا شود تا لذت ببرے؛ کارے کن از همین زندگے عادی ات خیلی نشاط پیدا کنی! هر کار ساده‌اے را هم به‌خاطر خدا انجام بده تا از آن لذت ببری! 🔻@range_khodaa🔻
29.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ بابا رضا❣️منتشر شد 💠پس از پویش های موفق عزیزم حسین ۱و۲ ، هدیه اسباب بازی ، بیعت و سلام فاطمه اینبار نماهنگی جدید از همان تیم به مناسبت ولادت امام رضا(ع) ساخته و منتشر شد. 🎈اجرا شده در جشن بزرگ شهر یزد 🗣با صدای روح الله رحیمیان صوت باکلام و بیکلام (کلیک کنید) 🔻@range_khodaa🔻
ایت الله بهجت: دینداری انسان وقتی معلوم می شود که بر سر دوراهی دنیا واخرت، و متابعت هوای نفس وشیطان یا بندگی رحمان قرار گیرد. جرعه وصال، ص86 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضیلت باور نکردنی سوره توحید استاد میرباقری 🔻@range_khodaa🔻
✍️ جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند. حضرت فرمود : می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟ 🖋 اصحاب : بلی یا رسول الله! فرمودند : 1️⃣ کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید. 2️⃣ دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد ، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود. 3️⃣ بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند. 4️⃣ ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود ولی بر من صلوات نمی فرستد. 5️⃣ و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد. 📚 داستان های بحارالانوار ، ج۹ 🔻@range_khodaa🔻
حدیثی زیبا از پیامبر اکرم: هرگاه یکی از شما خواست که انچه را از پروردگارش در خواست می کند، به او بدهید باید از همه مردم چشم امید برکند وبه غیر خدا هرگز امیدی نداشته باشد پس هرگاه این از قلب او برخدا عیان شد هرچه را از وی بخواهد، به او می دهد تیسیر المطالب، ص235 🔻@range_khodaa🔻
💐 آیت الله فاطمی نیا(ره) : ✍ یک لا اله الا الله گفتن ، یک سوره توحید خواندن ، چراغی و روشنایی برای برزخ خواهد شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمر هرکس به اندازه فهم اوست آیت الله جوادی آملی 🔻@range_khodaa🔻
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و نهم : برخورد با دزد ✔️ راوی : عباس هادی 🔸نشسته بوديم داخل اتاق.
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی ام : شروع جنگ ۱ ✔️ راوی : تقی مسگرها 🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند. سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم. با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مييام. 🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم. موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟! گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم. روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب. هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دست هدسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد. 🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه هاي را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد! يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد. 🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت. از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟ من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد! قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! آن هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچ ههاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند. 🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت خواند! ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از ميخواستم كه وقتي با دشمنان و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه رو نصيبم كنه! ديگه تحمل رو ندارم! 🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد. بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر. 🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند. آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد. 🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم. قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند. با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند. 🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله جلوي درب همان خانه منفجر شد. گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. 🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي را خوانديم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🔻@range_khodaa🔻