فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۴۲﴾
🔸 و حق را به باطل مپوشانید و حقیقت را پنهان نسازید و حال آنکه (به حقّانیّت آن) واقفید.
🔅 وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ ﴿۴۳﴾
🔸 و نماز به پا دارید و زکات بدهید و با خدا پرستان حق را پرستش کنید.
💭 سوره: بقره
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 استاد گفت _خانم دادگر شما بمونید لطفاً کارتون دارم سبحان برگشت به عقب نگاه خاصی به
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت🌱
سبحان سریع گفت
_چرا مگه چی شده
کیمیا دوباره ایستاد
کامل برگشت سمت سبحان و گفت
_ هیچی...کمی هر دو ساکت بود
دو قوی بیقرار مشکی و آبی به هم زل زده بودن
یکی داره عاشق میشه و از گذشته اش میترسه
یکی سالهاست پارو علایقش گذاشته
چون همیشه سرخورده شده
کیمیا کم آورد
دوباره راه افتاد
ولی سبحان غرق در احساس جدید خودش بود
دوباره با کیمیا همقدم شد
فهمید که چقدر اعصابش خورده
از سر در شوخی و مزاح وارد شد و گفت
_ ببینم جوجه اردک زشت این استاد خیلی خانم دکتر خانم دکتر میکنه
خبر هایی؟؟
کیمیا از طرز فکر سبحان خندش گرفت
مثل یک چیز محال که استاد میرزاده دکتر متخصص داخلی عضو هیئت علمی دانشگاه به کیمیا احساسی داشته باشه
دستشو تو هوا تکون داد و گفت
_ چیزی خوردی توهم زدی آقای دکتر راهبر
سبحان خندید چشمکی به کیمیا زد و همزمان صورتشو کاملا نزدیک صورت کیمیا کرد
لحظه ای نفس گرمش به صورت کیمیا خورد
گفت
_نخوردم ولی فکر کنم عاشق یه جوجه اردک زشت شدم الانم غیرتم به جوش اومده
میخام بدونم این مردک با جوجه من چیکار داره
کیمیا که فکر نمی کرد این حرف حرف دل سبحان باشه و فکر کرد داره مسخره میکنه
عصبی تر گفت
_ آقای دکتر راهبر بهت گفتم این روزا خسته تر از اونم که اذیت شما رو نادیده بگیرم
برو خودت و معشوقه های رنگارنگت رو مسخره کن
دست از سرم بردار
و بعد سریع راه افتاد
سبحان تو دلش خودش رو نفرین کرد و دنبال کیمیا راه افتاد
که کیمیا دوباره عصبی برگشت
نگاه خشمگینی به سبحان انداخت
سبحان دستاشو مثل همیشه که اذیت میکرد به نشانه تسلیم بالا میبرد
دستاشو بالا برد و با خنده گفت
_ باشه باشه تسلیم
فقط دوست داشتم بدونم استاد باهات چیکار داشت همین
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#دلنوشته🌻💛
من امسال خیلی دوام آوردم، خیلی جنگیدم، خیلی با خودم کلنجار رفتم تا کم نیاورم و نزنم زیر گریه. من امسال خیلی زمین خوردم، خیلی شکستم و خیلی خودم را بند زدم تا بتوانم روی پا بایستم یا حتی سینهخیز به میدان زندگی بازگردم و ادامه بدهم. من امسال زیاد تنها بودم، زیاد اضطراب داشتم و زیاد غمگین بودم. اما همیشه دقیقا زمانی که جهانم در تاریکترین حالت خودش قرار میگرفت، بالاخره از یکجایی، یک آدمی، یک اتفاقی، نور میتابید و درست لبهی پرتگاه که میرسیدم، نجات مییافتم.
امسال برای من سال سختی بود، خیلی سخت! هرچند خیلی بیش از طاقتم رنج کشیدم اما همین رنجها و مشکلات بود که ایمان مرا به اینکه خدا هست و میبیند و حواسش هست، قویتر کرد.
من امسال در مرحلهی کاشت جهانم بودم، با چنگ و دندان زمین را شکافتم و با چه رنجی دانههایی زیر خاک گذاشتم و صبر کردهام که زمستان تمام شود و بهار که رسید، اولین جوانهی تلاشهای بسیارم را ببینم و از شوق، مثل کودکی سرخوشانه بالا و پایین بپرم.
ماییم و خودمان و رنجهایی که مچاله کرده کنجی انداختهایم و به جز اینها، چه کسی میداند تو کجای جهانت بودی و در کدام نقطه چقدر دست و پا زدی تا غرق نشوی و روی سطح زندگی شناور بمانی؟ چه کسی میفهمد تو دقیقا با چه چیزی جنگیدی و چقدر از پا در آمدی و چقدر زخمی شدی، در همانحال که ظاهرا خیلی عادی داشتی زندگیات را میکردی!!!
من امسال خیلی اذیت شدم و مستحق اینم که بعد از اینهمه سختی و تلاش، روزها و اتفاقات و آدمهای خوبتری را ببینم...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
هدایت شده از رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
5⃣حالا دیگه خبر به جشم سبز رسید مادرش چقدر منو میدید گریه میکرد جشن عقد منو علی عین عروسی بود خانواده چشم سبز بودن فیلمش هست پدرش ناراحته و مادرش گریه میکرد 26 آبان 76 عقدم بود بعداز یه مدت چشم سبز اومد تا اینو دیدم زدم زیر گریه.اونم از خواهرم خواهش کرد خونه ی همسایه ببینمش منو خواهرم رفتیم چشم سبز با پسر عمش اومده بود زار میزد و گریه میکرد بهم میگفت طلاق بگیر بدون تو میمیرم من خیلی گریه کردم گفتم نمیتونم طلاق بگیرم گفتم با علی بودمو لیاقت تو رو ندارم گفت حتی اگه دخترم نیستی قبولت دارم گفتم با علی بودم دیگه نه تا این حد.این وسط خواهرمو پسر عمش عاشق هم شدن عمه چشم سبز هم انتقام منو از خواهرم گرفتو نزاشت خواهرم با پسرش که پسرعمه چشم سبز میشه ازدواج کنن چشم سبز 7 ماه بعد از عقدم با مشورت از مادرم و به پیشنهاد خودم با دختر خاله ام ازدواج کرد جالب اینجاست دخترخاله ام یکی دیگه رو میخواست اونم به خاطر شرایط مالی چشم سبز که از خانواده اونا بهتر بود عشقشو ول کرد و باچشم سبز ازدواج کرد خانواده چشم سبز تو روستا سرشناس بودن.وقتی رفتم روستا خواهرم گفت دخترخاله فلانی ازدواج کرد منم با ذوق گفتم کی وقتی گفت چشم سبز دنیا رو سرم چرخید و خیلی گریه کردم چشم سبز یه سال زودتر از من عروسی گرفت تو حنابندون و عروسیش بودم خدا میدونه از طرف خواهر زنش که دختر خالم میشه چه متلکها شنیدم تو عروسی چشم سبز چشمش همیشه دنبال من بود هرچی خودمو قایم میکردم منو پیدا میکرد خانواده چشم سبز هنوز که هنوزه منو دوست دارن به حدی که ابراز میکنن اما دختر خالم نه زیاد فقط در حد سلامو احوال پرسی.عروسی خودم زن چشم سبز دوماهه باردار بود تو عروسیم بودنو عروس کشون هم تا روستای علیشون اومدنو حتی چشم سبز تو عروسیم رقصید.منم تو عروسیش بودم از چشم میدیدمو تو دلم خون میریختم عروسیشون که تموم شد به علی گفتم داری میری روستاتون منو فقط از اینجا ببر نمیدونم علی نفهمید چی گفتم یا به روم نیاورد.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
هدایت شده از رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام بر فاطمه بانو ودوستان عزیزم درمورد خانومی که از فنگشویی پرسیده بودنخاستم بگم که من اتفاقی داخل ی کانال شدم اسم کانال قدرت ذهن خانوم خسروی بود اول متنها روخوندم و تودلم خندیدم بهشون که ایناروواقعا مردم قبول دارن ولی حسه کنجکاویم تحریکم میکرد وویسها رو گوش دادم ی روز درمورد کاسه برکت مطلبی خوندم و چون وسیله هاشو داشتم گذاشتم وعینن معجزاتو دیدم پاکسازی هارو انجام دادم چون خیلی ساده وتو دستم بود وباز هم معجزه دیدم شوهرم خیلی بحث الکی میکرد تو خونه خداروشکر اصلا دیگه بحث نکرد وچالب اینجابود که کوتاه می یومد خودم ارامش گرفتم وفقط از دوره های رایگان کانال استفاده کردمو زندگیم خیلی عوض شد عزیزم واقعا فنگشویی ی حقیقته که خیلیا دوست ندارن ما واردش بشیم و دلیلش رونمیدونم جالب اینجاس که عربا دارن بافنگشویی بهترین زندگی رومیکنن -وجالب اونجاس که من باشنیدن صدای این خانوم ارامش میگیرم-و جالب تر اونحاس که من ۸سال نماز نمیخوندم ولی الان بعد ۸سال نماز صبحم غذا نمیشه-کیفم همیشه توش پوله-شکر گذاری عالیه-خداروشکر خداروشکر-ان شاالله که هممون بتونیم روحمون وجسممون روسبک کنیم به امید فروای روشن😍😍😍😍😍
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
هدایت شده از رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام دوستان، این کلیپ توسط اینستاگرام حذف شد نشر بدید به همه ی گروهها و کانال هاتون، عاقبتتون بخیر
برای نشر دهنده صلوات
🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️🌺
سلام خدمت فاطمه بانو و همه ی دوستان.
در جواب خانمی که گفتند دخترشون ۱۷ سالشون و عقدهستند و ۴ ماه هست که با نامزدش رفت و آمد ندارند،خواستم بگم که بنظر میاد که ازدواج و وصلت با چنین خانواده ای اشتباه هست .چه طور به راحتی میگن که دخترتون به درد هم نمی خورند و باید مهریه رو ببخشند؟
معلوم هست که آقا فرد مطمئنی برا ازدواج نیستند .حتما در ازدواج با چنین موردی تجدید نظر بفرمائید.و برای اینکه مطمئن شوید با یک مشاور ازدواج خوب ،حتی با حضور دختر و پسر مشورت بفرمایید.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام فاطمه خانم خدا خیر دنیا و آخرت به شما و همه اعضای گروه بدهد، خواستم از شما و عزیزان گروه درخواست کمک کنم ،سرطان زخم معده دارم دکتر گفته باید جراحی بشه ،چند نفر از دوست آشنا گفتند جراحی نکنی بهتره ،الان بین دو راهی قرار گرفتم لطفاً تجربیات خودتون و دیگران را به من انتقال بدید لطفاً زودتر جواب بدید چون بزودی باید بستری بشم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
🔆با خويشاوندان دعوا نكنيد
در كافى از صفوان جمال نقل شده كه گفت بين حضرت صادق عليه السلام و عبدالله بن حسن سخنى شد بطوريكه به هياهو و جنجال رسيد و مردم جمع شدند بعد از اين پيش آمد از هم جدا گشتند صبحگاه در پى كارى بيرون رفتم حضرت صادق عليه السلام را ديدم بر در خانه عبدالله ايستاده و به كنيزى ميفرمايد ابى محمد عبدالله بن حسن را بگو بيايد عبدالله خارج شد، عرض كرد شما را چه بر آن داشت كه اين صبحگاه از منزل خارج شويد حضرت فرمود آيه اى ديشب خواندم كه مضطرب شدم پرسيد كدام آيه فرمود: الذين يصلون ما امرالله به ان يوصل و يخافون سوءالحساب آنهائيكه پيوند ميكنند آنچه را خدا دستور پيوند و بستگى داده و از روز پاداش ميترسند.
عبدالله بن حسن گفت راست مى فرمائيد گويا اين آيه تاكنون بگوشم نخورده بود، در اين هنگام يكديگر را در آغوش گرفتند و گريه كردند.
مجلسى در جلد شانزدهم بحار ص 37 مى نويسد: گويا حضرت صادق عليه السلام منظورش اين بوده كه عبدالله را تذكر باين آيه دهد وگرنه آنچه حضرت فرموده بود نسبت بعبدالله قطع رحم نبوده بلكه عين شفقت و دلسوزى بود تا عبدالله را از كاريكه در نظر داشت منصرف كند زيرا او ميخواست براى فرزند خود بيعت بگيرد و هر كاريكه متضمن مخالفت امام باشد در حد شرك است لذا آنجناب از راه عطوفت عبدالله را متوجه كردند و مثل حضرت صادق عليه السلام هرگز از آيه غافل نميشود تا به تلاوت متذكر گردد! منظور تذكر عبدالله بوده تا از عقوبت خداوند بترسد و مخالفت امام خويش نكند و قطع رحم ننمايد.
📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#از_او_خجالت_میکشیدم....
🌷با شنیدن خبر تجمع نیروهای ضدانقلاب در روستا، خود را به محل رساندیم. پس از محاصره منتظر شروع درگیری شدیم. با تدبیر حاج حسین توپ ۷۵ را جهت انهدام محل تجمع دشمن آماده کردم. پس از دو بار شلیک، خانه بر سر آنها خراب شد.... ناگهان تیری به طرف صورتم شلیک شد و مرا به زمین پرتاب کرد. پس از چند لحظه گیجی و سکوت، احساس کردم در حال جا به جا شدن هستم.
🌷....چشمم را باز کردم. حاج حسین روح الامین فرماندهی عملیات را دیدم. مرا روی دوش خود گذاشته بود و در حال دویدن به طرف آمبولانس بود. خون صورتم به داخل یقه حاج حسین میرفت و او بیتوجه مرا به سمت آمبولانس میبرد. از او خجالت میکشیدم، اما ناگزیر باید این شرایط سخت را تحمل میکردیم.
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید حاج سید حسین روح الامین
📚 کتاب "قاف عشق"
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c