رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 1⃣سلام فاطمه منم خواستم داستان عاشقیمو باشما به اشترک بزارم . ماروستا زندگی میکردیم و
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
2⃣روزی سه چهار بار باهم حرف میزدیم از همه چی میگفتیم خیلی وابسته هم شده بودیم سه چهار ماه یبار همومیدیدیم. اونم تو روستا به بهانه هایه مختلف یاتعذیه یاعروسی خیلی دلتنگی میکردیم رواینه اتاقم مینوشتم که چندروزه ندیدمش. یه مدت حرف زدیم یه زن عمویه دیگم بهم شک کرد فهمید باهاش حرف میزنم همه چیو گزاشت کف دست مامانم .مامانمم گوشیشو ازم گرفت.
من موندم ویه دنیا غصه هفته ای یبار مامانم میرفت حموم دروازپشت قفل میکردم وباتلفن خونه زنگ میزدم بهش درحدچنددیقه حرف میزدیم و قطع میکردم بعدهاازش پرسیدم تو که از من خوشت اومده بود چرابه دوستم چشمک زدی گفت خیلی دختر مغروری بودی جرعت نکردم میخواستم به واسطه دوستت باهات دوست شم
روزها وماه ها میگزشت ماهرروز عاشق تر میشدیم عید نوروز بود میگفت میخوام بیام خواستگاری باور نمیکردم یه روز خونه خوابیده بودم خالش اومد خونمون صداشونو میشنیدم که میگفت اجازه بدید بیایم خواستگاری مامانم گفت به باباش میگم خبر میدم بهتون
قضیه به گوش بابام هم رسید بابام شناختی ازشون نداشت چون تو شهر بزرگ شده بودن
چندروز مونده به سیزده بدر بابام ازیکی ازهمسایه ها که شناخت خوبی ازشون داشت سوال کرده بود که چجورادمایی هستن میخوان باماوصلت کنن اونم گفته بود چرابدی به اونا بده به پسر خودم خودش یه جورایی کد خدایه روستا بود این بود استارت بدبختیایه من
هرکی میشنید خواستگار دارم خودش زود تر خواستگارم میشد درعرض یه ماه دوازده تاخواستگار باهم وایساده بودن جلو .بابام صداکرد تو اتاقش گفت ببین فلانی خواستگارته تا ده شمرد گفت هرکدومو تو بخوای میدم ولی یوسفو نخواه راهشون دوره غریب میشی اونجا.یوسف ناراحت بود زنگ میزدیم پشت گوشی گریه میکردیم روزایه بدی بود نمیتونستم جلوش وایسم به مامانم میگفت برو بهش بگو اگه به یوسف نده به هیچکی نمیرم از طرفی خانواده یوسف چندبار زنگ زده بودن اجازه ی خواستگاری بگیرن بابام جواب نداده بوداوناهم لج کرده بودن
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
همیشه که به خیانت نیست!
گاهی همین نبود یک گوش شنوا کار رابطه را می سازد.
وقتی که دست کم میگیریم و دریغ می کنیم لمس یک نوازش ساده را
یک کلمه محبت آمیز و یک تعریف صادقانه را
یک ارتباط چشمی عاشقانه را....
کار رابطه تمام می شود
با همین دل دل کردن ها
با همین امروز و فردا کردن ها
با همین ندیدن ها و
توجه نکردن های گاه و بی گاه!
همه این موارد به ظاهر ساده
قابلیت این را دارند تا
هوای آفتابی رابطه را
تیره و تار کنند
و کار رابطه را یکسره...!
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #همفکری❤️ سلام ودرود بردوستان عزیزم وخاهر مهربانم فاطمه بانو-دوستی که نوشته از زندگیش
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تشکر_قدرانی_اعضا❤️🙏
سلام بر فاطمه جان خداقوت عزیزم خسته نباشی ، میخواستم از خانمی که سوره ی مزمل رو بهم پیشنهاددادن تشکرکنم ☺️همیشه دعاگوی ایشون هستم چون زندگیمو خیلی تغییرداد خدا به شما و اعضایی که تجربه شون رو به اشتراک میزارن جزای خیر بده غم نبینین الهی 🌹
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 2⃣روزی سه چهار بار باهم حرف میزدیم از همه چی میگفتیم خیلی وابسته هم شده بودیم سه چهار ما
🍃🍃🍃🌸🍃
3⃣یه روز تو روستا تعذیه بود اوناهم اومده بودن قرار بود بعدازظهرش بابام بره مکه همه چیز باعجله انجام میشد تو تعذیه فقط چشمم بهش بود اونم همین طور
بابام از دوست بودن منو یوسف خبر نداشت تعذیه که تموم شد خاله یوسف جلو بابامو گرفته بود اب پاکیو ریخته بود رودستش گفته بود دخترت باپسرابجیم حرف میزنه همدیگه رو میخوان دیگه خودت بدون بابام اومد خونه نهار بخوریم که بره ماکارانی داشتیم یه لحضه احساس کردم چنگال از پیش چشم رد شد بابام پرت کرده بود صورتش سرخ سرخ بود
گفت برم بیام اگه بدونم حقیقت داره دوستید درجااتیشت میزنم
هی چه روزایی بود ده روز گزشت بابام ازمکه اومد یه تسبیح گزاشته بودم پیشم شباخابیدنی هزار تاصلوات میفرستادم یه روز بابام گفت من میرم قم بادوستم زیارت اومده بود از همسایه هایه یوسف اینا تحقیق کرده بود همشون گفته بودن پسر خوبو کاریه سربه زیره باشگاه میره خلاصه بابام اومد زنگ زد به خوانوادش بعد دوسال داشتم به عشقم میرسیدم
روز خواستگاری نگهشون داشتیم شام سره شام از خجالت گردنم تا زانوم پایین بود نمیتونستم نگاش کنم
از یه طرف خانواده ها میدونستن قبلا حرف زدیم دیگه نزاشتن بریم صحبت کنیم چندروز بعدعقدمون بود از خوشحالی نمیدونستیم چیکار کنیم از طرفی عاشق این اخلاقش شده بودم تو دوسالی که حرف زدیم یه کلمه حرف زشت یانامربوط نزد همین منو بیشتر شیفتش کرده بود خلاصه باکلی مشقتو سختی به هم رسیدیم
الانم یه دختر یک ساله داریم
یاعلی مدد اینم داستان عاشقی ما یه ساعت وقت گزاشتم نوشتم
این داستان فاطمه ویوسف
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد.
حاضرین همه او را شناختند
و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید. پذیرفت.
کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشمها به سوی او بود.
مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت:
ای مردم ! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
کسی برنخاست.
گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
باز کسی برنخاست.
گفت:
شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃💕💕
♥️♥️♥️♥️
#نکاتی برای گفتگو با #همسر
🔮⚪ به جای اینکه در جملات خود از کلمه تو استفاده کنید، مسئولیت احساسات خود را به عهده بگیرید و از کلمه "من" استفاده کنید توجه کنید که جملاتی که در آن از کلمه "تو" استفاده می شود چقدر سرزنش کننده به نظر میرسند.
به جاي آنكه بگوييد:
_ تو منو عصبانی می کنی
_ تو دیوونم می کنی
_ تواصلا اجازه نمیدی حرف بزنم
جملات زیر را به کار برید :
_ عصبانی هستم
_ دیوانه شدم
_ می خوام همین حالا صحبت کنم.
✔ زمانی که این جملات را با ضمیر من شروع میکنید این گونه جملات کمتر موجب عصبانیت طرف مقابل می شوند مسئولیت احساسات را بر دوش خود فرد میگذارند و بیشتر احتمال دارد که همسرتان به شما گوش کند.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه بانو و دوستان،بارون امروز خوزستان#دزفول
خدایا شکرت
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه جان خوبی عزیزم.
پیام خواهر گلم داخل گروه که گفته بودن مادر عصبی دارن رو خوندم واقعا ناراحت شدم.
خیلی از مامانا هنوز نمیدونن بچه هایی که خدا نصیبمون میکنن امانت هستن از جانب خدا.
آبجی گلم چرا آرزوی مرگ کنی عزیزم
خدا نکنه تو این سن همچین ارزویی نکن.
ی جورایی با مادرت صحبت کن باهاش حرف بزن یا اگر کسی رو میشناسی که مادرت حرفشو خیلی قبول داره واسطه کن تا باهاش حرف بزنه و بهش بفهمونه اصلا این زدن ها و تحقیر ها درست نیس خواهر گلم.
واینکه سعی کن خودت هم مادرتون درک کنی شاید چیزی موجب به این روز افتادنش شده باهاش صحبت کن مدراکن باهاش و اگر موردی خوب و معقول که مطمن باشی خوشبخت میشی آمد خواستگاری چرا ازدواج نکنی عزیزم
من 16 سالگی ازدواج کردم الان 26 سالم هس دوتا هم بچه دست گل خدا نصیبم کرده و شوهرمم با کلی تحقیق و شناخت الحمدالله آدم عالی هس و خوشبختم.
ان شاالله که مشکلت حل بشه خواهر جانم.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه جان خوبی عزیزم.
پیام خواهر گلم داخل گروه که گفته بودن مادر عصبی دارن رو خوندم واقعا ناراحت شدم.
خیلی از مامانا هنوز نمیدونن بچه هایی که خدا نصیبمون میکنن امانت هستن از جانب خدا.
آبجی گلم چرا آرزوی مرگ کنی عزیزم
خدا نکنه تو این سن همچین ارزویی نکن.
ی جورایی با مادرت صحبت کن باهاش حرف بزن یا اگر کسی رو میشناسی که مادرت حرفشو خیلی قبول داره واسطه کن تا باهاش حرف بزنه و بهش بفهمونه اصلا این زدن ها و تحقیر ها درست نیس خواهر گلم.
واینکه سعی کن خودت هم مادرتون درک کنی شاید چیزی موجب به این روز افتادنش شده باهاش صحبت کن مدراکن باهاش و اگر موردی خوب و معقول که مطمن باشی خوشبخت میشی آمد خواستگاری چرا ازدواج نکنی عزیزم
من 16 سالگی ازدواج کردم الان 26 سالم هس دوتا هم بچه دست گل خدا نصیبم کرده و شوهرمم با کلی تحقیق و شناخت الحمدالله آدم عالی هس و خوشبختم.
ان شاالله که مشکلت حل بشه خواهر جانم.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت🌱 با همه توانش میلادو کنار زد و پا شد میلاد خنده هیستریکی کرد و با خنده گفت
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت🌱
حسین که از حرفهای پرستاران و دکترها کاملاً فهمید ماجرا از چه قرار بوده از عصبانیت مشت محکمی به دیوار زد
تو دلش میلاد رو فحش میداد و تهدید میکرد که میکشمت عوضی پس فطرت
تو یک حیوون وحشی هستی
گوشی رو برداشت و به رضا زنگ زد وگفت که هرچه سریعتر مامان رو به بیمارستان برسون
پرستار گفت که باید کیمیا رو اتاق عمل ببرن
رضا که تازه یخش باز شده بود اولش گفت کار داره و نمیتونه
ولی بعد که عصبانیت و اضطراب حسین رو دید پرسید
_چی شده
و حسین گفت
خودمم هنوز نمیدونم
من جایی کار دارم
مامان و زهرا رو به بیمارستان برسون
بگو بابا هم بیاد
کیمیا حالش خوب نیست
این حرفو که زد گوشی قطع کرد
به سمت حیاط بیمارستان دوید
به قدری عصبانی بود که دلش میخواست سر به تن میلاد نباشه
خواست بره تو گوش میلاد بزنه و بگه آدم با حیوان هم باشه رعاایت حالشو میکنه
ولی وقتی به ساختمون میلاد رسید با دیدن آمبولانس و ماشینهای پلیس تعجب کرد
جمعیتی جلوی درب ساختمان جمع شده
بود و هر کس چیزی میگفت
از در شیشهای بزرگ ساختمون نگهبان رو دید که تند و تند داشت توضیحاتی به پلیسها میداد
دلش گواه بد میداد
کمی جلوتر رفت
با خودش گفت هر چیزی شده به ما مربوط نیست
فقط میخوام با اون عوضی صحبت کنم
باید تقاص کاری که با خواهرم کرده پس بده
ولی با دیدن برانکاردی که آوردن و ملافه سفیدی که کشیده بودند روی جنازه روی برانکارد تعجب کرد
صدای زنی کنار گوشش میومد که میگفت
بدبخت استاد دانشگاه بود
سنی نداشت که
برای چی کشتنش خدا میدونه
ضربان قلب حسین روی هزار رفت
با خودش تکرار کرد
جوان بود استاد دانشگاه بود کشتنش
چند قدم عقب عقب رفت
نمیتونست باور کنه نتیجه این سه جمله به یک اسم میرسه
میلاد میرزاده
حواسش نبود پا روی پای خانومی گذاشت
خانوم با صدای بلند گفت
مگه کوری آقا
نگهبان که دم در بود و همچنان داشت توضیحات میداد
چشمش به حسین افتاد و گفت
ایناهاش خودشه بگیرینش
پلیس ها به سرعت به سمتش میومدن
خودش هم هنوز نمیدانست چه خبر است
ولی به محض گرفتنش دستبند به دستش زدند
یکی از پلیسها گفت
شما با خانم کیمیا میرزاده چه نسبتی دارید؟؟
حسین ترسیده و بریده بریده گفت
چی شده
__نسبتتون با خانم کیمیا چیه
_برادرشم ....اون کیه ....میلاد کجاست
_آقای میرزاده به قتل رسیدن شما به جرم مشارکت در قتل ایشون بازداشتین بهتره زودتر بگین خواهرتون کجاست.....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸