رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت اول سلامب همه دوستان و اعضای کانال سلامبه یاس عزیزم خداقوت بشما که انقدر درکوشش
🍃🍃🍃🌸🍃
قسمت دوم
مادرجانم رفت
من موندمو یه خانمغریبه که اصلا نمیشناختمش
شب عقد بابام دیده بودمش میگفتن مادرته،ولی اونهیچ شباهتی به مادرمنداشت،شب عقد که همه فامیل دورهمجمع بودن و مراسم شادی بود
من شادنبودمگنگ بودم،همش به خانمی که میگفتن نازگل جان مادرته توجه داشتم،نگاش می کردمبه چشم هاش،به لب هاش پس چرا شبیه عکسی که از مادرم داشتم نبود
همش توفکر بودم
و ماتو مهبوت نگاش می کردم همه نازمو میکشیدن،،گاهی میشنیدم که میگفتن اخی طفلک بچه،واین حرف منو به استرس مینداخت....
از بچگی از ادمایی که بهم ترحم داشتن بیزاربودم وفراری از محبت های بیجا و اغراق شده فراری بودم،دوست داشتم منم مثل بچه های عادی دیگه باشم ولی نمیشد نسبت بمن همش ترحم بودو ترحم....
دیگه اومده بودمخونه کسی که هیچ شباهتی به مادرمنداشت اما میگفتن مادرته...زول زده بودم بهش،یهو برگشتو نگامکرد گف چرا اینجوری نگاممی کنی مگه من لولوخور خوره م سرمو تکون دادم یهو ادای ترسناک دراوردو دوید دنبالم دویدم خیلی ترسیدم تا اخر کنج خونه گرفتتم،،،،یقه م رو چسبید گف که من مادرت نیستم اینچیزا کهمیگنهمش دروغه تو فقط باید به حرف من گوش بدی وسلام....
خلاصه کنم براتون
شبو روزهام همین جوری میگذشت روزها میرفتممدرسه و از مدرسه که میومدمگشته و تشنه ی کنجی می نشستمو درس مینوشتم
یکمکه بزرگتر شدمدیگهمسئولیت خونه داری هم دادبهم که اکثرا جارو زدن یا دستمال کشیدن بامن بود لباس پهن می کردم رو طناب و اگر خشک میشد و یادم می رفت جمشون کنم یه کتک حسابی می خوردم،بچه بودم گاهی یادممی رفت یا دنبال بازیگوشی بودم توکارهام سهل انگاری می کردمو همیشه به بد نحوی تنبیه میشدم😔😔😔دست نامادریم خیلی سنگین بود ازسرم که میزد گاهی سرگیجه می گرفتم،،روزها می رفتم مدرسه و از شدت گرسنگی دلم ضعف می رفت نگاه به همکلاسیهاممی کردم وغصه می خوردم😔😔😔دوسال بعد اقاجانم فوت کرد و دقیقا ۹ روز بعدش خانم جانم😭😭انگار این دوتا فرشته زندگی من باهم عهد بستع بودن که باهمبرن اونا که رفتن دنیای من خرابترشد،،،
دیگه نامادریم خیالش اسوده تر بود
داشتم بزرگمیشدم توجهم به اطراف بیشتر میشد
بابامرفته بود یه شهر دیگه برای کار
بابا کچ کاربود و هرجا که کار درست ودرمون میافتاد میرفت مرد زحمت کشی بود
گاهی شب هاحس می کردم که یه ادمغریبه خونمونه اما تاریک میشد می ترسیدم جویا بشم
یشب که خواب بودیم تو تاریکی صداهایی به گوشم رسید
پاشدماروم رفتمسمت صدا،،،صدا از اتاق بالایی میومد ارومرفتماز پله ها بالا از گوشه در دیدم که نامادریم با ینفر تو بد اوضاعی هستن😔
صحنه خیلی بدی بود
کم سنو سال بودم
بادیدن اون صحنه چنان به خودملرزیدم که هنوز هم که هنوزه یادم نمیره......اروماومدمپایین رفتمزیر پتو و کلی گریه کردم
نمی دونمچرا ولی گریه می کردم...
دیگه اگاهترشده بودمتقریبا میشه گف هرشب همینصحنه ها توخونمون تکرارمیشد و من شاهدش بودم با تمامبچگیمدرک می کردم که اینکار یه کاراشتباهه و نباید میشد
بابا هرچند ماه یکبار یک هفته میومد و می رفت
که اخرین بار من ۱۴ سالمبود که اومد و یک هفته موندو رفت😔😔دیگه بعداز اونبابامرو ندیدم
انگار خداهم بامن سرجنگ داشت
مگر من کیو داشتم یدونه بابامکه اونم همیشه خدا فرسنگها از من دور میشد😔😔توراه تصادف کردو فوت کرد😭😭بدترین روزهای زندگیم بود اوج بلوغم
با بدترین شرایط
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه جان عزیزم خدا قووت مث همیشه بهترینی عزیزم
اگه میشه خواهش میکنم برا مصلحت کشور این متن رو بزارین پیش حضرت زهرا س سربلند باشیم همه امون
امیدوارم همه ای مردم عزیز کشورم اول در انتخابات شرکت کنن و دوم به فرد اصلح از همه نظر رای بدن تا دوباره مث 8سال گذشته😭دولت سیاه روحانی برنگرده
خب از نظر من وخیلی از علما بزرگ عزیزمون وهمچنین جمع کثیری از پزشکان کشور که از مشهد شروع کردن اصلح جناب آقای جلیلی هستند😍
حالا چرا ایشون؟
جناب آقای جلیلی تو دولت شهید ریسی وحتی قبل تر از اون هزار طرح عالی و مشورت عالی به جناب ریس جمهور عزیزمون ارائه میدادن که ایشون هم با تمام توان اون طرح ومشورت ها رو اجرایی میکردم وحتی آقای ریسی در دفتر آقای جلیلی اتاق خصوصی داشتن وهنوزم هست اما تو این سالها آقایی جلیل نزدیک به 4000روستا سفر کردن وهمه مشکلات مردم رو میدونن براشون راه حل دارن حتی بنظرم طرح استفاده از انرژی بادهای سیستان بلوچستان با نظر ایشون و جوانان هایی نابغه ای کشورمون که با ایشون هم صدا هستند ارائه شده زمان تحریم ها بارها مشکلات برجام رو میگفتند اما از اونجایی که بعضیها سر دشمنی با این انقلابی که با خون شهدا جوون 13 وحتی 10ساله ما دارند همیشه از برجام دفاع میکردند و نتیجه اون شد دلار 30هزارتومنی وغیره که همیشه میدونن دولت روحانی خزانه کشور رو با موجودی صفر به شهید جمهور ما تحویل دادند اگر افکار وکمک هایی امثال آقایی جلیلی وخود شهید جمهور عزیزمون نبود معلوم نیس الان وضع ماها چی بود مدارک کامل این حرفایی بنده کلا موجود هست بیایین همه ماها فک کنیم کسانی که میرن به دیدن مردم ولی در جلسه اشون عکس شهید امور خارجه مارو پاره میکنن عکس شهید عجمیان مارو پاره میکنن آیا میتونند کشور مارو اداره کنن درصورتی که خودشون هم اعتراف میکنن که ما تخصصی نداریم در مسائل کشور هرچه نظر کارشناسان باشه همون اجرا میکنیم چطور میخواد کشور اداره کنه نکنه میخوان دوباره التماس دولت هایی غرب رو بکنن ونصف کشور رو تقدیمشون کنن از نظر مردم فهمیم ایران اصلح آقایی جلیلی هستند که درد مردم رو از نزدیک دیدن وگوش کردن و در مناظرات یه مشت دروغ و وعده به مردم عزیزمون نمیده اصلح ما آقایی جلیلی هست که مقام زن رو در کشور بالاتر از هر مقامی میدونه چون اعتقاد داره زن ها هستن که نابغه هایی کشور از هر نظر چه علمی چه فرهنگی چه سیاسی و..... رو تربیت میکنن وحتی اسم زن رو مقدس میدونن بخاطر اینکه نزاریم کسی اسم شهید جمهور عزیزمون رو از خاطرها کمرنگ کنه
رای همه ای مردم عزیز این انقلاب
آقای جلیلی باشه
زنده وپاینده باشین
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت دوم مادرجانم رفت من موندمو یه خانمغریبه که اصلا نمیشناختمش شب عقد بابام دیده بودمش
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
قسمت سوم
این روزهاهمگذشتن
نامادریم دیگه اسوده خاطر بود
اینوسط عمو بزرگمبارها بامن صحبت کردو ازم خاست که برمباهاشونزندگی کنم
اما مخالفت کردم،،،اخه من یه خواهر کوچولو داشتم که بیشتر کارهاشوانجاممیدادم انگار بچه خودمبود باتمامبچگیمبرلش مادری می کردم اکثرا اوقات توخونه باهاش تنها بودم وابستش بودم و نمی تونستمازش جداباشم...
زندگی میگذشت و من هرروز بابدترین صحنه ها روب رو میشدم
خیانت نامادریم داغ بزرگی بود به دلم
الانکه دگه باباهمنبود راحتتربود
گاهی چندروز می رفت و پیداش نمیشد بعدها میفهمبدم که با دوستاش که اکثرا اقا هممیشدن میرفت مسافرت
چقدر بی احساس بود
من اگر بچش نبودماز وجودش نبودماز گوشتو پوستو استخونش نبودم خواهرم که بود اون هنوز کوچک بود😔😔
هرجا که می رفتم خاستگاربرامپیدامیشد
خصوصا از فامیل
اقاجانمن مورد قبول همه بود و من نوه اون
طرفدارمزیاد بود دوست و اشنا فامیلو غریبه
خاستگار میومدن نامادریممخالف بود چون من اگر نبودم زندگیش نمی چرخید
بچه بودم ولی دوست داشتم ازون جهنم فرارکنم
چندسالی یه عده از فامیل هی میومدن و میرفتن حتی عمومرو واسطه قرارمی دادن سیمین(نامادربم)هم که سیاست داشت میگف مبخام نازگل درسشو بخونه هواییش نکنین...به همین راحتی دس بسر می کرد😔😔
هجده ساله بودم
درشتو زیبا
قد بلند
موهای خرمایی بلنداز زیر باسنم....
چشم های درشتو عسلی داشتم که میگفتن وجه اشتراکمنو مادرمه
ابروهای کشیده م که همه تعریفشون می کردن
اما چه فایده
بین اون همه زیبایی که خدابهم داده بود
یه قلب شکسته و پرغصه داشتم
لبم اصلا خندون نبود
اصلا شاداب نبودم
شب خواب بودم
حس کردمیه چیزی بهمچسبیده😔😔😔
گفتملابد خواهرمه
ازپشت بهمچسبیده
هولش دادماونور
دیدمزورمنمی رسه
تواوج خواب تعجب کردم
چشمامو واکردم
برگشتم به پشت چی دیدم😔😔
ای خدا برادر سیمین چسبیده بودبمن
چقدر وحشتناک تمامعزممو جزم کردم
جیغ بنفشی زدم
😔😔بخدا بدترین بدترین لعنتی ترین شب زندگیمبودصبش رفتم دوش گرفتم کلی گریه کردم از خدا گله کردم و گفتم پدرو مادرمو ازم گرفتی درحقم مدیونی حدااقل ابرومرو ازمنگیر من از بچگی حساس بودم کسی که یذره بمن زوم میشد ازش بیزار میشدم چه رسد که شبش رو بامن صب کنه😔وحشتناک بود
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃💕💕
❌لطفا مراقب تلههای عاشقی باشید!❌
❎ فقط زیبایی و ظاهر
🔘 موقعیت اجتماعی
❎ عجله
🔘 فرار از احساس تنهایی
❎ شناخت ناقص
🔘 بحرانها و زخمهای گذشته
❎ احساسات و هیجانات شدید
🔘 چشم و همچشمی
❎ ترس از بالا رفتن سن
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #بازی_سرنوشت نه نگاه خیره آقای تاجیک شوکه شدم خودمو گم کردم اصلا نمیدونستم کجا برم با تا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#بازی_سرنوشت🌱
❌❌❌پارت خلوت سهیلا و آقای تاجیک حذف کردم بچه ها میترسم فیلترم کنن فقط در حریان باشید اون شب آقای تاجیک و سهیلا رابطه داشتن همین😁ناراحت نشید دخترای خوب میدونم شمام دوس دارین بخونین ولی بخدا کانالام زیر ذره بینن میترسم فیلتر بشم زحمتام هدر بره درکم کنین🙏😔
حالم خیلی بد بود رفتم حموم زیر دوش حموم ایستادم دست خودم نبود گریه کردم اشک ریختم
اگه از سر نیاز هم بود یا اگه یه هو.س زودگذر بود من دوست داشتم من دوست داشتم دوباره دوباره دوباره تکرار شه .....
لباسامو عوض کردم رفتم عمارت محسن رو پله های عمارت نشسته بود چشماش سرخ سرخ بود عین یه پسر بچه اشک که از مادرش جدا شده اشک میریخت
پاهام لرزید رفتم سمتش کنارش نشستم دلم گواه بد میداد حرفی نزدم فقط کنارش نشستم یهو هق هق زد و بغلم کرد آروم دست نوازش پشتش کشیدم
حتی جرات پرسیدن چی شده رو هم نداشتم
صدای آمبولانس پیچید تو حیاط خونه ....محمد از اتاق اسما اومد بیرون عین محسن چشاش قرمز بود گفت بابا محسن ....محسن بلند شد با کمر خمیده رفت محمد رو بغلش کرد هر دو هق هق کردن .....
نمیخواستم حدس بزنم چی شده نمیخواستم اتفاقی که افتاده رو باور کنم
دو نفر اومدن رفتن اتاق اسما منم با پاهای لرزون رفتم اتاق سرد اسما به صورت مهتابی اسما نگاه کردم محسن کنار تخت اسما نشسته بود هق هق مردانه اش تو فضای اتاق پیچیده بود محمد هم اون طرف تخت هق هق میکردن ملافه سفید کشیدن رو اسما بغضم ترکیدم منم همراه محمد و محسن به گریه افتادم جسم بی جون اسما رو بردن بین راه گندم اومد وای بر منی گفت محسن بغل کرد بزودی کل فامیل و دوستان اومدن برای خداحافظی با فرشته زمینی ....ساعت سه رفتیم بهشت زهرا اونجا هم محسن بی قراری میکرد و میگفت من بدون اسما نمیتونم انگار کل جمعیت تهران برای تشیح جنازه اسما اومده بودن جا برای سوزن انداختن نبود گندم تیپ زیبای مشکی زده بود کنار محسن راه میرفت و سعی میکرد آرومش کنه و من بهار به بغل به آینده اسما فکر میکردم چی بر من شده بود ایقدر غافل شده بودم شاید اون شب اسما شاهد ماجرای منو و محسن بود حس خجالت و شرمندگی داشتم دلم میخاست آب شم برم زمین بهار بی قراری میکرد دستمو ول کرد رفت برای آروم کردنم محسن رفت ....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد.
مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد..
حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد.
ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم..
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَقِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ ﴿۹۲﴾
🔸 و به کافران گفته شود: بتهایی که پرستش میکردید به کجا شدند؟
🔅 مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ ﴿۹۳﴾
🔸 آن بتهایی که به جای خدا پرستش میکردید آیا میتوانند به شما اینک یاری کرده یا از جانب خود دفاع کنند؟
🔅 فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ ﴿۹۴﴾
🔸 در آن حال کافران و معبودان باطلشان هم به رو در آتش دوزخ افتند.
🔅 وَجُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ ﴿۹۵﴾
🔸 و نیز تمام سپاه شیطان (به جهنم در آیند).
🔅 قَالُوا وَهُمْ فِيهَا يَخْتَصِمُونَ ﴿۹۶﴾
🔸 و در دوزخ به مجادله و خصومت با یکدیگر گویند:
🔅 تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۹۷﴾
🔸 به خدا قسم که ما در گمراهی بسیار آشکاری بودیم.
💭 سوره: شعراء
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی #سرنوشت 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت🌱
کیمیا خندید نگاه عمیقی به این پسر عاشق که چند سالیه منتظر یک بله از زبان کیمیاست کرد
تو دلش قربون صدقه سبحان رفت
ولی در ظاهر اخم بانمکی کرد و گفت
بله با زور مثل اعتراف با شکنجه است
ارزش نداره
و سبحان با خنده بلندی گفت
هرچی که باشه من صبر نمیکنم
خانوم پس کم ناز بکن
ولی ما شرط گذاشتیم شاید تو شرطو باختی
و سبحان با غرور گفت
فکر کن پسر دکتر راهبر بزرگ فوق تخصص و جراح قلب از تو جوجه اردک که تا دیروز میخواستی جراح زیبایی بشی شکست بخوره
لباس عروسیتو انتخاب کن چون جواب آزمون که بیاد فرداش بساط عروسی مون برپاست
کیمیا با خنده گفت
جوجه رو آخر پاییز میشمارند
جناب سبحان خان
من همونیام که تو کنکور رتبم از تو خیلی بهتر بود
پس زیاد به خودت امیدوار نباش
اون موقعها من تو رو نداشتم
همین جور الکی کنکور دادم
دیدی که تو کلاسم زیاد متمرکز درس نبودم
ولی الان وضعیت فرق میکنه برای روکم کنی تو هم که شده چنان بخونم که از دانشگاههای معتبر دنیا برام دعوتنامه بفرستند
منم ردشون میکنم و میگم دوست دارم با حاج خانومم بمونم نمیام که نمیام
کیمیا از این تصاویر زیبای سبحان خندید و تمام طول راه برای همدیگه خط و نشون کشیدن که چه کسی این شرط خوشایند دو سر برد برد رو میبره....
صدای آهنگ جان منی از حجت اشرف زاده پخش میشد و وقتی به اینجاش رسید
مستم نه از دست که میخانه بخواهد
وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد
میخواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو
تو جان منی جان منی جاااااان منیییی تووووو
با صدای بلند و لبخند زیباش که دوبرابر خواستنیش میکرد همراه خواننده میخوند
و به چشمای کیمیا نگاه میکرد
بعد از آن همه غذاب زندان و آزارهای میلاد این عشق و این احساس ناب سبحان حق کیمیا بود
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ ۚ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۱۴﴾
🔸 الا ای اهل ایمان، زنان و فرزندان شما هم برخی (که شما را از طاعت و جهاد و هجرت در دین باز دارند) دشمن شما هستند، از آنان حذر کنید، و اگر (از عقاب آنها پس از توبه آنان) عفو و آمرزش و چشمپوشی کنید خدا هم (در حق همه شما) بسیار آمرزنده و مهربان است.
💭 سوره: تغابن
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
روایتی بسیار عجیب درباره گفتن یا علی
#عید_غدیر
#غدیر
#انتخابات
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸