6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃
💐شهدا جاذبه عجیبی دارند ' '
#شهیدانہ
🔊شما رسانه شهدا باشید
🔰علمدار کمیل
شهید ابراهیم هادی ↙️
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
*🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه عزیز.وقت گرانبهات بخیر .در جواب مادری که نگران حبس و دیه 9میلیونی پسرشون هستن میخواستم بگم متوسل بشن به شهید ابراهیم هادی خودشون مشکلشونو به بهترین شکل ممکن حل میکنن.فقط با ایمان و اعتقاد قلبی باشه و شک نداشته باشن یه فرجی میشه.حالا نذر صلوات یا زیارت عاشورا یا سوره یس یا واقعه .سعی کنن چله بزارن که تا چهل روز مرتب مثلا به نیت شهید هادی سوره واقعه یا اصلا روزی صد بار صلوات .داداش هادی خیلی مهربون و با مرامه .حتما جواب میگیرن.من خودم خیلی حاجت گرفتم از این شهید بزرگوار.
ببخشید طولانی شد .هر عزیزی هر مشکل و حاجتی داره میتونه از این شهید بزرگوار حاجت بگیره.در پناه حق باشید.یا علی
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#التماس_دعا_اعضا ❤️🙏
سلام فاطمه جان میشه پیاممو اورژانسی بزارین تو کانالتون
چند روزه درگیر ی آدمای بی ذاتی شدیم بخدا نه خودم نه همسرم اهل اینکه کسیو اذییت کنیم نیستیم ولی خودمون گرفتار یسری مردم آزار شدیم فردا قراره بریم برای نتیجه ی تلاش چند روزمون ک دنبال این پرونده ایم
خیلی عازانه و خواهرانه از همه هم کانالیای عزیز التماس دعا دارم😭
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
30.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃
حتماً ببینید و به نیت جهاد تبیین انتشار بدید.
حاج آقا خیلی روان توضیح میدن موضوع مقاومت رو
🎤شیخ اسماعیل رمضانی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
*🍃🍃🍃🌸🍃
سلام فاطمه عزیزم در مورد مطالبی که درباره مادر شوهر و کلاً خانه پدری همسر نوشتی خیلی ممنونم واقعاً مطالبی که میفرستند خیلی برام جالبه من خودم عروس کوچیک هستم و کلاً بر خلاف عروسهای دیگه دوستانه با خانواده همسرم رفتار کردم همه کارهاشون با همسرم بود و همیشه من همراهی میکردم و اصلاً شکایت نمیکردم یک سال تمام با اینکه شاغل هستم هفتهای دو بار میرفتم و براشون غذا میپختم و به کارهاشون رسیدگی میکردم با اینکه کارگر داشتن ولی من کار خودم رو میکردم به خدا نه ضرر کردم نه کوچیک شدم الان که فوت شدن نتیجه دعاهاشون رو دارم میبینم وقتی میرفتم خونشون از ته قلب خوشحال میشدند و میگفتند تا تو اینجایی خونمون زندگی توش جریان داره الان نتیجه اون دلخوشی که به من داشتن رو دارم میبینم من به همه میگم یه روز ما هم اسم خانواده همسر میاد رومون و دوست داریم عروس یا داماد طور باهامون رفتار کنند ما الان همون رفتار رو داشته باشیم تا دست تقدیر برامون جبران کنه میبوسمتون
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🌸🍃
حس خوب
پیشنهاد دانلود
حرفاتون رو به کسی بگید که بعدش سبک بشید تا پشیمون👌
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی_17 خشک شده ام دادم . کم کم آفتاب رخت بسته بود و می خواست جایش را به تاریکی شب ب
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی_18
لبخندمسخره ای زدم و به سمت دیس حلوا ها قدم تند کردم .
-یادم رفت حلو اها رو ببرم .
اصلا نگاهش نمی کردم تا جذبه ی ابروان گره شده اش ترس در وجودم نیندازد .
دمپایی هایم را به پا زدم و با بی دقتی از پله ها پایین رفتم، اواسط حیاط رسیده بودم
که صدایش به گوشم خورد .
-صبر کنن !
ایستادنم مصادف شد با سر خوردن چادرم .
-با این سر و وضع میری !
خسته از بحث های همیشگی مان با ندامت گفتم: ببخشید...
لحن زارم گویا کمی متقاعدش کرد که دیس ها را گرفت و همراهم شد .
کل شب را به کمک کردن و پذیرایی از مهمان ها پرداختم، ماشالله که خانم ها چانه ی
محکمی برای غیبت و پرحرفی داشتند . موقع خواندن دعا، آنقدر محو صدای آرام و
خوش طنین خانم میرازیی، مداح جمع شدم که دوباره چشانم گرم شدند و به خوابرفتم. با صدا زدن های خان جون هراسان از جا پریدم. نگاهش عصبی و پرحرف بود .
تعداد کمی از آن مهمان های پر جنب و جوش مانده بودند. گردن خشک شده ام از را
روی پُشتی بالا آوردم با و صدای خش دار گفتم: چیکار کنم خان جون خسته بودم
خُب...
سری با تاسف تکان داد و از کنارم گذشت. با سری پایین افتاده خداحافظی کردم و
پشت سر خان جون و بی بی از پارکینگ خاله زهرا بیرون ر فتیم. برخلاف همیشه
خداحافظی شان چند دقیقه ای طول نکشید. بی حرف کنارش قدم بر میداشتم. گویا او
نیز خسته بود و تاب و توان غر زدن به جانم را نداشت..
چراغِ خاموشِ اتاق بهنام و بهزاد نشان می داد که خواب هستند اما بر خلاف تصورم
بهزاد مقابل تلویزیون دراز کشیده بود و فوتبال نگاه می کرد. با ورودمان بلند شد با و
کرختی گفت: چرا انقدر طول کشید، خواب چشامو در آورد .
گلایه اش را خان جون مانند همیشه به جان و دل گرفت با و مهربانی او را بدرقه ی
خواب کرد .
همه چیز خوب و آرام بود و هیچ کس به فکرش نمی رسید که این سکوت و آرامش
پیش نمایش یک تئاتر وحشتناک و پر کشمکش باشد .
در اوج خوشی، غم و غصه به سوی مان حجوم آورد و غنچه های نشکفته ی خوشی را
در دم سوزاند و از آن همه دلخوشی، چشمانی گریان و دلی پر درد به جا گذاشت .
کل شب را چنان خسته و بی جان بودم که چندباری خان جون برای سحری خوردنصدایم زد اما پلک هایم مانند وزنه ی چند تنی روی هم افتاده بودند و نای بیدار شدن نداشتم .
صبح که چشم باز کردم، زیر لب زهرماری به قار قار گوش خراش کلاغی که روی
درخت زرد آلوده نشسته بود، نثار کردم .
دست درون خرمن پیچ در پیچ زلفانم بردم و لی لی کنان به سمت حیاط رفتم .
کنار شیر آب نشستم و طبق عادت با شلنگ، آبی به اطراف پاچیدم. آب از سر و رویم
چکه می کرد، هوس شیطنت بر سر زده ام ممکن بود تا مرض سرماخوردگی آن هم در
اوایل تابستان بکشاندم. کنجکاو پرده ی اتاق بهنام و بهزاد را کنار زدم .
خبری از هیچ کدام شان نبود. لب زیر دندان بردم و متفکر گفتم: یعنی همشون با هم
کجا رفتن؟ !
یک ساعتی مشغول جمع و جور کردن خانه شدم که صدای تلفن بلند شد. شماره ی
خانه ی عمو احمد بود، جواب می دادم: الو؟
صدای نفس نفس زنان، زن عمو به گوشم خورد .
-ب...بهار ب...ب... یا...بیا....اینجا زود...
لب باز کردم که دل یل این آشفتگی و عجله اش را بفهمم اما بوق متمددی که پخش می
شد، دهانم را بست .
ا اضطراب چرخی در خانه زدم و کلافه نفسم را رها کردم. ضعف ناشی از معده ی خالی
ام دست و پایم را به لرزش وا داشته بود لعنتی به خواب و تنبلی فرستادم که چرا برای خوردن سحری بیدار نمیشوم .
قضیه چه بود خدا می دانست، می ترسیدم تا آن سر شهر بروم و بعداً نتوانم بهزاد را مجاب کنم که چرا رفتم .
چندباری شماره ی بهزاد و بهنام را گرفتم، تلفن هر دو خاموش بود .
بی طاقت لباس هایم را از کمد بیرون کشیدم و تند تند پوشیدم .
نمی توانستم دست روی دست بگذارم و در خانه بمانم. حداقل باید سرکی در کوچه
می کشیدم .
چادر مشکی رنگم را روی سرم انداختم. گرمای سرظهر واقعاً غیرقابل تحمل بود، به
خصوص برای منی که در گرما بی حال می شدم .
به حیاط رسیدم که صدای موتور پشت در، گام هایم را بلندتر کرد. آرام در را باز کردم و با دیدن بع اس که گوشی به دست بود، قلبم در سینه بی تابی کرد. با آرام ترین
صدای ممکن، سلام کردم، اما امواج بی جان صدایم، در سروصدای گوش خراش
موتورش گم شد. سوییچ را چرخاند و آن صدای نکره دست از آزار گوش هایم برداشت .
-سلام دختر عمو .
نگاه مستقیم ش به صورتم، هولم کرده بودم .
دستانم را در هم پیچاندم و از زیر چشم زیر نگاهش کردم. چه بد بود که می دید
وقیحانه نگاهش می کنم .
-جایی میرفتی؟....
ادامه دارد...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام خدا قوت به همه ی دوستان و اعضای گروه
من یه سوال از اهالی شهر قم دارم،اینکه من میخوام یه چند روزی با خانواده م برای زیارت بیایم قم.
اگه میشه به من بگید برای اسکان، کدوم قسمت شهر منزل اجاره کنیم که نزدیک و خوب باشه؟
و اینکه اگه جایی را برای اجاره کردن میشناسید که نزدیک حرم باشه و مناسب باشه لطفا اطلاع بدید تا بتونم راحتتر جایی پیدا کنم.
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
مسئول بیسیم هم کمی از دست او خسته بود. جواب اکبر را با آره و نه میداد. برای من جالب بود که پرکاریِ شیرودی همه را کلافه کرده بود. او یک نفر بود و آن قدر شجاعت و جنگاوری داشت که همهی تیم پرواز از دست کارهای او خسته شده بودند.به قول دوستان: شیرودی خستگی را هم خسته کرده بود.
#شهید #علی_اکبر_شیرودی
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین آیه ١٢ سوره مبارکه یونس.
🔎 جستجوی سوره: #یونس
#مصحفعربی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
📖 تلاوت دلنشین آیه ١٢ سوره مبارکه یونس. 🔎 جستجوی سوره: #یونس #مصحفعربی 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
⬇️ متن و ترجمه:
🔅 وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنَا إِلَىٰ ضُرٍّ مَسَّهُ ۚ كَذَٰلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۱۲﴾
🔸 و هرگاه آدمی را رنج و زیانی رسد همان لحظه به هر حالت باشد از خفته و نشسته و ایستاده فورا ما را به دعا میخواند و آن گاه که رنج و زیانش را بر طرف سازیم باز به حال غفلت و غرور چنان باز میگردد که گویی هیچ ما را برای دفع ضرر و رنجی که به او رسیده بود نخوانده است! اعمال زشت تبهکاران این چنین در نظرشان زیبا جلوه داده شده است.
💭 سوره: یونس
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c