رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت۳ تا بلاخره چند وقت بعد خواهرم با یکی از دوست پسراش ازدواج کرد و رفت اول دبیرستان و
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
قسمت۴
مامانم گفت از کجا معلوم سهیلا رو بپسندند ؟
بابام سرشو انداخت پایین و گفت از خداشون باشه اگه سهیلا بپسنده
بعد گفت پاشو برو برامون چایی بیار و شروع کرد با مامانم پچ پچ کنه
میدونستم یه مشکلی هست
از قیافه ی بابام مشخص بود خیلی ناراحت بود
روز بعد به مامانم گفتم قضیه ی خواستگاره چیه
گفت خواستگاره یه مشکل داره
بابت مطمئن نیست بگه بیان یا نه
گفتم چیه پسره چه مشکلی داره
گفت چند سال پیش تصادف کرده نمیتونه خوب راه بره یعنی راه میره اما نمیدونم چی مادر اخه منم که ندیدم
نمیدونستم چی بگم
رفتم تو اتاق نشستم
خواهرامو میدیدم که بزرگ شدند
بابام میگفت باید به ترتیب شوهرتون بدم
یعنی تا من ازدواج نمیکردم نمیذاشت سمیه شوهر کنه
گفتم چه اشکالی داره اگه یکم بدنش هم مشکل داشته باشه هم میتونم باش ازدواج کنم
به مادرم گفتم بابا چی بهشون گفته؟
گفت بذارم به عهده ی خودت اگه خواستی بیان
گفتم باشه بگو بیاندشون
خواستگارا اومدند
از پشت شیشه نگاشون کردم
خیلی خوشتیپ بودند
از بس ادکلن زده بودند از تو حیاط که رد شدند بوی ادکلنشون مونده بود
هرچی نگاه کردم دامادو ندیدم 7-8نفر ادم بودند
خواهرم گفت از پشت شیشه بیا اینور نبیننت زشته
نشست یکم صورتمو کرم پودر و پنکیک زد
ولی ابروهام خیلی پر بود حس میکردم با ارایش بدتر شدمموهامو محکم بست که زیر روسری معلوم نشه فرفریه
یه روسری و چادر رنگی پوشیدم و براشون چایی بردم
خیلی استرس داشتم
خیلی با کلاس بودند
از در که رفتم تو یه خانومی پاشد سینی و از دستم گرفت بوسیدم و گفت بشین پیشم
چایی ها رو هم گذاشت وسط گفت هر کی بخواد خودش بر میداره میخوره
سرمو بلند کردم ببینم خواستگارم کدومه
دور اتاق و که نیگا کردم دیدم 4تا مرده
یکیشون که پیر بود
یکیشونم بغل یه خانوما نشسته بود و همه ی حواسش به اون بود
بین دو نفرشون شک داشتم
هر دوتاشون کت و شلوار مشکی پوشیده بودند و فوق العاده با کلاس بودن
باور نمیکردم یکی از اینا خواستگارم باشه
تو افکار خودم بودم که مادر داماد بهم گفت چیه خوشگل خانوم چرا حرف نمیزنی
گفتم چی بگم اخه؟
واقعا نمیدونستم چی بگم
ادم سر و زبون داری نبودم
گفتم اینجوری که نمیشه میخوای پاشم چایی و تعارف کنم اخه هیشکی نخورد چایی مو
گفت نه عزیزم
بعد گفت بر دارین چایی عروس خانوم و بخورین
بعد به شوهرش اشاره کرد چایی متین و بده
نگاه کردم دیدم متین یعنی نامزد من معلوله
حتی نمیتونه استکان چایی و بگیره دستش و بخوره
پدرش چایی شو دهنش کرد
صورتش خیلی قشنگ و معصوم بود
قدو هیکلش هم کامل بود
اما کامل اختیار دستاشو نداشت
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#کباب_تابهای😋
من عاشق كباب تابه اي يا همون كباب ديگي هستم ، ولي گفتم با يه كم تنوع درستش كنيم كه جذاب و مجلسي بشه 😍😋
.
مواد لازم براي ٢ پرس ( هر پرس براي ٢ نفر هست)
گوشت چرخ كرده ٣٥٠ گرم
پياز ١ عدد درشت
نمك ، فلفل ، زردچوبه ، دارچين
برنج ٣ پيمانه
زعفران
روغن
سماق
كنجد
گوجه فرنگي
.
💚گوشت رو با پياز رنده و اب گرفته شده مخلوط ميكنيم ، نمك و فلفل و زردچوبه و دارچين رو اضافه و حسابي ورز ميديم.
با اين ميزان مواد دو تا كباب تابه دو نفره ميشه درست كرد ، كف ماهيتابه يا ظرف تفلون پهنش ميكنيم و كنارش رو خالي ميكنيم كه روغن رو از كنار اضافه كنيم. .
🔴يادتون باشه اصلا اصلا كف تابه رو چرب نكنيد چون گوشت ترك ميخوره و يه تيكه نميشه .
بعد از پخت هر دو سمت برش ميداريم.
كف قالبمون رو چرب ميكنيم و كنجد ميريزيم ، يه كم از برنج اب كش شده رو زعفراني ميكنيم و ميديم كف قالب. سماق فراوان و بعدش كباب و در اخر برنج سفيد رو ميريزيم روش و فشار مياريم ،بعد از نيم ساعت روي حرارت ملايم غذا امادست.
نوش جان 😋😋
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c**
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
وقتی فرزندم در جمع حرف بد میزند چگونه رفتار کنم؟
🔷 در مورد ناسزا گفتن فرزندتان در جمع ،نکته کلیدی این است که او را به خاطر رفتارش جلوی دیگران مورد سرزنش قرار ندهید تا احساس شرمندگی و تحقیر شدن نکند.
🔶 در این مواقع بهتر است او را به کناری برده و خیلی جدی به او تذکر بدهید که این طرز صحبت کردن اصلا شایسته ی جمع نیست و نباید تکرار شود .همچنین می توانید به فرزندتان یاد بدهید که از کسی که در جمع به او فحش داده ،معذرت خواهی کند.حتی شاید لازم باشد قبل از مهمانی هم از روش های تشویقی استفاده کرده و به فرزندتان گوشزد کنید که از این الفاظ استفاده نکند .
⭐️ البته توجه داشته باشید که روش های تشویقی باید تاحد امکان کلامی و غیر مادی باشد ،تا فرزندتان شرطی نشود.به عنوان مثال یک لبخند محبت آمیز یا آفرین گفتن و نهایتا دادن جایزه مختصری به فرزندتان کافی است .در نهایت در صورتی که فرزندتان به این روش توجه نداشت و رفتار خود را تکرار کرد ،به همراه او محیط را ترک کنید .
دکتر سهامی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
** من گوهر هستم.......
داستان یکی از اعضای قشنگمون❤️
دختری که زندگی خوبی داشت اما نمی دونست که قراره چه اتفاقی بیوفته ....
#گوهر_دختر_خوشبخت
🍃🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
**🍃🍃🍃🍃🌸🍃 من تنهایی درس میخوندم تنهایی کارامو میکردم خودم از کلاس دوم شروع کردم اتو کردن لباسا
🍃🍃🍃🌸🍃
هر کدوم از ما بچه یه اتاق جدا داشتیم هر چیزی که اراده میکردیم توی دستامون بود همیشه روزهای جمعه بعد از غروب کنار هم نشستیم و با هم حرف میزدیم جوک میگفتیم ،خاطره تعریف میکردیم و کلی میخندیدیم.
توی اتاق هر کدوم از ما یک گوشی موبایل هوشمند با یه لپ تاپ بود توی اتاق من
کامپیوتر بود .
زیاد بازی میکردم توی تفنگ بازی ماهر بودم ولی برای هر کدوم از اینا ساعتی مشخص داشتم .
بیشتر روزم رو درس میخوندم در کنار درس هم کارهای دیگه انجام میدادم هدف من فقط این بود چه تیزهوشان قبول بشم.
پدرم خیلی دوست داشت که تیزهوشان قبول بشم می گفت تیزهوشان خیلی امکانات داره با اون امکانات میتونی بهتر درس بخونی.
خودم دوست داشتم قبول بشم ولی حتی اگه دوستم نداشتم به خاطر پدرم این کارو میکردم. دختر خیلی بابایی بودم جونم به جون بابام وصل بود .
یه روز که بابام رو نمیدیدم خیلی دلتنگش میشدم هی بهش زنگ میزدم.
چون توی شمال زیاد داشتیم پدرم اخر هفته رو میرفت اونجا تا به اونا رسیدگی کنه توی همون یک روز شاید ۱۰ بار به بابام زنگ میزدم و حالش رو میپرسیدم.....
ادامه دارد......
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃
#همفکری ❤️
سلام درمورد خانمی که ازصحت بی بی چک پرسیدن عزیزم اشتباه نمیکنه من 3روزبعد از پاکی گرفتم دوتا خط زد ولی خطی که برا مثبت بودن بود صورتی خیلی کمرنگ بود که خداروشکر مثبت بود ان شاءالله نتیجه همونی که بخواین باشه
درپناه حق
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻✨
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃
سلام فاطمه جون گل.در جواب دوست عزیزمون اول ک اکثر مواقع بیبی چک جواب درست میده حالا دو روز بعد از تست اول یکی دیگه بگیر و سعی کن صبح اول وقت باشه چون اگه بار دار باشه هورمونا خیلی سریع و زیاد تغییر میکنن ص
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
گفتم #حسین دارم از استرس میمیرم، گفت:
« یه ذکر بهت میگم هر بار گیر کردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهی کار منم همین باز کرد
(آخه خودشم به سختی اجازهی خروج گرفت) »
گفتم: باشه داداش بگو
گفت: «تسبیح داری؟»
گفتم: آره
گفت: «بگو "الهی بالرقیه سلام الله علیها"
حتما سه سـاله ی ارباب نظر میکنه، منتظرتم و قطع کردم
چشممو بستم شروع کردم:
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
۱۰تا نگفتم که یهو گفتن: این پنج نفر آخرین لیسته؛ بقیهاش فردا، توجه نکردم همینجور ذکر میگفتم که یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترکید با گریه رفتم سمت خونه حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درست شد، اشک تو چشمش حلقه زد و گفت: "الهی بالرقیه سلام الله علیها"
یا #حضرت_رقیه دستمون بگیر
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَقَالُوا أَإِذَا كُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا ﴿۴۹﴾
🔸 و (کافران به معاد) گفتند: آیا ما چون استخوان پوسیده و غبار پراکنده شویم باز روزی از نو زنده و برانگیخته خواهیم شد؟!
🔅 قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيدًا ﴿۵۰﴾
🔸 بگو که شما سنگ باشید یا آهن.
🔅 أَوْ خَلْقًا مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ ۚ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنَا ۖ قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ۚ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هُوَ ۖ قُلْ عَسَىٰ أَنْ يَكُونَ قَرِيبًا ﴿۵۱﴾
🔸 یا خلقتی (سختتر از سنگ و آهن) از آنچه در دلتان بزرگ مینماید (باز به امر خدا زنده میشوید)، پس خواهند گفت: که ما را دوباره زنده میکند؟ بگو: همان خدایی که هم اول بار شما را آفرید؛ آنگاه آنها سر به سوی تو جنبانده گویند: پس این وعده کی خواهد بود؟ بگو: شاید که از حوادث نزدیک باشد (زیرا مرگ به هر کس نزدیک است و قیامتش به مرگ برپا میشود).
💭 سوره: اسراء
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ ﴿۷﴾
🔸 البته آنهایی که به لقاء ما دل نسبته و امیدوار نیستند و به زندگی پست دنیا دلخوش و دلبستهاند و آنهایی که از آیات و نشانههای ما غافلند.
🔅 أُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿۸﴾
🔸 هم اینانند که عاقبت به کردار زشت خود در آتش دوزخ مأوی گیرند.
💭 سوره: یونس
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی #سرنوشت 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت🌱
اون روز و روزهای بعد سبحان بیتوجه به کیمیا و البته غمگینتر از هر روز به کلاس میومد
ترمهای آخر بود و کسایی که برای امتحان تخصص آماده میشدند سخت مشغول مطالعه بودند
کیمیا و میلاد کارهای اداری و آزمایشات خود را دادند و بالاخره برای دوم تیر ماه وقت محضر گرفتند
قرار بود فقط خانواده هر دو طرف و چند تا از دوستهای کیمیا در محضر باشند
میلاد مهربانتر از همیشه به دنبال کیمیا اومد تا مثل همه خرید نامزدی برن
برای خرید انگشتر و یک دست لباس سفید
باهم راهی پاساژ شدن
هر بار که میلاد با کیمیا تنها بود با شک و تردید به کیمیا نگاه میکرد
شاید باورش نمیشد که همچین جواهری به دست آورده
برای خرید یک ست حلقه ساده با یک جفت ساعت ست برداشتند
_بریم یک دست لباس هم بخری
_لباس دارم
_ این فرق میکنه
_باشه حالا که تو میخوای بریم
_اون مغازه رو میبینی به نظرت اون پیرهن چطوره
_زیادی باز نیست
_من دوست دارم برام لباسهای باز بپوشی
_ آخه ما میخوایم بریم محضر
مراسم نامزدی نداریم که
_باشه برای محضر اونی که خودت میخوای رو بخر
ولی منم اینو برات میخرم
میشه بیای پروش کنی
کیمیا خجالت زده احساس کرد لای منگنه مونده
میگفت نه میلاد ناراحت میشد و اگر قبول میکرد خودش معذب بود که همچین لباسی رو بپوشه
هنوز محرم هم نبودند که همچین لباسی رو کیمیا بپوشه
به ناچار قبول کرد
فروشنده که یک جوان چشم هیز بود نگاهی به کیمیا کرد و گفت
_این سایز مناسب شما است بفرمایید
و به دختر جوان که اونجا کار میکرد گفت
که خانوم رو به سمت پرو راهنمایی کنید
میلاد همراه کیمیا سمت پرو رفت
کیمیا کلافه در رو بست و لباسهاش رو درآورد که در زده شد
با احتیاط جواب داد
دختر فروشنده گفت
/ عزیزم اگه لباس زیر مناسب نداری برات چسب مخصوص بیارم تا مدل لباس کاملا معلوم بشه
_نه لازم نیست
پرو میکنم دیگه عروسی نمیرم که
دختر با گفتن هر جور راحتی به سمت مرد فروشنده رفت
میلاد خیره به در پرو بود که دلش طاقت نیاورد
جلو رفت ضربه کوچیکی به در پرو زد
کیمیا که فکر میکرد باز هم دختر فروشنده است لای درو کمی باز کرد و گفت
_ باز مشکل چیه
با دیدن میلاد که خنده به لب نگاهش میکرد خواسته رو ببنده که میلاد مانعش شد
در رو باز کرد و به لباسی که فیت تن کیمیا بود با ذوق و شوق نگاه کرد
کیمیا معذب خودش رو کنار کشید و گفت بزار درو ببندم خوب نیست
میلاد نذاشت ادامه حرفش رو بزنه
میدونست باز هم حرف محرم و نامحرمی رو میخواد پیش بکشه
دستش رو جلو آورد که کیمیا قدمی عقب رفت و جدیتر از همیشه گفت
_ میلاد خواهش میکنم برو بیرون من دوست ندارم تو منو اینجوری ببینی
میلاد که خاطره رستوران یادش اومد و گفت کاریت ندارم کیمیا بزار زیپشو بکشم برات
کیمیا معذب پشت به استادش ایستاد و میلاد با لذت دستی به شونههای لخت کیمیا کشید و بوسهای به پشت گردنش کرد گاز ریزی برداشت که کیمیا سریع واکنش نشون داد
برای همینم بیخیال ادامه شد زیپ رو بست و سریع بیرون آمد و گفت کاملاً اندازه است مبارکت باشه
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
*🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تجربه_اعضا ❤️
سلام دوستان برای #ناخن که توی گوشت میمونه و خیلی دردناکه باید بگم میتونید از نانوایی ی چونه خمیر بگیرید بعد اون خمیر تقسیم کنید و چند شب اونو با قند آسیاب شده رو انگشتتون بذارید
روی خمیر آرد بپاشید چون #قند اون شل میکنه بعد با ی دستمال ببندید #خمیر باعث میشه #عفونت ناخن بیرون کشیده بشه و خوب میشه البته چند بار امتحان کنید
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c**