eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.1هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
4.5هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❌وابستگی به همسر 🔵یکی از ویژگی هایی که باعث میشه بین همسرها سردی ایجاد بشه وابستگی بیش از حد و دایمیه! اینکه برای هر کاری فارغ از نظر خودتون فقط دنبال نظر و تایید همسرتون باشین 👈اینکه هر وقت حالتون بده راه رهایی اش رو فقط همسرتون بدونید و ازش انتظار داشته باشین درمان همه دردهای روحی و جسمی شما باشه اینکه دایما نق نق کنید همه اینها از شما یه همسر وابسته و غیر جذاب میسازه با این رفتارها خدای نکرده منتظر روزی باشین کا همسرتون برای دور شدن ازتون لحظه شماری کنه !!! 👈حواسمون باشه یاد بگیریم رو پای خودمون واستیم در عین محبت استقلال هر فرد توی زندگی باید حفظ بشه 👈هر چی آقامون بگه و هر چی خانومم بگه مال دوران شیرین نامزدیست!!!! با واقعیت و قاطعیت زندگی 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
°•°•° <زِندگی‌مانَند‌دوچَرخه‌سواریہ برایِ‌حفظِ‌‌حالت‌تعادل‌ فَقط‌بایَد‌به‌حرکت‌ادامه‌بّدی🛵🤍🐡> 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🔆گفتگوى موسى (علیه السلام ) و ابليس حضرت موسى (علیه السلام ) در مجلسى نشسته بود ناگهان ابليس به محضر آن حضرت رسيد، درحالى كه كلاه رنگارنگ درازى بر سر داشت ، وقتى نزديك شد از روى احترام ، كلاه خود را از سر برداشت و سپس به سر گذاشت وگفت : السّلام عليك . موسى (علیه السلام ) فرمود: تو كيستى ؟، او جواب داد:من ابليس هستم . موسى - خدا تو را بكشد، براى چه به اينجا آمده اى ؟ ابليس - آمده ام بخاطر مقام ارجمندى كه در پيش گاه خدا دارى بر تو سلام كنم . موسى - با اين كلاه رنگارنگ چه مى كنى ؟ ابليس - با اين كلاه ، دلهاى فرزندان آدم (ع ) را آلوده و منحرف مى كنم (وقتى آنها به زرق و برق دنيا كه نمودارش در اين كلاه وجود دارد، دل بستند، براحتى از صراط حق ، منحرف خواهند شد). موسى - چه كارى است كه اگر انسان انجام دهد، تو بر او چيره مى شوى ؟ ابليس - هنگامى كه انسان خود بين باشد و عملش را زياد بشمرد، و گناهانش را فراموش كند ( بر او چيره مى گردم ) و تو را از سه خصلت بر حذر ميدارم 1- با زن نامحرم خلوت نكن كه در اين صورت من حاضرم تا انسان را به گناه بى عفتى وا دارم 2- با خداوند اگر پيمان بستى حتما آن را ادا كن 3- وقتى متاع يا مبلغى به عنوان صدقه ، خارج كردى ، فورا آن را به مستحق بپرداز، زيرا تا صدقه داده نشده من حاضرم كه صاحبش را پشيمان كنم . سپس ابليس ، پشت كرد و رفت در حالى كه مى گفت : يا ويلناة علم موسى ما يحذّر به بنى آدم : واى بر من ، موسى (علیه السلام) دانست امورى را كه بوسيله آن ، انسانها را از آلودگى بر حذر مى دارد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 فاطمه و یوسف..... 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 فاطمه و یوسف..... 🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 1⃣سلام فاطمه منم خواستم داستان عاشقیمو باشما به اشترک بزارم . ماروستا زندگی میکردیم ولی بخاطر کمبود امکانات نقل مکان کردیم به شهر. تعطیلات تابستون بود رفته بودیم روستا. منو دوستم زهرا توکوچه نشسته بودیم یه پسر سفید بور چند بار کوچه رو بالا پایین میکرد انقدر سفید بود افتاب زده بود صورتش سوخته بود خدمتشم تازه تموم کرده بود کچل بود .خلاصه چندباری رفت اومد به دوستم چشمک زد. اونم که انگار رو ابرا بود من اصلا از پسره خوشم نیومد یجورایی به دلم ننشست. خونه بابا بزرگه پسره تقریبا روبه رویه خونه ی مابود اوناهم قمی بودن .وبرای تعطیلات تابستون اومده بودن تفریح دوستم زهراکه از چشمک این پسره خیلی خوشش اومده بود هی میومد منو صدامیکرد میبرد تو بالکن خونمون از اونجا به پسره دست تکون میداد😂 ناگفته نمونه که من خودم دختر سفید خوشگلی هستم خلاصه یه روز صبح زن عموم در خونمونو زد گفت فاطمه میای کمک کنی چندتا وسیله است جابه جاکنیم منم گفتم باشه ورفتم.تارسیدم گفت بگوببینم کدومتون به یوسف دست تکون دادید من گفتم یوسف کیه گفت پسر خالمه اومده اینجا میگه اینجا دوتادختر هست یکیشون به من دست تکون داد دوهزاریم افتاد که همون پسرس کلی قسم خوردم که زهرااین کارو کرده. زن عموم گفت یوسف اومد اینجا گفت این دختره که سفید خوشگله شال سفید تو سرشه من خوشم اومده ازش. زن عموم هم دودستی زده تو سرش و گفته خاک تو سرم چیزی که بهش نگفتی دختر برادر شوهرم بفهمن تیکه تیکت میکنن😂 من ١۴ سالم بود خلاصه یوسف گزاشت رفت شهرشون قم یه روز من وزن عموم داشتیم از بازار روز میومدیم گفت فاطمه انقدر یوسف وقتو بی وقت شبو روز زنگ میزنه میترسم عموت شک کنه بیاچند کلمه باهاش حرف بزن ببین چی میگه. منم مونده بودم تو دوراهی اگه میرفتم حرف میزدم بابام وداداشام میفهمیدن سرمو میبریدن اگه حرف نمیزدم میترسیدم زندگیه عموم اینا تواختلاف بیوفته دلو زدم دریا رفتم خونه عموم هیچکی نبود من بودمو زن عمو زنگ زدیم بهس اول زن عموم حرف زد گفت اره اینجاس اومده باهات حرف بزنه دل تو دلم نبود استرس داشتم گفتم الو گفت سلام خوبی گفتم ممنون کاری داشتین به زن عموم گفتین زنگ بزنم من تاحالا باهیچ پسری حرف زدمو حرف نمیزنم الانم بااسرار اینجام حرفتو بگوو اونم ن گزاشت ن برداشت گفت میخوای برات گوشی بگیرم منم گفتم نخیر اگه لازم بود بابام برام میگرفت یه جور لرزه افتاده بود تو دلم ازصداش خوشم اومده بود میخواستم خداحافظی کنم گفت غروب بیازنگ بزن باز حرف بزنیم شمارشو حفظ کرده بودم غروب بود دل تو دلم نبود ارومو قرار نداشتم ن میخواستم بهش رو بدم ن دلم میومد حرف نزنم باهاش . گوشیه مامانم همیشه تو طاقچه خونمون بود خودش رفته بود خونه خالم گوشیشو برداشتم زنگ زدم بهش تاجواب داد قطع کردم نمیدونستم چی بگم خودش زنگ زد جواب دادم الو سلام گفت سلام خوبی عجب از تو بعد ازکلی منت کشی افتخار دادی زنگ بزنی گفتم از کجا شناختی گفت از شمارت چون١٨ بود وبراهمدان بود اولین استارت عاشقیمون زده شد گفت اسمم یوسفه ازاین به بعد اینجور صدام کن...... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 فاطمه و یوسف..... 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 1⃣سلام فاطمه منم خواستم داستان عاشقیمو باشما به اشترک بزارم . ماروستا زندگی میکردیم و
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 2⃣روزی سه چهار بار باهم حرف میزدیم از همه چی میگفتیم خیلی وابسته هم شده بودیم سه چهار ماه یبار همومیدیدیم. اونم تو روستا به بهانه هایه مختلف یاتعذیه یاعروسی خیلی دلتنگی میکردیم رواینه اتاقم مینوشتم که چندروزه ندیدمش. یه مدت حرف زدیم یه زن عمویه دیگم بهم شک کرد فهمید باهاش حرف میزنم همه چیو گزاشت کف دست مامانم .مامانمم گوشیشو ازم گرفت. من موندم ویه دنیا غصه هفته ای یبار مامانم میرفت حموم دروازپشت قفل میکردم وباتلفن خونه زنگ میزدم بهش درحدچنددیقه حرف میزدیم و قطع میکردم بعدهاازش پرسیدم تو که از من خوشت اومده بود چرابه دوستم چشمک زدی گفت خیلی دختر مغروری بودی جرعت نکردم میخواستم به واسطه دوستت باهات دوست شم روزها وماه ها میگزشت ماهرروز عاشق تر میشدیم عید نوروز بود میگفت میخوام بیام خواستگاری باور نمیکردم یه روز خونه خوابیده بودم خالش اومد خونمون صداشونو میشنیدم که میگفت اجازه بدید بیایم خواستگاری مامانم گفت به باباش میگم خبر میدم بهتون قضیه به گوش بابام هم رسید بابام شناختی ازشون نداشت چون تو شهر بزرگ شده بودن چندروز مونده به سیزده بدر بابام ازیکی ازهمسایه ها که شناخت خوبی ازشون داشت سوال کرده بود که چجورادمایی هستن میخوان باماوصلت کنن اونم گفته بود چرابدی به اونا بده به پسر خودم خودش یه جورایی کد خدایه روستا بود این بود استارت بدبختیایه من هرکی میشنید خواستگار دارم خودش زود تر خواستگارم میشد درعرض یه ماه دوازده تاخواستگار باهم وایساده بودن جلو .بابام صداکرد تو اتاقش گفت ببین فلانی خواستگارته تا ده شمرد گفت هرکدومو تو بخوای میدم ولی یوسفو نخواه راهشون دوره غریب میشی اونجا.یوسف ناراحت بود زنگ میزدیم پشت گوشی گریه میکردیم روزایه بدی بود  نمیتونستم جلوش وایسم به مامانم میگفت برو بهش بگو اگه به یوسف نده به هیچکی نمیرم از طرفی خانواده یوسف چندبار زنگ زده بودن اجازه ی خواستگاری بگیرن بابام جواب نداده بوداوناهم لج کرده بودن 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 همیشه که به خیانت نیست! گاهی همین نبود یک گوش شنوا کار رابطه را می سازد. وقتی که دست کم میگیریم و دریغ می کنیم لمس یک نوازش ساده را یک کلمه محبت آمیز و یک تعریف صادقانه را یک ارتباط چشمی عاشقانه را.... کار رابطه تمام می شود با همین دل دل کردن ها با همین امروز و فردا کردن ها با همین ندیدن ها و توجه نکردن های گاه و بی گاه! همه این موارد به ظاهر ساده قابلیت این را دارند تا هوای آفتابی رابطه را تیره و تار کنند و کار رابطه را یکسره...! ‌‌‌ ‌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #همفکری❤️ سلام ودرود بردوستان عزیزم وخاهر مهربانم فاطمه بانو-دوستی که نوشته از زندگیش
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🙏 سلام بر فاطمه جان خداقوت عزیزم خسته نباشی ، میخواستم از خانمی که سوره ی مزمل رو بهم پیشنهاددادن تشکرکنم ☺️همیشه دعاگوی ایشون هستم چون زندگیمو خیلی تغییرداد خدا به شما و اعضایی که تجربه شون رو به اشتراک میزارن جزای خیر بده غم نبینین الهی 🌹 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 فاطمه و یوسف..... 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 2⃣روزی سه چهار بار باهم حرف میزدیم از همه چی میگفتیم خیلی وابسته هم شده بودیم سه چهار ما
🍃🍃🍃🌸🍃 3⃣یه روز تو روستا تعذیه بود اوناهم اومده بودن قرار بود بعدازظهرش بابام بره مکه همه چیز باعجله انجام میشد تو تعذیه فقط چشمم بهش بود اونم همین طور بابام از دوست بودن منو یوسف خبر نداشت تعذیه که تموم شد خاله یوسف جلو بابامو گرفته بود اب پاکیو ریخته بود رودستش گفته بود دخترت باپسرابجیم حرف میزنه همدیگه رو میخوان دیگه خودت بدون بابام اومد خونه نهار بخوریم که بره ماکارانی داشتیم یه لحضه احساس کردم چنگال از پیش چشم رد شد بابام پرت کرده بود صورتش سرخ سرخ بود گفت برم بیام اگه بدونم حقیقت داره دوستید درجااتیشت میزنم هی چه روزایی بود ده روز گزشت بابام ازمکه اومد یه تسبیح گزاشته بودم پیشم شباخابیدنی هزار تاصلوات میفرستادم یه روز بابام گفت من میرم قم بادوستم زیارت اومده بود از همسایه هایه یوسف اینا تحقیق کرده بود همشون گفته بودن پسر خوبو کاریه سربه زیره باشگاه میره خلاصه بابام اومد زنگ زد به خوانوادش بعد دوسال داشتم به عشقم میرسیدم روز خواستگاری نگهشون داشتیم شام سره شام از خجالت گردنم تا زانوم پایین بود نمیتونستم نگاش کنم از یه طرف خانواده ها میدونستن قبلا حرف زدیم دیگه نزاشتن بریم صحبت کنیم چندروز بعدعقدمون بود از خوشحالی نمیدونستیم چیکار کنیم از طرفی عاشق این اخلاقش شده بودم تو دوسالی که حرف زدیم یه کلمه حرف زشت یانامربوط نزد همین منو بیشتر شیفتش کرده بود خلاصه باکلی مشقتو سختی به هم رسیدیم الانم یه دختر یک ساله داریم یاعلی مدد اینم داستان عاشقی ما یه ساعت وقت گزاشتم نوشتم این داستان فاطمه ویوسف 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد. حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید. پذیرفت. کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشم‌ها به سوی او بود. مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت: ای مردم ! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست. گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c