رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای به خاطر عفونت شدید لاغری مفرط و بیحالی و خماری دائمم اون ش
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی
#ایلای
کاغذ رو باز کردم
فقط دو جمله نوشته شده بود
❌فهمیدم ماجرا از چه قراره سه شنبه شب میام سراغت آماده باش❌
دستام از هیجان زیاد میلرزید
مطمئن بودم که این دست خط همون پسره است
هر چند نمیدونم قصد و نیتش چیه
ولی احساس بهتری دارم
شاید تنها راه نجاتم همین باشه
سمیه که میشد تو نی نی نگاهش ترس و هیجان رو دید بهم خیره شد و گفت
__ اگه حرفی از من اسمی از من ببری به جان یک دونه بچهام خودم میکشمت
من بهت خوبی کردم هر اتفاقی که بیفته حق نداری چیزی از من بگی
حالا اون کاغذو بده
کاغذ را از دستم گرفت وسط کف دستش مچاله کرد
خودش رو جلو کشوند
طوری که نوک دماغش به صورتم میخورد و بعد آروم گفت
___من هیچی از این کاغذ رو نخوندم
فقط به اصرار همون آقا این کاغذ رو بهت دادم
پولمم پیش پیش گرفتم
از این لحظه شتر دیدی ندیدی
قدمهاش رو با عجله طوری روی زمین میگذاشت که کمترین صدا ازش در نیاد
داشت در رو باز میکرد که با همه بیحالیم صداش زدم
برگشت نگاهم کرد و من لبخند بی جونی زدم گفتم
__ممنونم برات جبران میکنم
بهم نگاه کرد هیچ حرفی نزد
در رو باز کرد و آروم از اتاق خارج شد
نور امیدی توی دلم روشن شد
ولی با دردی که توی پایین تنهام پیچید و یادآوری آلوده شدنم و بیعفت شدنم از هیجانم کم شد
نگاهم به پنجره و هوای نه تاریک و نه روشن صبح زود افتاد
نمیدونم اذان صبح داده شده یا نه
حتی یادم نمیاد آخرین بار کی نماز خوندم
ولی الان چقدر دلم به یک راز و نیاز با خداوند احتیاج داشت
بیاختیار حق زدم و چشمان خشک شدهام دوباره جوشید و اشکام یکی پس از دیگری به گونههایم غلطیدند
با خودم گفتم گناه من چی بود که این حال و روزم شد
چیزی جز شکر گفتهام
کی مغرور شدم کی خدا رو فراموش کردم
بس نبود سختیها زندگی با ابراهیم
بس نبود....
گلایه بود که به زبونم میوردم
از عفونت زیاد هر روز لباسم خیس میشد و من حتی دوست نداشتم سمیه یا فرزانه را در جریان بگذارم
این عفونت نجاتم داده بود و من دوستش داشتم با همه درد و خطراتش...
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
خانومی که راهکاربراخروپف همسرشون خواستن👇👇
برای کاهش خر و پف چند قطره روغن نعنان فلفلی را روی انگشت خود ریخته و آن را زیر هر دو طرف بینی ماساژ دهید.
حتی می توانید در 1 لیوان آب فقط یک قطره روغن را حل کرده و آن را غرغره کنید. مراقبت باشید قورت ندهید.
.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام
ایده واسه اون خانومی که گفتن همسرشون داخل خونه تعمییرات انجام میدن ...
به نظرم یه اتاق رو دور تا دور با گونیا شلف درست کن تا سقف باشه یه سری از وسیله که اسفاده فعلا نداره بالا بمونه اونایی که کمتر استفاده میشه پایین تر و اونایی که خیلی استفاده داره پایین ترین طبقه بمونه چیز های کوچیک هم داخل سبدی که در دار هست مرتب کنین با برچسب بنویسین چی توش هست که موقع پیدا کردن ریخت و پاش نباشه
یه سری سبد ها کوچیک باشه که مثلا فقط خار یا خازن یا ارمیچر یا... توش بمونه در داشته باشه روهم روهم بمونن
اگه مستاجر هم هستی بازم میتونی به دیوار گونیا بزنی موقعی که میخوای پاشی با بتونه پرکنین و رنگ کنین خیلی مرتب تر میشه نظم بیشتری اینجوری پیدا میکنه هرچی تعداد طبقه بیشتر باشه جای بیشتری دارین (مثل عکس)
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 ماجرای زنی که فرزندش را فروخت... 🍃🍃🍂🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
📖 ماجرای زنی که بچه اش را فروخت
پارت 1
«رویا» سن و سالی نداشت اما سختیهای زندگی چهرهاش را در هم شکسته بود. مدام گریه میکرد و میگفت اشتباه کردم. روی صندلی نشست و جرعهای آب نوشید. بدون مقدمه لب به سخن گشود: درست هشت سال پیش بود. شوهرم برای امرار معاش از این شهر به آن شهر میرفت. پسر اولم پنج سالش بود. در نبود «سعید» تنهاییام را پر میکرد و سنگ صبورم بود. در آن شرایط که برای تأمین هزینههای ضروری زندگی و خورد و خوراک پسرمان هم مانده بودیم من دوباره باردار شدم. شوهرم وقتی موضوع را فهمید لبخندی زد و گفت: «نگران نباش. بیشتر کار میکنم. خدا روزی رسان است.»
اما من نمیتوانستم نگران نباشم. در طول ۹ ماه بارداری همش به آینده نامعلوم فرزندی که در شکم داشتم فکر میکردم. وقتی کمبودها و حسرتهای پسر اولم را میدیدم هزار فکر اشتباه به ذهنم میرسید اما…
زمان زایمانم نزدیک بود اما شوهرم بهخاطر کار به شهرستان رفته بود و به ناچار تنها به بیمارستان رفتم. فرزندم به دنیا آمد؛ پسری تپل و دوست داشتنی که همه کارکنان بخش عاشقش شده بودند. نمیدانستم در آن شرایط باید خوشحال باشم یا ناراحت… نمیخواستم فرزند دومم را هم با حسرت و آرزوهای دست نیافتنی بزرگ کنم. در همین فکرها بودم که ناگهان ضجههای زن کنار تختیام مرا به خود آورد.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
🌸🌱🌸
تو همه چیز منی :)
تو همونی هستی ک وقتی میبینمش حالم خوبه
همونی هستی ک از دور هوامو داری
همونی هستی ک حتی وقتی خوب نیستم از رو حرفام و رفتارام میفهمی
همونی هستی ک بهترین خاطره هارو باهاش ساختم
تو تنها کسی هستی که هیچوقت با هیشکی عوضت نمیکنم همیشگیم...♡.♾
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 📖 ماجرای زنی که بچه اش را فروخت پارت 1 «رویا» سن و سالی نداشت اما سختیهای زندگی چهره
🍃🍃🍃🌸🍃
📖 ماجرای زنی که بچه اش را فروخت
پارت ۲
آن زن بچهاش مرده به دنیا آمده بود و پزشکان گفته بودند دیگر هرگز نمیتواند باردار شود. ظاهرشان نشان میداد دستشان به دهانشان میرسد. نمیدانم چطور شد که آن فکر لعنتی به ذهنم رسید. کاش همسرم آنجا بود و نمیگذاشت آن کار را انجام دهم.
آرام از تخت پایین رفتم و با درد وحشتناکی که داشتم خودم را کنار آن زن رساندم.
همه جسارتم را جمع کردم و بچه را به آغوشش سپردم. آن زن شوکه شده بود. گفتم: «میخواهی مادرش باشی؟» او و همراهانش بهت زده نگاهم میکردند و این سؤال در ذهنشان بود که مگر میشود مادری بتواند اینقدر راحت از فرزندش بگذرد اما وقتی داستان زندگیام را برایشان گفتم آنها حاضر شدند با پرداخت مبلغی این معامله را انجام دهند. پول را از آنها گرفتم و در حالی که خودم را ملامت میکردم و اشک میریختم به شوهرم زنگ زدم. او که منتظر شنیدن خبر تولد فرزندمان بود وقتی صدایم را شنید ساکت شد. به او گفتم بچه مرده به دنیا آمد. شنیدن صدای گریههای همسرم داشت دیوانهام میکرد اما برای دلداری به او گفتم: «سرنوشت این بچه آخرش هم مرگ بود و ما هم نمیتوانستیم کاری برایش بکنیم.»
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 📖 ماجرای زنی که بچه اش را فروخت پارت ۲ آن زن بچهاش مرده به دنیا آمده بود و پزشکان گف
🍃🍃🍃🍃🍃
📖ماجرای زنی که بچه اش را فروخت
پارت 3
آن روز بدون فرزندم به خانه برگشتم اما تا همین امروز که ۸ سال از آن ماجرا میگذرد چهره معصوم نوزادم جلوی چشمم است. سالها از آن روز گذشت، شوهرم با کار و تلاش توانست یک شغل مناسب پیدا کند و زندگیمان روی روال افتاده بود. اما عذاب وجدان آن تصمیم اشتباه لحظهای رهایم نمیکرد. این شرایط ادامه داشت تا اینکه یک روز صبح که در خانه تنها بودم زنگ در به صدا درآمد. پسرم در را باز کرد. زن و مردی هراسان وارد حیاط شدند. وقتی از پنجره بیرون را نگاه کردم شوکه شده بودم. او همان زنی بود که پسرم را به او فروخته بودم. آن زن مانند همان روز اول گریه میکرد و با التماس از من کمک میخواست و سراغ شوهرم را میگرفت. نمیدانستم چه اتفاقی افتاده اما هر چه بود نباید آنها با همسرم روبهرو میشدند.
زن در میان گریههایش گفت: «پسرت سرطان گرفته و پزشکان گفتهاند فقط با پیوند مغز استخوان از پدرش نجات پیدا میکند.» دیگر هیچ کلمهای نمیشنیدم.
دنیا دور سرم میچرخید و از بیرحمی روزگار اشک میریختم. در آن لحظه فقط آنها را از خانه بیرون کردم.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
هدایت شده از تبلیغات رنج کشیده ها
🔴 سازمان بهداشت : دیسک کمر بدون جراحی درمان میشود
🔹 روشی به تازگی کشف شده که با استفاده از پلاتینر تراپی امواج کِلاکْ پالْس میتواند کمردرد را (در منزل) درمان کند !
✅ همین حالا وارد شوید و پرسشنامه درمان کمردرد را پر کنید تا بفهمید با چه روشی درمان میشید👇🏻
https://medianashop.com/Landing/Intdbl/PL84?utm_term=0903eitaN
☎️ تماس فوری : 09919205943