فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ النّاسُ أعْداءُ ما جَهِلوهُ
🔅 مردم دشمن آن چيزى هستند كه نمى دانند
📚 نهج البلاغه، حکمت ١٧٢
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت 🌱 و ادامه داد بفرما این کارنم درست شد الهام گوشی رو قطع کرد و گفت _ بفرمایی
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت 🌱
و ادامه داد
بفرما این کارنم درست شد
الهام گوشی رو قطع کرد و گفت
_ بفرمایید کیمیا خانم واست برای شنبه وقت گرفتم
_ جدی میگی
_بله واجب شد بعد خوب شدن پوست یک شیرینی دیگه هم به هممون بدی
بچه ها یعنی فکر میکنین جواب میده
گلی گفت
_چرا نده تو که دختر عمه منو ندیدی
صورتش خیلی بدتر از پوست توبود
و ولی الان ببینیش پوستش مثل آینه است
کیمیا تو دلش خدا رو بابت این دوستاش شکر کرد
حالش پیشه این دوستاش خوب بود
هر چی بین دخترای فامیل استرس داشت
هر چی تحقیر میشد بین اینا هر لحظه عزت نفسش و آرامشش بیشتر میشد
فاطمه گفت
_ کیمیا دختر تهرانی ها که خیلی به این مسائل علاقه دارند تو چرا تا به امروز کاری نکردی
_گفتم که من برام اصلاً مسائل دخترها مهم نبود
تازه حتی ترم اولم رفوزه شدم
و بعد خندید
ترلان گفت
_ خیلی جالب کیمیا به این آرومی و کم حرفی رفتار های پسرونه داشته
همه زدن زیر خنده و کیمیا هم همراه اونها خندید
روز کیمیا به این خوبی تموم شد
تو راه فقط به شنبه به فکر میکرد
و خوب شدن پوستش
براش یک چیز محال بود تا بوده کیمیای جوشی بوده و خنده یک فامیل
الان چطور میشه جوش هاش نباشه
بالاخره شنبه شد و کیمیا از دکتر مرخصی گرفت تا به دکتر پوست بره
دکتر پوست یک خانوم میانسال تقریباً رو به مسنی بود که صورتش برعکس تصورات کیمیا که فکر میکرد خیلی زیبا باشه دارای چین و چروک بود
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
🔆دست درازى به ناموس مردم
در كتاب روضة الانوار صفحه 47 نوشته شده بود:
در زمان پيغمبر اكرم (صل الله علیه وآله ) رسم بود كه هر وقت مى خواستند عازم جهاد شوند، ميان هر دو نفر از صحابه و ياران عقد اخوت و برادرى مى بستند تا به هنگام رفتن به جهاد، يكى از آن دو در شهر بماند و رسيدگى به امورات زندگى خودش و برادرش را به عهده بگيرد و ديگرى بدنبال مجاهده با كفار برود.
رسول خدا (صل الله علیه و آله ) در غزوه تبوك ميان سعيد بن عبدالرحمن و ثعلبه انصارى عقد برادرى بست . سعيد، در ملازمت پيغمبر به جهاد رفت و ثعلبه هم در مدينه ماند و عهده دار كارهاى ضرورى خانواده او گرديد. ثعلبه هر روز مى آمد و آب و هيزم و ساير مايحتاج خانواده سعيد را مهيا ميكرد.
در يكى از روزها كه زن سعيد راجع به كار لازم خانه طبق معمول از پس پرده با او حرف مى زد، وسوسه نفس ، هوس خفته ثعلبه را بيدار نمود و با خود گفت مدتى است كه اين زن از پس پرده با تو سخن مى گويد، آخر نظرى بيانداز و ببين در پشت پرده چيست ؟ و گوينده اين سخنان چه قيافه و شكلى دارد. ببين زن تو زيباتر است يا زن سعيد و ... خيالات شيطانى و هوسهاى نهانى چنان او را تحريك نمود كه قادر بر حفظ خويش نبود بهمين منظور جراءت بخود داد و پرده را كنار زد و ديد كه او زنى زيباست كه هاله اى از حجب و حياء رخسار او را احاطه كره است .
ثعلبه با همين يك نگاه چنان دل از دست داد و بى قرار شد كه قدم پيش نهاد و به زن نزديك شد آنگاه دست دراز كرد كه او را در آغوش گيرد ولى در همان لحظه حساس و خطرناك زن فرياد زد و گفت (ويحك يا ثعلبه ) واى بر تو اى ثعلبه آيا سزاوار است كه شوهر من در ركاب رسول خدا مشغول پيكار و جهاد باشد و تو در اينجا پرده ناموس برادر مجاهد خود را بدرى ؟!
اين سخن مانند صاعقه اى بر مغز ثعلبه فرود آمد، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا نهاد، ثعلبه در پاى كوهى شب و روز با پريشانى و بى قرارى و گريه و زارى مى گذرانيد، و پيوسته مى گفت خدايا تو معروف به آمرزشى و من موصف به گناهم ...
مدتها گذشت و او همچنان در بيابانها گريه و زارى مى كرد و عذر تقصير به پيشگاه خدا مى برد و طلب عفو و آمرزش مى كرد تا اينكه پيغمبر اكرم (صل الله علیه و آله ) از سفر جهاد مراجعت نمودند. وقتى سعيد به خانه آمد قبل از هر چيز احوال ثعلبه را پرسيد؟ زن سعيد ماجرا را براى او شرح داد و گفت : او هم اكنون در بيابانها با غم و اندوه و ندامت دست به گريبان است .
سعيد با شنيدن اين سخن از خانه بيرون آمد و براى جستجوى ثعلبه بهر طرف روى آورد. سرانجام او را ديد كه در پشت سنگى نشسته و دست به سر گرفته و با صداى بلند مى گويد:
اى واى بر پشيمانى و اى واى بر شرمسارى واى واى بر رسوائى روزقيامت سعيد نزديك آمد. او را در كنار گرفت و دلدارى داد و گفت : اى برادر برخيز با هم نزد پيغمبر رحمتٌ للعالمين برويم شايد برايت چاره اى بينديشد.
ثعلبه گفت : اگر لازم است كه حتما به حضور پيغمبر شرفياب شوم بايد دستها و گردن مرا با بند بسته و مانند بندگان گريزپا به خدمت پيغمبر ببرى .
سعيد ناچار دستهاى او را بست و طنابى در گرندش افكند و بدينگونه روانه مدينه شدند ثعلبه دخترى بنام حمصانه داشت چون خبر آمدن پدرش را شنيد، دوان دوان بسوى او شتافت ، همينكه پدر را با آن حالت ديد، اشك تاثر ازديدگانش فرو ريخت و گفت : اى پدر اين چه وضعى است كه مشاهده مى كنم ؟!
ثعلبه گفت : اى فرزند اين حال گنه كاران در دنياست ، تا شرمسارى و رسوائى آنها در سراى ديگر چگونه باشد.
همانطور كه مى آمدند از درِ خانه يكى از صحابه گذر كردند صاحبخانه بيرون آمد و چون از مطلب آگاه شد ثعلبه را از پيش خود راند و گفت دور شو كه مى ترسم به واسطه خيانتى كه مرتكب شده اى به عذاب الهى گرفتار شوى برو تا شومى عمل تو به من نرسد همچنين با هر كس روبرو مى شد او را بيم مى داد و از خود مى راند تا اينكه به حضور اميرالمؤ منين على (علیه السلام ) رسيد.
حضرت فرمود: اى ثعلبه نمى دانستى كه توجّهات الهى نسبت به مجاهدان و جنجگويان راه حق از هركس ديگرى بيشتر است ؟ اكنون اين كار جز به وسيله پيغمبر تدارك نمى شود.
ثعلبه با همان وضع آمد و درِ خانه پيغمبر ايستاد و با صداى بلند گفت : (المذنب المذنب ) گنه كار آمد، گنه كار آمد. حضرت اجازه دادند وارد شود و پس از ورودش پرسيدند: اى ثعلبه اين چه وضعى است ؟!
ثعلبه خلاصه اى از ماجرا را عرض كرد. حضرت فرمودند گناهى بزرگ و خطائى عظيم از تو سرزده از اينجا برو و با خدا راز و نياز كن تا ببينم چه فرمانى از طرف خدا آيد.
ثعلبه از خانه پيغمبر (صل الله علیه و آله ) بيرون آمد و روى به صحرا نهاد در اين حال دخترش جلو آمد و گفت : اى پدر دلم سخت به حالت مى سوزد مى خواهم هرجا مى روى همراهت باشم ولى چون پيغمبر تو را از پيش خود رانده است من هم ديگر به تو نمى پيوندم .
🍃🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 حلقه ازدواج... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#حلقه_ازدواج_من
✅سلام دوستان عزیز.خاطره ای از انگشتر نشون دارم که خدمت دوستان میگم.سال۷۵ که همسرم اومد خواستگاری ویک ازدواج کاملا سنتی که بهم معرفی شده بودیم.بعدازطی همه مراحل رسیدیم به بله برون خوب ایشون هم باوجودیکه ابتدای کارش بود ودرآمدش کم بود ولی اون شب یک گردنبند الله با زنجیر خوشگل وخیلی آبرومندانه آورد وبهم هدیه کرد☺.ناگفته نماندشکر خدا همسرم بسیار مرد مهربان وصادق ودوست داشتنی هست.وخانواده اش هم مثل خودش مادر خدابیامرزش ماه بود خواهراش وبرادراش همه خوب وبی آزار ولی متاسفانه چهارتا جاری دارم یکی از یکی.....😩🤣.بعدش به ما گفتن جشن نامزدی ولی از اونجایی که ما رسم نداریم مخالفت کردیم.ومن خودم با عقد وصیغه ونامزدی مخالف بودم چون میگفتم اگر موردی پیش بیاد این مسائل بازدارنده است وزیر بار زندگی میرم که بخاطر حرف مردم باید تحملش کنم درنتیجه گفتم هیچکدوم.ولی یه مراسم شیرینی خوران گرفتیم خیلی مفصل که فکر نکنن بخاطر هزینه میگم.اون شب همه از خانواده داماد وخانواده خودم بودن نزدیک به ۶۰ نفرمهمان بعد از شام یادم نیست کی شاید جاریم از کیفش انگشتری درآورد وبردن باگل تزیین کردن ودادن دست یکی از دخترها که با رقص انگشتر رو بیاره.باور کنید حالا هم که براتون تعریف میکنم از شدت هیجان تپش قلب دارم.خلاصه دختر برادرم با رقص انگشتر رو آورد وفیلمبردار هم فیلم گرفت وقتی انگشتر رو ما دیدیم مات ومبهوت موندیم این دیگه چیه آوردن🤔😳یه انگشتر بسیار نازک وسبک وخیلی زشت شاید حداکثر یک گرم وزن داشت.همون لحظه داماد انگشتر رو دستم کرد ولی انگار دنیا دور سرم چرخید.بعد از رفتن مهمونها مامانم وخواهرم گفتن هیچ اعتراضی نکن .این کار جاریهاته که شما اعتراض کنی تا شاید این وسلط بهم بخوره.🙁
البته بعداز ازدواجم اون خانم واسطه هم بهم گفت که تا قبل از عروسی هم جاریهات مرتب دختر معرفی میکردن به شوهرت ومادرشوهرت😳
خلاصه من از لطف خدا هیچوقت اون انگشتررو دستم نکردم بقدری که ازش بدم میامد حتی نگاهش نمیکردم.تا اینکه سال ۹۶ وقتی دختر خواهرم میخواست عروس بشه یه روز سر طلاهای من بود وحلقه انگشترازدواجم رو نگاه میکرد تا بره اونم ازهمون طلافروشی بخره.یه دفعه چشمش خورد به انگشتر نشون وهمینطور که نگاه میکرد ازم پرسید خاله این انگشتر نشونت برندش چیه؟؟؟منو میگی😳😅🤣پرسیدم چی گفتی برند؟؟😂😂گفت اره .گفتم برندش درِ پیتِ🤣
گفت جدی میگم. یه نگاهی انداختم دیدم بله خط وخطوطی داره توش خیلی عجیب وغریب که تو این بیست سال ندیده بودم.شکل عقرب.مورچه و....خیلی ترسیدم ولرزیدم🥶
نا گفته نماندتوی این بیست دو سال هیچوقت قسمت نشده باهمسرم زیر یه سقف باشیم.اون شهرستان کار میکنه وهفته ای سه روز میاد پیش ما هنوز همدیگه رو ندیدیم فورا برمیگرده.خودمو بچه هام همیشه درحسرتیم ولی خدارو شاکرم.
راستی بهتون بگم اون انگشتر بقدری ضعیف وبی ارزش بود که بعد از ۲۳ سال ۳۰۰هزار تومن فروختم وپولشو دادم به نیازمند.اگه خدا قبول کنه.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام عزیزم وقتتون بخیر
در رابطه با خانومی که دکتر غدد توی مشهد میخاستن خانوم دکتر شهره وجوهی فوق تخصص غدد هستن و کارشون عالیه ، و فوق العاده خوش اخلاق و صبور و مهربون و رئیس کلینیک دیابت سیمرغ هم هستن ، از طریق مجازی هم همیشه جوابگوی مریضاشونن
آدرسشم دور میدان بیمارستان امام رضا برج سیمرغ طبقه ششم.
✅عزیز جون خواستم به اون دوست مون که دکتر غدد میخوان تو مشهد ، من دکتر یونس نجفیان را بهشون پیشنهاد میدم البته متخصص غدد نیستن،دکترای طب سنتی دارن و پزشک عمومی هم هستند و در مطب شون تشخیص حرفه ای، تمیزی و اخلاق حرف اول را میزنه ، حجامت و زالو و طب سوزنی و ....هم به بهترین شکل انجام میشه هزینه ویزیتش هم ۱۳۵هزار تومانه ، ازشون میخوام حتما پیش ایشون هم یه نوبت برن ببینن نظر ایشون چیه من فوق العاده از تشخیص و تجویزشون راضی بودم بزنن اینترنت راجعش تحقیق کنند و نظرات را بخوانند آدرسش خیابان راهنمایی مجتمع سلمان طبقه پنجم اداری واحد ۳
تلفن۰۵۱۳۸۴۸۱۳۹۸ #مشهد #غدد
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام عزیزم بذار کانال 🩵💋بسیار زیبا بود چند بار نگاهش کردم عظمت و بزرگی خدا رو شکر 🙏
این ویدئو در داخل دایره قطب شمال، درست بین مرزهای کانادا، آلاسکا و روسیه گرفته شده است که تنها چند ثانیه طول میکشد.
این پدیده فقط یک بار در سال به مدت 36 ثانیه قابل مشاهده است. ماه با تمام شکوه ظاهر میشود و سپس ناپدید میگردد. آنقدر نزدیک است که قریب الوقوع به نظر میرسد که با زمین برخورد خواهد کرد، پس از آن خورشید گرفتگی کامل به مدت 5 ثانیه رخ خواهد داد که در آن همه چیز تاریک خواهد شد.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام وقت بخیر...پیام رو واسه خانومی که جداشدن بخاطر اعتیاددو ...و الان بخاطر دخترشون در دوراهی گیر کردن ...در اینجور مسائل نباید نظر کسی رو بپرسی چون خوب یا بد واسه خودته سعی کن خودت با خودت حلش کنی ...بچه ها قشنگترین هدیه های خدا هستن...من شخصا وقتی بچه های طلاق رو میبینم عذای میکشم چون واقعا اونا هیچ نقشی در به دنیا اومدنشون ندارن پس پدر و مادر باید واسه آرامشش از خودگذشتگی داشته باشه تا جایی که میشه اما گاهی هم انقدر روابط بین پدر و مادر متشنج و ترسناکه که بهترین راه جداییه که بچه هم از اون شرایط نجات پیدا کنه...شما میتونی با همسر سابقت صحبتای لازم رو بکنی یا حتی مشاوره برید و حق ِ طلاق رو ازشون بخواید ..اونایی که اعتیاد دارن و ترک میکنن و مخصوصا در کلاساشون شرکت میکنن واقعا زندگیشون متفاوت میشه و البته نقش همسر در بهبودیشون خیلی تاثیر داره...دخترتون هم پدر میخواد هم مادر مخصوصا الان که به سن مدرسه میرسه و وقتی هم کلاسیاشون رو میبینن بیشتر احساس کمبود میکن..شما خودت هم حق زندگی داری و چه بهتر که اگه میبینی واقعا همسرت تغییر کرده بتونید یه زندگیه جدید رو شروع کنید بدون ِ یاد آوریه گذشته...ما آدما گاهی کاری که بخوایم رو انجام میدیم ولی انگار دوس داریم ببینیم دیگران هم تاییدمون میکنن یا نه ..خواهرم این که من یا امثال ِ من بگن برگرد یا نه نباید رو تصمیم اصلیت نقش داشته باشه چون در آخر خودت هستی که نتیجه رو خواهی دید و امیدوارم خیر و خوشی باشه...یا حق
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📚#پدربزرگ
یادم هست آن قدیمتر ها، پدر بزرگم همیشه وقتی دو ساعت بعد اذانِ ظهر ، از سرِ کارش می آمد، به خانم جان می گفت :
" غذایم را که می آوری ، نرو ... بنشین، بگذار غذا به من بچسبد ..."
من هم که بی خبر از همه جا، عالَمِ کودکی بود و نافهمیِ کمالات ....!
به خودم می گفتم :
چه ربطی دارد "نشستنِ خانم جان و چسبیدنِ غذا به آقا جان ؟!"
بزرگتر که شدم ، اوّلش در کتابها خواندم حسّی در دنیا هست به نامِ "عشق"...
که بی خبر می آید و اوّلین نشانه اش ، تپشهای ناهماهنگ قلب است ...
خواندم آدمها تنها ازراهِ چشمهایشان به دلِ هم نفوذ می کنند ،
نه حرف اهمیتی دارد و نه بودنِ کسی که دلت را به تپیدن وامیدارد ...
یک وقتهائی شاید ، آن غریبه ی آشنا ، هرگز قسمتِ آدم هم نباشد،
ولی همان یک بار که ناغافل ، صیدِ مردمکهای بی قرارش می شوی، کافی ست برای هزار سال رؤیا بافتن و خواب دیدن !
اینها همه، مربوط به داستانها بود و کتابهای ادبیات ، تا آن روز که...
اوّلین شعرم به نامِ نگاهِ تو به دنیا آمد ، "یارجان"...!
همان "تو" که نه دارَمَت و نه ،
نداشتنت را بلد می شوم ...!
حالا دیگر خوب می دانم چیزی که
آن وقتها باید به آقاجان
می چسبید ، غذا نبود ...
چشمهای خانم جان بود که "عشق" را در همۀ ثانیه های زندگی ، لقمه می گرفت و می گذاشت در تنورِ دلِ آقا جان...
مهر خانم جان بود که باید به وجود آقاجان می چسبید...
حالا خوب می فهمم "زنده بودن" ،
بی آنکه دلت عاشقی را زندگانی کند ،
به هیچ کجای نامِ آدمیزاد ، نمی آید ...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 خودت باش... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📝به حرف آنهایی که میگویند
با هرکس مثل خودش باش گوش نکن.
خودِ عالی هر انسانی
به قدری بزرگ و خاص و بینظیر است
که حتی ذرهای از آن را
نباید به خاطر دیگری از دست داد.
اگر کسی به تو بد کرد،
این بدی را یک تجربه بدان.
اگر کسی به تو نیکی کرد،
آن را به عنوان یک خاطره شیرین
در ذهنت جای ده!
هر کسی هرطوری که بود،
خوب یا بد، تو فقط خودت باش.
اگر دیدی از خوبی تو سوءاستفاده میکنند
یا اگر دیدی نمیتوانی خوبی را
به زندگی بعضیها ببری،
به جای آنکه مقاومت کنی
و خوبیهایی که داری را بسوزانی،
فاصله بگیر و خودت را کنار بکش!
به جای مقابله به مثل با بدها،
فقط خودت را کنار بکش
و هرچه آنها پشت سر تو گفتند،
تو فاصلهات را با آنها بیشتر کن.
تو به هر قیمتی که هست
والای زندگی خودت باقی بمان
و ذرهای از این کیمیا بودن دست بر ندار.
داغ بد شدن خودت را
به دل همه آنهایی که گمان میکنند
بدی یک مزیت است بذار...
آدم خوبه زندگی خودت باش
و به خاطر این خوب بودن
سرت را بالا بگیر و به خودت ببال...💜
#احمد_حلت
🍃🍃🍃🌼🍃
*