°🖤°
پاره هـای جگرت بغض تـو را فاش نمود
قاتلت غیر همان کوچۀ تاریک نبود
وسط کوچۀ غم پیش دو چشمان ترت
ضرب سیلیه عدو چید همه ی بالوپرت
درد آن کوچه و شب بغض شبانگاهت شد
قوت هرروز و شبت اشک غم و آهت شد
#یا_امام_حسن_مجتبی
#کریم_اهل_بیت
گروه جهادی رانیا 🌱
پایگاه شهیدان پناهی ✨
@ranyaa313
[دیوارهای خاکی این #کوچه شاهدند]
🖤🏴
#استوری
#یا_امام_حسن_مجتبی
گروه جهادی رانیا 🌱
پایگاه شهیدان پناهی ✨
@ranyaa313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...
مگه یادم میره مَن بودمو یه گل پَرپَر..؟ 🥀
#استوری_کلیپ
#یا_امام_حسن_مجتبی
گروه جهادی رانیا 🌱
پایگاه شهیدان پناهی ✨
@ranyaa313
فراموشت کرده ام
و حالا
همه چیز عادی شده
باران که می بارد
پنجره را می بندم
دیگر یادم نیست
غروب جمعه
چه ساعتی بود !
پاییز را
تنها از روی تقویم می شناسم !
فراموشت کرده ام
اما …
گاهی دلم برای دلتنگ ِ تو شدن
تنگ می شود
تو هرلحظه به یاد مایی اما ما..
#اللهمعجللولیکالفرج
@ranyaa313
چه شود که نازنینا ، رُخ خود به من نمائی
به تبسّمی ، نگاهی ، گرهی ز دل گشائی
به کدام واژه جویم ، صفت لطیف عشقت
که تو پاک تر آز آنی که درون واژه آئی
🌱
#اللهمعجللولیکالفرج
@ranyaa313
...
[ #شهدا سنگ نشانند، که ره گم نشود ]
...
#شهیدانه
#پروفایل
گروه جهادی رانیا 🌱
پایگاه شهیدان پناهی ✨
@ranyaa313
..
اگر #بانو،
حسینی باشد...،
همسرش میشود #زهیر
[و آخر عاقبت این عشق #شهادت است]
❤️🌹
#شهیدانه
گروه جهادی رانیا 🌱
پایگاه شهیدان پناهی ✨
@ranyaa313
شهید احمد مشلب
بخشی از وصیت نامه شهید:
خواهرانم
مواظب حجاب خود باشید که این مهم ترین چیز است
در اجتماع ما کسی به فکر رعایت حجاب و اخلاق نیست
ولی شما به فکر باشید و زینبی برخورد کنید
سه چهارم دختران در حال حاضر حجابشان حجاب نیست
ممکن است عبا(چادر)سر کنند ولی عبایشان دارای مد و برق است
ما باید از فاطمه زهرا(سلام الله علیها)الگو بگیریم
حضرت زینب به گونه ای بود که به غیر از علی کسی او را نمی دید
تاریخ شهادت:1394/10/12
محل شهادت:ادلب سوریه
#شهیدانه
#وصیتنانه
#شهیداحمدمشلب
گروه جهادی رانیا 🌱
پایگاه شهیدان پناهی ✨
@ranyaa313
💢💢
شهرستان خرم بید در 180 کیلومتری شمالِ شیراز قرار دارد و روستایی موسوم به «شهید آباد» از توابع این شهرستان می باشد. جوانی ناشنوا به نام «عبدالمطلب اکبری» زمانی در این روستا زندگی می کرد. می گویند این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود .ایشان پسر عمویی داشت به نام غلامرضا اکبری . می گویند غلامرضا که شهید شد، عبدالمطلب با تعدادی از همرزمان شهید به زیارت گلزار شهدا رفت و سر قبرپسرعمویش نشست ، بعد با زبون کرولالی خودش سعی کرد چیزی را حالی رفقایش کند .
رفقا گفتند: چی می گی بابا ؟!
مثل همیشه ، زیاد محلش نذاشتند. عبدالمطلب اما اصرار داشت که منظورش را به بچه ها بفهماند. اما چون فهمیدن اشاره ها و سر و صداهای عبدالمطلب سخت بود ، بچه ها زیاد جدی نگرفتند. آخرش دید نمی فهمند ، بغل دست قبرِ غلامرضا ، روی خاک با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت : شهید عبدالمطلب اکبری .
بعد به ما نگاه کرد گفت و با همان زبان گنگش گفت : نگاه کنید!
رفقا خندیدند، گفتند آره بابا نگهش داشتن واسه تو و... از این دست شوخی ها. واقعا کسی جدی اش نگرفت. می گویند ، عبدالمطلب که دید همه دارند می خندند، مثل همیشه ساکت شد و رفت توی لاک خودش. سرش را انداخت پائین . نگاهی به نوشته های خاکی اش انداخت و با دست پاکشان کرد.
می گویند، عبدالمطلب ، فردای همان روز رفت به جبهه. حدود ده روز بعد هم جنازه اش برگشت. رفقا ، هیچ کدام در حال و هوایی نبودند که ده روز قبل را به خاطر بیاورند ، اما بعد از پایان مراسم خاکسپاری ، یواش یواش یادشان آمد. عبدالمطلب را درست همان جایی دفن کرده بودند که ده روز پیش با انگشت نشان داده بود.
@ranyaa313
#شهیدان را فقط #شهیدان میشناسند...
❤️🌱
#پروفایل
#شهیدانه
گروه جهادی رانیا 🌱
پایگاه شهیدان پناهی ✨
@ranyaa313