📝 بیانیه ناحیه مقاومت بسیج اردکان در پی حادثه تروریستی شیراز📝
#شاهچراغ
#ایران_قوی
#ایران_پایدار
#برای_ایران
• رسا|روابط عمومی سپاه اردکان •
▪️| @rasa_ar |▪️
ashob.jpg
2.52M
✅ تصویر باکیفیت برای چاپ و نصب در مسجد، مدرسه، پایگاه، دانشگاه و...
🔰 اتاق فرمان آشوب
🔹 جزئیات دیدهنشده بیانیه مشترک سازمان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات
✍خلاصه متنی و نموداری بیانیه اخیر نهادهای امنیتی کشور در مورد پشت صحنه اغتشاشات در شماره امروز روزنامه همشهری
✅حتما ببینید و بخوانید و نشر دهید!
متن👇
yun.ir/e66v42
#بیانیه_تبیینی_امنیت
#شاهچراغ
♻️ برای آگاهی جامعه،انتشاردهید.
#نشر_حداکثری_لطفا 💥
•رسا|روابط عمومی سپاه اردکان•
▪️| @rasa_ar |▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ «زخمهای شاهچراغ»
🌹به مناسبت اربعین شهدای حادثه شاهچراغ
💐 هدیه به روح مطهر این شهدای عزیز، فاتحة مع الصلوات:
🌿 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم وَ فَرَجَنَا بِهِم وَ بِحَقِّهِم 🌿
#شاهچراغ
#برای_آرتین
•رسا|روابط عمومی سپاه اردکان•
▪️| @rasa_ar |▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ «زخمهای شاهچراغ»
📽 حاشیه های دیدار رهبر انقلاب با خانواده های شهدای حادثه تروریستی شاهچراغ( علیه السلام)
💐 هدیه به روح مطهر این شهدای عزیز، فاتحة مع الصلوات:
🌿 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم وَ فَرَجَنَا بِهِم وَ بِحَقِّهِم 🌿
#شاهچراغ
#ایران_قوی
•رسا|روابط عمومی سپاه اردکان•
▪️| @rasa_ar |▪️
🔻سومین جلسه دادگاه عاملان حمله تروریستی شاهچراغ/ ماجرای پشتیبانی عناصر داعش در ایران
متهم ردیف اول:
🔹در ولایت جوزجان افغانستان آموزش نظامی دیدهام. دو بار به ایران آمدم که بار اول به صورت غیرقانونی، با تصمیم شخصی و برای کار بود اما بار دوم با دستور امیر داعش وارد ایران شدم.
🔹پس از ورود به ایران دستوراتی که منتهی به حادثه تروریستی #شاهچراغ شد از طریق پیامرسان تلگرام در فضای مجازی دریافت و اجرا کردم.
🔹بیعت دوباره و چندباره با اعضا رسم و روال نیست اما دستور رابط من با گروه داعش این بود که با حامد بدخشانی عامل حمله تروریستی پیش از عملیات بیعت مجدد داشته باشم و فیلم آن را ارسال کنم.
🔹اُمرا به من گفته بودند که با زنان و بچهها کاری ندارند و به افراد عادی آسیب نمیزنند.
رجا نیوز
#رسای_اردکان
•رسا|روابط عمومی سپاه اردکان•
▪️| @rasa_ar |▪️
#مسجدمحور
بار دیگر آمریکای جنایتکار دشمنان کوردل تکفیری را در دیر الزور و ... مسلح ساخت تا بتواند، اسلام عزیز و جهان اسلام را نابود کند ولی يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ
مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد صف:۸
یکی از این مکان ها که ایادی تکفیری آمریکایی در نظر گرفتند، مضجع نورانی و پر برکت حضرت شاهچراغ شیراز بود که با جانفشانی و فداکاری خادمین حرم به شکست انجامید.
🖤 ما نمازگزاران، هیئت امنا و امام جماعت مسجد امام سجاد ضمن ابراز همدردی با خانواده شهدای این حادثه تروریستی از مسئولان و مردم آگاه خواهشمندیم، شرایط مقابله با مسببان و زمینه سازان این جنایت که همانا تفکر تکفیری_ آمریکایی و تجزیه طلبان ایران عزیز هستند را فراهم آورند.
#شیراز_تسلیت #شاهچراغ
________________________________
مسجد امام سجاد علیهالسلام و
پایگاه حضرت ولیعصر(عج) اردکان
📱 @msqsajjad
💻 msqsajjad.ir
📸 بیسیم آغشته به خون شهید.مدافع امنیت محمد جهانگیری
#شاهچراغ
بیسیم آغشته به خون میدونین یعنی چی؟
یعنی من رفتم شما مراقب حَرَم باشین.
جمهوری اسلامی حَرَم است!.
🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴
🌘◼️شبتون شهدایی◼️🌘
🔰 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ
#جهاد_تبیین 🌱
#تداوم_راه_شهدا🌱
#یادشهدا_با_صلوات🌱
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
#رسای_اردکان
•رسا|روابط عمومی سپاه اردکان•
▪️| @rasa_ar |▪️
⭕️ حسرتِ هفده ساله
روایت سمیه هاتفی خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثهی تروریستی شاهچراغ
قسمت اول
قرار بود با خانوادهی برادرشوهرم دو روز، تفریحی بریم یاسوج و برگردیم. به دلم افتاد حالا که نزدیک شیرازیم یک سر بریم زیارت حرم شاهچراغ.
تا اسم شاهچراغ را بردم، زینب؛ دخترم گفت: نه مامان نریم، اونجا با اسلحه میزننمون!
همسرم؛ محمدجواد بلافاصله گفت: نه دخترم حرم دیگه امنه، پلیسا مواظبن.
به اصرار من دو روز دیگر به سفرمان اضافه شد. مقصد بعدی به جای اردکان، شد حرم حضرت شاهچراغ.
حوالی ساعت 11ظهر رسیدیم شیراز، سوییتی نزدیک حرم اجاره کردیم. تا وارد شدیم بچهها بدو بدو رفتند جلوی پنجره و با شور و شوق گنبد و گلدسته حرم را به هم نشان میدادند. اولینبار بود که میآوردیمشان شیراز. هفدهسال قبل من و همسرم، دوتایی آمده بودیم پابوس حضرت، از آن زمان حسرت زیارت دوبارهی آقا روی دلم مانده بود.
دمدمای غروب از بابالمهدی وارد حرم شدیم. ایستادیم جلوی گنبد و چندتا عکس انداختیم. بعد رفتیم داخل حرم زیارت کردیم و دوباره برگشتیم توی صحن. نزدیک سقاخانه نشستیم و مشغول خواندن زیارتنامه شدیم. بچهها هم توی صحن چرخ میزدند و اطراف را میگشتند. آدمهای زیادی روی فرشهای دوروبرمان نشسته بودند.
خادمی به سمتمان آمد و با صدای بلند و لهجه قشنگ شیرازی گفت:
نماز جماعت توی شبستان خونده میشه.
همسرم، حسن و حسین را با خودش به شبستان برد و قرارشد نیمساعت دیگر دوباره همینجا جمع شویم.
من، زینب، جاریام و دخترش رفتیم قسمت خواهران. توی صفِ سومِ نماز نشستیم و گرم صحبت شدیم، زینب هم محو تماشای آیینهکاریها شده بود و با گوشیش مدام از جابهجای حرم عکس میگرفت.
ده دقیقهای گذشت که صدای جیغ و فریاد توی گوشم پیچید. صورتم را که برگرداندم، دیدم جمعیت زیادی وارد شبستان شدند. خانمی با ترس داد زد: تیراندازی شده، فرار کنید! فرار کنید!
غوغایی به پا شد. همه به سمت درب دیگر شبستان دویدند. شوکه شده بودم، توی یک لحظه آرامش و شادیمان جایش را به وحشت و گریه داد.
پابرهنه دویدم بیرون. توی جمعیت زینب را دیدم. دستش را محکم گرفتم و همراه مردم دوان دوان از حرم بیرون رفتیم.
درب ورودی حرم را بستند. هرچه اطرافم را گشتم، جاریام و دخترش را پیدا نکردم. مغازهدارها از مغازههایشان بیرون آمده بودند. چندتا از زائران مثل ابر بهار اشک میریختند و دنبال فرزند و همسرشان میگشتند، خانمی پایش آسیب دیده بود و گوشه پیادهرو نشسته بود و چندنفری هم غش کرده بودند. زینب از ترس به خودش میلرزید و زار زار اشک میریخت. هرکاری میکردم نمیتوانستم آرامش کنم. پشتسرهم به گوشی همسرم زنگ زدم اما آنتن نمیداد...
#روایت #شهادت #شهید #شاهچراغ #تاریخ_شفاهی #خاطرات_شفاهی
#دفتر_تاریخ_شفاهی_شهید_محمدعلی_قانعی_اردکان
@Tarikh_SHafahi_Ardakan
https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
⭕️ حسرتِ هفدهساله
روایت سمیه هاتفی؛ خواهر شهید محمدعلی هاتفی
از حادثهی تروریستی شاهچراغ
قسمت دوم
یک ساعتی میشد که با جانمازِ توی دستم و پابرهنه گوشهی خیابان منتظر بودیم. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. خدا خدا میکردم یکبار دیگر بتوانم همسرم و پسرانم را ببینم. همهمه بین زائران و مردمِ ایستاده پشت درب حرم زیاد بود. هرکسی چیزی میگفت:
+چهارتا زخمی توی صحن افتادن.
+تا الان چندتا شهید شدن.
+هنوز نتونستن تروریستا رو بگیرن.
+یه تروریست بوده، همون اول گرفتن.
از ترس ده دقیقهای رفتیم داخل مغازهای اطراف حرم پناه گرفتیم.
تازه داشتم درک میکردم توی حادثهی پارسال، زائران چه حس و حالی داشتند؛ آنروزها مدام ذهنم درگیر آرتین و شهادت مادر و پدرش بود. وقتی خبر اعدام تروریستها را شنیدم خیلی خوشحال شدم. فکر نمیکردم دیگر جرأت کنند روی مردم بیدفاع اسلحه بکشند.
بالاخره تلفن محمدجواد آنتن داد و بعد از چندتا تماس بیپاسخ، جواب داد.
+محمدجواد کجایی؟ خوبی؟ چرا جواب تلفنت رو نمیدی؟ حسن و حسین کنارتن؟ حالشون خوبه؟
+خیلی عادی جواب داد: آره ما خوبیم. چیزی شده؟
+با تعجب پرسیدم: چیزی شده! نصف جون شدم! مگه توی شبستان نبودی؟ اونجا تیراندازی نشده؟
+آره ما توی شبستانیم. ولی اینجا خبری نیست! با بچهها نمازمون رو خوندیم. آنتن نداشتم که زنگت بزنم. در شبستان رو هم بستن. فکر کردم مانوره! آخه دوروبرمون نیروهای امنیتی زیادن.
برای اینکه جلوی اشکهای دخترم را بگیرم، تلفن را بلافاصله دادم دستش.
بیا با بابا حرف بزن. هیچکدوم چیزیشون نشده.
ولی زینب گوشش بدهکار نبود. حتی بعد از نیمساعت که توانستیم توی صحن، همدیگر را پیدا کنیم و با راهنمایی نیروهای امنیتی به سوییت برگردیم هم حالش بهتر نشد. تا صبح میلرزید و گریه میکرد.
تا به محل اسکان برسیم، گوشی من و همسرم پشت سرهم زنگ میخورد؛ اقوام بودند که جویای احوالمان میشدند. مدام خودم را سرزنش میکردم که چرا روی آمدن به شیراز پافشاری کردم. با خودم فکر میکردم که اگر دخترم خوب نشود، چی کار کنم.
اذان صبح همسرم و پسر بزرگم برای نماز به حرم رفتند؛ زینب اصرار داشت دیگر هیچکدام به حرم نرویم و زود به خانه برگردیم. محمدجواد نشست کنارش و بهش گفت: بابا اونا میخوان حرم رو ناامن کنن تا کسی نیاد ولی تو که نباید بترسی. آقا خودش مواظبمونه. از نماز که برگشتیم، میریم خونمون.
زینب کمی با حرفهای پدرش آرام شد و توانست بخوابد. من هم شروع کردم به جمع کردن وسایل تا به اردکان برگردیم اما دل توی دلم نبود، به خودم میگفتم: سمیه دیدی چی شد! دوباره باید چند سال دیگه حسرتِ یه زیارت دلچسبِ حضرت رو دلت بمونه!
نمیتوانستم با حضرت از پنجرهی اتاق خداحافظی کنم. دلم را به دریا زدم. دخترم را به جاریام سپردم و دوباره به حرم رفتم. وارد صحن که شدم صوت قرآن از تمام بلندگوها پخش میشد. آرامش عجیبی گرفتم؛ همان آرامشی که شب قبلش با ورود به حرم حسش کرده بودم. از چادرها و کفشهای جامانده، کالسکههای رها شده و خوراکی له شدهی دیشب توی صحن خبری نبود. کفشهایمان را از کفشداری حرم تحویل گرفتم؛تمام وسایل به جامانده از حادثه دیشب را توی کفشداری جمع کرده بودند.
به مسجد بالاسر رفتم. نزدیک مقتل شهدای حادثهی تروریستی پارسال نشستم. آنجا بود که بغضم ترکید و یک دلِ سیر زیارت کردم.
#روایت #شهادت #شهید #شاهچراغ #تاریخ_شفاهی #خاطرات_شفاهی
#دفتر_تاریخ_شفاهی_شهید_محمدعلی_قانعی_اردکان
@Tarikh_SHafahi_Ardakan
https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948