eitaa logo
راشِدون
185 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
194 ویدیو
14 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌نوشتن‌نیازداریم. مهمان کارشناس‌اتاق‌عملی هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش را به‌ کلمه تبدیل می‌کند. محب‌مولاعلی|همسر|مادر|دانشجو‌معماری
مشاهده در ایتا
دانلود
اپیزود دوم: خب پیامبر علمداریِ لشکر رو سپرد به مولا. مولا وقتی نزدیکِ قلعه شد، عَلَم کوبید به زمین. دربِ قلعه باز شد و سپاهیانِ یهود ریختن بیرون برای پیش آهنگی و زهرِ چشم گرفتن از سپاهِ مولا. اول برادرِ مرحب که اسمش حارث بود اومد جلو و نعره ی بلندی کشید و چند نفر از سپاه اسلام رفتن عقب جز یه نفر اونم مولا بود.. حارث اومد جلو و مولا نسخه ش رو پیچید و به دَرَک واصلش کرد! مرحب اینجا قاطی کرد و در انتقام از برادرش اومد میدون (نقل شده که رویِ شمشیر مرحب حک شده بود: این شمشیرِ مرحب هست، هر کس اون رو بچشه، نابود میشه) شروع کرد به رجز خوندن: در و دیوارِ خیبر گواهی میده که من مرحبم! قهرمانی کارآزموده و مجهز به سلاح جنگی! اگر روزگار پیروزه من هم پیروزم! قهرمانانی که در صحنه هایِ جنگ با من روبرو میشن، با خونِ خودشون رنگین میشن! مولا هم نقد جوابش رو داد: من همون کسی هستم که مادرم منو حیدر خونده! (همون جمله ی معروفِ انا الذی امی سمتنی حیدر) مردِ دلاور و شیرِ بیشه ها هستم! بازوانِ قوی و گردن نیرومند دارم! در میدونِ نبرد مثلِ شیرِ بیشه ها صاحب هیبت و مَنظری مهیب هستم! الله الله.. رجزها که خونده شد شروع به پیکار کردن و صدایِ چکاچکِ شمشیرها بلند شد.. بالاتر گفتم که مرحب یه سنگ تراشیده بود و میذاشت روی سرش.. مولا ذوالفقار رو برد بالا و چنان کوبید بر سرِ مرحب که تیغِ دو دَم کلاهخود رو رد کرد، سنگ رو شکست و سر رو شکافت! ضربه طوری سهمگین بود که خیلی از یهودی ها منتظر نموندن و به داخلِ قلعه فرار کردن! http://eitaa.com/rashedooon
اپیزودِ آخرِ فتحِ خیبر و صفای شبانه: بعد از قتلِ مرحب یهودی ها به سمتِ داخلِ قلعه فرار کردن. مولا علی اون ها رو تا پشتِ در تعقیب میکنه اما در کشاکِش و گیر و دارِ جنگ، یکی از سپاهیانِ دشمن با شمشیر در صدد این برمیاد به سرِ مبارکِ مولا ضربه وارد کنه اما مولا سپرش رو حائل میکنه و ضربه رو پس میزنه اما سپر از دستانش می افته.. مولا در این وقت خودش رو به تاخت به درِ قلعه می رسونه و دربِ قلعه رو از چارچوب در میاره و تا انتهای جنگ به عنوان سپر استفاده میکنه! از ابورافع نقله که: من اونجا به همراهِ سپاهِ امام علی هم رفتم. رسیدیم به پشتِ دربِ قلعه، دیدم علی دست انداخته به چارچوبِ در، و داره دربِ قلعه رو از جا در میاره! درب رو از جا کند و اون رو سپر خودش قرار داد و به جلو حرکت کرد! اما نکته ی جالب اینجاست که بعد از اینکه مولا درب رو رها کرد، تاریخ میگه ۸ نفر از قوی ترین مردانِ سپاهِ اسلام نتونستن این درب رو بلند کنن! مولا یه تعبیر جالبی راجع به این کار دارن. فرمودن: من دربِ خیبر رو از جا کندم و به جایِ سپر ازش استفاده کردم، بعد از تموم شدن جنگ اونو به عنوان پل رویِ خندقی که یهودی ها کنده بودن، قرار دادم، بعدش اون رو بینِ خندق پرتاب کردم... یکی اونجا حاضر بود و از مولا پرسید: سنگینی اون درب چقدر بود؟ مولا فرمود: سنگینیِ اون درب به اندازه یِ سنگینیِ سپرِ خودم بود! من اون درب رو با نیروی بشری از جا درنیاوردم.. بلکه با نیرویی که خدا عنایت کرد و با ایمانی راسخ به روزِ بازپسین این کارو کردم! http://eitaa.com/rashedooon
بشنود هرچه یهودی که در این عالم هست پدرم بود که انداخت درِ خیبر را... http://eitaa.com/rashedooon
حالا بد نیست یه کم روضه بخونم.. روضه‌ی چی؟ برداشت، آزاده.. در واقعه یِ کوچه یِ بنی هاشم که داشتن مولاعلی رو به زور به مسجد می بردن، نقل شده که تا ۸۰۰ نفر هم در کوچه ایستاده بودن اما نه برایِ کمک، بلکه تماشا! زمانی که دستِ مولاعلی رو بستن، بینِ جمعیت دیدن یه یهودی مذهب شروع کرد اشهد خوندن و اسلام آورد.. اهل مدینه بهش گفتن: بابا تو پیغمبرش که زنده بود، ایمان نیاوردی! الان تویِ این شلوغی چرا ایمان آوردی؟ گفت: من خودم تویِ خیبر دیدم که این دستی که شما بستید، چطور دربِ قلعه یِ خیبر رو از چارچوب کَنده! حتما حکمتی داره و او چیزی میدونه و از دوستانِ خداست.. یا مَن لا هُوَ اِلاّ هُو! ای کسی که هویتی در عالَم نیست جز هویتِ او! http://eitaa.com/rashedooon
راشِدون
حالا بد نیست یه کم روضه بخونم.. روضه‌ی چی؟ برداشت، آزاده.. در واقعه یِ کوچه یِ بنی هاشم که داشتن م
ببین.. مانِعِ راهِ عَلی بودَن، دَر تَوانِ سَنگ نیست! اَز شِکافِ کَعبه و دَروازه یِ خِیبَر بِپُرس.. http://eitaa.com/rashedooon
راشِدون
علی صفایی ایمان رو «عشق» تعبیر می‌کنه حضرت آقا هم ایمان رو طوری تعریف می‌کنن که منتج به #عمل باشه..
گر کسی گوید که: بهرِ عشق، بحرِ دل چرا شوریده و شیدا شود؟ تو جوابش ده که: اندر شوقِ بحر قطره بی آرام و ناپروا شود.. ❞مولوی http://eitaa.com/rashedooon
و اما درباره ی امشب: چهار شب در طولِ سال هست که خدا شب زنده داری رو خیلی دوست داره و خدا به اونایی که یه عبادتی رو در این ۴ شب دارن خیلی حال میده.. یکی از اون شب ها، امشب یعنی شبِ ۲۷ رجبه که خدا شب زنده داری و عبادت رو دوست داره. از ابتدایِ غروبِ شبِ ۲۷ رجب شروع میشه تا سحرگاه ادامه داره. آقا یکی مثلِ من، بی دست و پاست و حال یا ظرفیتِ عبادتِ کله گنده و چرب رو نداره.. اگه هیچ کاری نکردیم هم امشب رو یه سلام به سیدالشهدا بدیم.. یا یه زیارتِ عاشورا بخونیم.. یا یه روضه نمکی تویِ خلوت بگیریم.. از شبِ قدر که بزرگتر نداریم. فردایِ شبِ قدر چند نفر خدمتِ امام صادق بودند.. صحبت از این شد که دیشب رو به چی گذروندید؟ هر کسی یه چیزی گفت و یه عبادات و حالاتی رو نام برد. یکی ساکت بود و انگاری میخواست چیزی نگه و ساکت باشه.. امام صادق به اون بنده خدا گفتن که فلانی تو دیشب رو چطور گذروندی؟ طرف از جواب دادن تَفره میرفت. آقاجان اصرار کردن که بگو چیکار کردی؟ عرض کرد آقا خواب موندم.. امام صادق بهش فرمودن: نه! تو دیشب یه کاری کردی که از اعمالِ همه یِ این ها بالاتر بود.. چه کردی؟ عرض کرد آقا واقعا خوابم برد کاری نکردم! فرمودن: تو دیشب چیکار کردی؟ (یکم فکر کن) عرض کرد: آقا دیشب فقط یه کار کردم! برایِ جدِ شما اباعبدالله من گریه کردم.. همین! http://eitaa.com/rashedooon