eitaa logo
راشِدون
185 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
194 ویدیو
14 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌نوشتن‌نیازداریم. مهمان کارشناس‌اتاق‌عملی هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش را به‌ کلمه تبدیل می‌کند. محب‌مولاعلی|همسر|مادر|دانشجو‌معماری
مشاهده در ایتا
دانلود
راشِدون
#فذکر #آینه
تا صبح میتونم بشینم و بگم که ما بابت چه چیزهایی گناهکاریم.. و این توهم نیست.. قول صریح خداست.... تاریخ نشان میدهد.. خدا خیلی ریزبینانه تر از ما به ما نگاه می‌کنه و حرکات و نیت هامونو بررسی می‌کنه.. ذره ای بی‌تفاوتی، تو را وارد دسته ی منافقین میکند. همانها که سر آخر هم نتوانستند وارد کشتی نوح شوند.‌. چقدر خودمونو بررسی میکنیم؟ محاسبه کنیم بچه ها.. ما که بدون محاسبه‌ی خودمون سرمونو میذاریم روی بالشت، چجوری ادعای مومن بودن میکنیم؟
راشِدون
تا صبح میتونم بشینم و بگم که ما بابت چه چیزهایی گناهکاریم.. و این توهم نیست.. قول صریح خداست.... تار
ما خیلی گناهکاریم.. ما گناهکارهایی هستیم که متوجه گناهانمون نیستیم.. به خودمون بیایم قبل از اینکه به خودمون بیارنمون.. بگردیم ببینیم چه گناهانی داریم..؟ بنویسیم.. اونوقت تازه میفهمیم که باید بابت چه چیزهایی استغفار کنیم توبه کنیم و برای جبرانشون کنیم
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونوقت میخوایم این دل بلرزه؟
دریاشود آن رود که پیوسته روان است.
راشِدون
امروز #کهف‌من
امروز پر از خیر بود. پر از برکت. از اون شب جمعه هایی بود که حقیقتا پر از رزق بود. پر از دعای خیر. زنگ زد بهم گفت کوثر هستی بریم؟ یه کم فکر کردم. شام مهمون داشتم و باید غذا رو آماده میکردم ولی فهمیدم میرسم برم و برگردم. بهش گفتم بریم.. رسیدم گلزار. دیدم شلوغه. یه کم فکر کردم یادم اومد که ای دل غافل! امروز شب جمعه ست... و یه لبخند اومد روی لبهام از توفیقی که نصیبم شده بود.. آخه میدونی؟ یه مدتی هست که کم توفیق شده ام.. آروم آروم قدم برداشتم و نزدیک شدم به در ورودی و ایستادم به تماشا. دسته دسته آدمها برای عزیزان از دست رفته شون، گل می‌خریدند و وارد می‌شدند.. چشم چرخوندم در آرامگاه و پراکندگی افراد رو از نظر گذروندم.. شلوغ بود. خیلی شلوغ. راهمو به سمت راست کج کردم و رفتم به سمت ورودی گلزار شهدا. چی اومد به ذهنم؟ چیزی که همیشه با دیدن تفاوت مکان گلزار شهدا و باقی قبور میاد. اگر شهید نشوی، میمیری!! نوشته بود به احترام شهدا، کفش ها را در بیاورید. اخیرا اینجا رو چمن مصنوعی کردند. کنار شهدارو هم موکت انداختند. خیلی فضای دل انگیزی شده.. کفش هامو که داشتم درمیاوردم این آیه در ذهنم تکرار شد: إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى من رب توام. کفشهایت را دربیاور که الان در سرزمین بسیار مقدسی هستی... حقیقتا اینجا تقدس داره. در قفسه گذاشتم و وارد شدم. به رسم همیشگیم، عرض کردم: السلام علیکم ایها الشهداء و الصدیقین. کنار قبر شهید شیخ الاسلامی، مادرشون نشسته بودن. سلامی خدمتشون عرض کردم. مادر شهید بواس رسیدن. با ایشون هم سلام و علیکی داشتیم که دیدمش وارد شد. متوجه من نشده بود. با یک لبخند، منتظر نگاهش کردم. توی حال خودش بود و داشت سلام میداد به شهدا که سرشو چرخوند و منو دید. دستامو باز کردمو بغلش کردم. محکم. به جبران همه ی اونایی که دلتنگشون بودم. به جبران این یه ماهی که ندیده بودمش. چشماشو عمل کرده بود و عینک نداشت. بهش تبریک گفتم. رفتیم سمت باقی شهدا و یه دور نگاه کردیم. شهید رقیه عاملی عزیزم و همسرشونو سری گذشته ما کاور کردیم. این سری انگار یکی اومده و سبقت گرفته ازمون و بقیه ی شهدا رو انجام داده. رفتیم سمت قطعه ی دوم شهدا به نیت دیدار شهید قربانی. مثل همیشه مادرشون اونجا نشسته بودن و با همه سلام علیک میکردن. خدمتشون عرض ارادتی داشتیم و همونجا یه گوشه نشستیم در حالیکه روبرومون قابی بود از قبور مطهر شهدا با پرچم های برافراشته ی ایران روی تک تک قبور که با وزش باد، خودنمایی میکردند. با مادر شهید همکلام شد. مادرشون فرمود: من چند روز پیش اومده بودم اینجا رو تمیز کنم، اغتشاش گرا اومدن اینجا چند تا سنگ انداختن داخل که خورد به کمر و سرم. همه سنگارو جمع کردم و انداختم. اشکالی نداره. حتی اگه بیان اینجارو بسوزونن هم ما باز میایم درستش میکنیم. قطره اشکی از گوشه ی چشمم لیز خورد. برگشت سمتم و گفت: کوثر ببین این مادران شهدا عزیزانشونو دادن بازم باید نگران سنگ قبر بچه هاشون باشن. دقت کردم به قبور. از یه جایی به بعد، کار برای یه سری از قبور انجام نشده بود. بهش گفتم بیا شروع کنیم از همینجا. گفت اینجا؟ گفتم آره چه اشکالی داره؟ گفت اینجا که خیلی شلوغ و رفت و آمده. گفتم خب باشه. ما کار خودمونو میکنیم. گفت باشه. قلموها و پالت و رنگ رو درآوردم. بسم الله گفتیم و همزمان با نوای عبدالباسطی که از گوشی مادر شهید پخش میشد، شروع کردیم. هرکسی رد میشد، دعای خیری میکرد برامون. و هربار آروم ته دلم میگفتم الهی آمین. الهی به حاجتهاتون برسید. الهی خیر ببینید. الهی خیرش بیاد توی زندگی هاتون. الهی عاقبت به خیر بشید. الهی مورد توجه همین شهدا قرار بگیرید و ... . از همه شیرین تر دعاهای خیر مادران شهدایی بود که میومدن به جیگرگوشه هاشون سر بزنن. یکی از این مادران شهدا اومدن و یه تراول پنجاهی گذاشتن روی پالتم. فرمودن: این کمکی بشه براتون برای هزینه ی رنگها. لبخندی زدم. پول رو ازشون گرفتم. ولی حقیقتا دلم نمیاد از این پول استفاده کنم.... علی ای حال یه سری روزها برای آدم رزقشون متفاوت و خاص تره.. ممنونم ازت خدای من.. ما رو برای آنچه خلقمون کردی، به کار گیر.. ما رو از خودمون دور کن و در خودت محو کن...❤️
رفیقِ همراهِ من.. http://eitaa.com/rashedooon
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- از جهت عاشقانه های یک مادر برای پسر شهیدش.. (مادر شهید قربانی) - نوای عبدالباسطی که ما باهاش کارمونو شروع کردیم. http://eitaa.com/rashedooon
رنگ آمیزی پنج قبر مطهری که رسیدیم توی دو ساعت انجام بدیم.. البته هنوز خیلی کار داره. ولی چون دیدیم که باقی قبور فقط اسمشون رنگ شده، ما هم سعی کردیم فعلا همین قدم رو برداریم. تا ان‌شاءالله باقیش در فرصتهای بعدی. http://eitaa.com/rashedooon