راشِدون
رفقا ! شبایِ جمعه برا ارباب بترکونین.. کم نذارین.. برایِ رفقا و نزدیکان و دوستان تون مداحی یا شعر بف
.
بازم رسیدیم به شب جمعه ی شهر رمضان 🌙
به لحاظ قمری سحرگاه همچین روزی بود
که مسلم بن عقیل، سفیرِ حسین بن علی،
مکه و کاروانِ سیدالشهدا رو
به مقصدِ شهرِ کوفه تَرک کرد..
دیوونه از همین الان نگرانه..
نکنه از کاروان جا بمونه؟
نکنه در مسیرِ اقامه ی دین،
از ولیش عقب بمونه؟
.
حاج مرتضی پارسا1_3530957910.mp3
زمان:
حجم:
9.9M
کبوترِ دلِ عُشّاق هر شبِ جمعه
پریده است رویِ گنبدِ طلایِ حسین..
راشِدون
بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق همیشه رفتن و رفتن، ز آمدن چه خبر؟ :) +وصال: ۱۴ تیرِ ۱۴۰۲ انشاء
.
روایتی به بهانه ی حاج احمد:
از فرط خستگي و بي خوابي چشمهايمان را به كمك چوب كبريت باز نگاه داشته بوديم. آن شب مردم ايران جشن پيروزي گرفته بودند و صداي تكبير ملت، به شكرانه فتح خرمشهر، از راديوها و بلندگوهاي سيار واحد تبليغات به گوش ميرسيد و در فضاي تاريك و ساكت منطقه ميپيچيد.
با وجود خستگي، سعي كردم در اطراف قدم بزنم و جوياي احوال حاج احمد متوسلیان و بچهها شوم. همان طور كه تلو تلو خوران و خواب آلود از كنار خاكريز جاده شلمچه ميگذشتم، ناگهان در زير نور منورها، حاج احمد را ديدم كه با چند نفر از بچه بسيجيهاي واحد تبليغات كه پرچم تيپ حضرت رسول (ص) را به دست داشتند در حال صحبت است.
در آن تاريكي، صداي يكي از بچهها به گوشم رسيد كه ميگفت: «حاج آقا، بي خوابي اين چند شب، امان ما را بريده، ان شاء الله امشب با يك خواب خوب، تلافي ميكنيم.
در اين وقت، حاج احمد را ديدم كه دستش را بر روي دوش بسيجي جوان انداخت و او را با خود از سينه كش خاكريز بالا برد. جايي در رو به روي مقر ما، سمت غرب را نشانش داد و گفت: ببينيم بسيجي، ميداني آنجا كجاست؟» او كه از رفتار حاج احمد گيج شده بود، گفت: نميفهم حاج آقا! حاج احمد با لحن گلايه آميزي گفت: يعني چي مؤمن! نميفهم چيه؟!
خوب نگاه كن.
آنجا انتهاي افق است.
من و تو بايد پرچم خودمان را آنجا بزنيم؛
در انتهاي افق.
هر وقتي به آنجا رسيدي و پرچم را كوبيدي
بعد برو بگير راحت بخواب...
#برپا
⭕️ نظام، در مدارای کامل و عقلایی با معترضان به سر میبرد
🔹در یک نظام همیشه مخالف و موافق وجود دارد. یعنی شما الان از ۸۴ میلیون نفر جمعیت ایران فکر میکنید هر ۸۴ میلیون اسلام، انقلاب و ولایت را قبول دارد؟ نه یک درصد کمی هم قبول ندارند.
🔹مولوی عبدالحمید امام جمعه یکی از استانهای سیستان و بلوچستان است. میرود آنجا خلاف نظام صحبت میکند. موجب اغتشاش میشود، اما باز امامجمعه باقی میماند. نظام، در مدارای کامل صحیح عقلایی با اینها به سر میبرد.
🔹نظام جمهوری اسلامی واقعا مداراگر است. تعداد خیلی کمی از ساواک شاه اعدام شدند. ساواک ۸ هزار کارمند داشت. حزب توده هر روز در و دیوار را پر میکرد که اسامی ساواکیها را منتشر کنید. ما آمدیم از همین ساواک، آنهایی که میتوانستند به جمهوری اسلامی خدمت کنند را نگه داشتیم و بعد دادیم فیلم ساختند که پدر ساواکی و بچه انقلابی است. چرا؟ چون اگر در مدرسه و دانشگاه معلوم شد، پدرش ساواکی است بتواند بگوید من خودم انقلابیام تا شخصیت انسانی او حفظ شود.
🔹شما در انقلاب فرانسه نگاه کنید همه را کشتند، بعد چه کار کرد؟ تسویههای خونین رخ داد. در نظام کمونیستی، لنین چه کرد؟ تمام امپراتور، دار و دسته، خانواده و دوتا بچه کوچک همه را کشت. ما چه کردیم؟ شاه، فرح و بند و بساط او همه رفتند خارج. از آمریکا خواستیم آنها را به ما برگرداندند، حماقت آمریکاییها هم این بود که اگر درست میفهمیدند خانواده شاه را تحویل ایران میدادند، ما محاکمهشان میکردیم و قطعا مثل بنیصدر آنها را نمیکشتیم. معلوم نبود بکشیمشان؛ پسر شاه آن موقع بچه بود، اما فرح نائبالسلطنه بود. آنها الان رفتند آمریکا، پول ملت ما را دزدیدند و آمریکا به این دزدها و غارتگرها امکانات میدهد.
🔹(آیا امکان گفتوگو و صحبت برای کسانی که در داخل مخالف برخی روندها هستند، وجود دارد؟) کسی که جمهوری اسلامی را نخواهد باید به تلویزیون آورد و بگوییم از بیتالمال مسلمین استفاده کن و بعد بگو نمیخواهم جمهوری اسلامی باشد؟ به ما چه مربوط است. خودش روزنامه دارد، گپ بزند، در کوچه و خیابان همهجا حرف بزند.
🔹چطور میگویید نمیگویند؟ در همین سایتها حرف میزنند. مگر نمیگویند؟ مگر حرفهای عباس عبدی علیه نظام نیست؟ میرحسین موسوی چه میگوید؟ واقعا یک مخالف نظام بیشتر از این حرف میزند؟ از این کمتر میزند. آقای خاتمی در نوشتهاش چه میگوید؟ مخالف چه میخواهد بگوید؟ خب میگویند.
🔹درست مثل اینکه من رفتم دانشگاه مشهد، یک پسری بلند شد و شروع کرد علیه نظام صحبت کردن بعد از آنکه تمام شد، گفتم دیگر حرفی داری بزنی؟ گفت نه هرچه میخواستم گفتم. گفتم آقای کواکبیان جوابش را بده؛ گفت نه خودت بگو. به آن دانشجو گفتم تو گفتی خفقان و دیکتاتوری هست، اما تو که الان همه حرفهایت را زدی! ما زمان شاه یک صلوات میفرستادیم، ما را میفرستادند زیر شکنجه ساواک.
🔹اما الان اینطور است که تو همه حرفهایت را زدی، دو ماه قبل هم یکی دیگر بود همین حرفها را زد، الان از اینجا کجا میروی گفت کلاس. گفتم کسی مانعت است؟ گفت خیر. گفتم شب هم میروی خانه؛ فردا هم میآیی. یک ماه دیگر هم یکی دیگر میآید همین حرفها را میزند. بعد به او گفتم خودت نمیفهمی چه میگویی، اگر میفهمیدی نمیگفتی. اما در نهایت آزادی میگویی در ایران آزادی نیست. این خیلی جالب است، من عرض میکنم فردی با نهایت آزادی رفته بالای پشتبام میگوید مرگ بر دیکتاتور، اگر دیکتاتور بود که دمار از روزگار تو درمیآورد. الان این آقایان رفتند اغتشاش کردند آقا در نهایت محبت کردند گفتند این افراد را رها کنید.
🔹ما اصلا در نظام جمهوری اسلامی، نظام سرکوب نداریم. نظام روشنگری داریم؛ لذا شما میبینید در نهایت آزادی شما هرچه میخواهید میپرسید و من هرچه میخواهم جواب میدهم و دوتایی با هم پخش میکنیم.
🔹اصلا این مطالب را فردا در تاریخ حتما یک پژوهشگر در دانشگاه بخواهد تحقیق کند میبیند این همه نشریه و روزنامه تعدادش بیشتر از مال ماست. ما چه نشریهای داریم؟ یک جوان، رسالت و کرمان را داریم. جالب است سه تا روزنامه برای آقا و نهاد رهبری است. یکی دست مسیح مهاجری است که سبک ضد آقای حسین شریعتمداری است، یکی هم اطلاعات است که خدا رحمت کند دست آقای دعایی بود، بعد هم که دیدید آقا چطور آقای دعایی را تحویل گرفت، نفر بعدی هم وزیر سابق ارشاد را گذاشت. آقا میتواند ایشان را بردارد؟ نمیتواند؟ پس چرا حسین شریعتمداری را برنمیدارد؟ ما باید قدر این نظام را بدانیم./ایلنا
❞اسدالله بادامچیان، دبیرکل حزب موتلفه اسلامی
احساس کردم یه نوری از بیرون پنجره
داره میزنه توی چشمم..
سرمو آوردم بالا و ... :)
ماهِ من علیِ...
.
شهید آوینی-aviny_com@1_211688273616044270.mp3
زمان:
حجم:
778.5K
یاارحَمَ الراحِمین
ارْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ
وَ سِلاَحُهُ الْبُکَاءُ …
اگر سلاح مؤمن در جهاد اصغر
تيغ دو دم است و تير و تفنگ،
سلاح او در جهاد اكبر
اشك و آه و ناله به درگاه خداست.
و اگر راستش را بخواهي،
آن قدرتي كه پشت شيطان را ميشكند
و آمريكا را از ذروهي دروغين قدرت به زير ميكشد
اين گريههاست..
❞سید مرتضی آوینی
امروز اتاق عمل از اونجایی که پُست خطیرِ پذیرش بیمارانی رو که همراه با پرستار به اتاق عمل میان بهم تحویل دادن و یه کم وقتم آزاد تره، همراه با این کتاب سپری میشه..
فقط دلم میخواست میتونستم این کتابو ببرم زیر شیر آب تا جزییات اضافه و غیر کاربردیش رو بشوره ببره و بعد بشینم چهارتا روایت هولناک و دلچسب بخونم از روزهای ابتدایی دفاع مقدس اونم از زبون یه پرستار...
#طرحنوشت
#کتاب