از امشب سیاهیِ عزایِ خلیفه و جانشینِ خدا بر زمین
لنگرِ آسمان و زمین
برادر و جان و پسر عمویِ رسول
عشق و آرام و قرارِ حضرتِ بَتول
استاد و وجودِ زِینَبِین و حَسَنِین
سَروَر و سَیِّد و در میانِ اهل بیت بهترین
حضرت ابوتراب امیرالمومنین
علی بن ابی طالب
رو به تن میکنیم قُربَه اِلَی الله...
این شب ها زیاد روی به آسمون میکرد و میگفت:
اِنا لله و اِنا اِلَیهِ راجعون...
دیگران در راجعون، خدا می بینن
اما صاحبدلِ مست،
در راجعون، زهرا می بینه...
اِی خُفته دَر مَزار! سَر اَز خاک کُن بُرون
اَحوالِ چاکِرانِ تو بَعد اَز تو دَر هَم اَست...
آخ علی جآن...
من از اینجا..
#سلاممیدم به نجف..
سلام دورت بگردم..
سلام همه ی دار و ندارم..
جای ما میانِ آن ها که
این شب ها
زیر آسمانت قدم میزنند و اشک میریزند
خالیست مگر نه؟
نمیدانم به چه فکر کردم آن لحظه که
به محض تلاقی نگاهم با نخلستانهایت
اشک از دیدگانم سرازیر شد
اما ما خیلی برای شما دلتنگیم..
بلعجبی نگر که من با همه لافِ عاشقی
یار ندیده والهام، مِی نچشیده بیهشم...
خب راستش اینجا در داغون ترین وضعیتِ ممکن بودم. برخلاف چیزی که فکر میکردم، از صبح بدو بدو داشتم و حقیقتا دیگه پاهام جون راه رفتن و سرپا موندن نداشتن و باید تا ساعت ۲۰ دووم میاوردم چون شیفتم لانگ بود.
مخصوصا که هنوز کلی سِت مونده توی پَکینگ که باید جمع و جور و بسته میشدن بعلاوه چک کردن شیفت عصر انبار اتاق ها که خودش داستانیه بعلاوه مرتب کردن و واشینگ اتاق ها و بعلاوه دو تا مصرفی جراحی های قبلی که روی استیشن کنار مانیتور چشم انتظار ثبت شدن توی سیستم بودن و فقط ما دو نفر کارشناس اتاق عمل و این خستگی و این حجم کار. آمّا این وسط تماس گرفتن که آماده باشید یه سزارین اورژانسی داریم میفرستیم :/
من؟ پر شدم از هیجان و لذت مواجه شدن با تولدی دوباره ولی جسمم اصلااا. یه برو بابا دلت خوشه ی خاصی داشت.
اصلا نمیتونست برا لحظه ی بیشتری سرپا بمونه و ازم خواهش میکرد که برم بخوابم. حالا اونم با زبونی که از شدت خشکی، صحرای کربلاست. چند بار امروز از شدت تشنگی و بیحالی اومد روی زبونم که
صلیالله علیک یا اباعبدالله..
آمّا درست در زمانی که در اوج خستگی
داری میری که اتاق رو برای جراحی اورژانسی آماده کنی در حالیکه کلی کار دیگه هست که باید انجام بدی،
و داری پاهاتو میکشی که بری وسایل مورد نیاز جراحیو بیاری توی اتاق و از کم خوابی و کم آبی یواش یواش علائم سردرد هم داره نمایان میشه
و زیر لب داری میگی خداجون یه رحمی،
یهو از زایشگاه بهت خبر بدن که
مریض خودش زایمان کرد و جراحی کنسله..
خب این اگه رزق و مدد الهی نیست،
پس چیه ؟ :)
#طرحنوشت
راشِدون
قسم بروایة فَمَن یَمُت، یَرَنی.. احتراما ان نموت واقفین احتراما لِ علی.. قسم به وعده ی «هر که بمی
تمامِ دلخوشیِ زندگی من این است..
به بهانه ی سالگرد زنده شدنِ #سید مرتضی:
راوی تعریف میکرد که بعد از انفجار مین و اون شرایطی که پیش اومده بود، طرف خواست مطمئن بشه از زنده بودنش و ازش پرسید: سید زنده ای؟
که جواب داد: هنوز زنده نیستم...
و این جمله شد کلیدی ترین جمله ی همه ی زندگیم..
من زنده نیستم
من با شهادت زنده میشوم...
#سید مرتضیآوینی
راشِدون
به بهانه ی سالگرد زنده شدنِ #سید مرتضی: راوی تعریف میکرد که بعد از انفجار مین و اون شرایطی که پیش
یکی از روزهای سال اول دانشگاه بود که چنان شیفته اش شده بودم که تمام کتاب هایش را جمع آوری کردم که بخوانم..
تصویرش را جایی در نزدیک ترین نقطه به خودم قرار دادم که همواره نگاهم به او متلاقی شود.. با هر بار روشن کردن صفحه ی گوشی، چشمم میخورد به سیدی که هویتم را به او مدیون بودم و در فراقش میسوختم و فرصت پیش نمیآمد (بخوانید دعوت نشدم) که خودم را به او برسانم..
قلبم برای لمس وجودش چنان میتپید که
انگار میخواست از سینه خارج شود..
شاید اولین تپش های عاشقانه را با فکر کردن به او تجربه کردم..
در لحظاتی کنارم بود که هیچ شخص دیگری نمیفهمید چه میگویم..
خب هرکس دیگری هم باشد شیفته اش میشود..
اصلا مگر میشود که عاشقِ او نشد؟
عاشق صدای گیرای او
عاشق کلام نافذش
عاشق سبک زندگی اش
عاشق تفکر ناب و ارزشمندش
و عاشق واژگانی که برای بیان دیدگاهش استخدام میکرد..
از همان وقت بود که هرگاه بی حال و کم انرژی میشدم، آوینی گوش میدادم یا میخواندم و از انرژی الهی وجودش تغذیه میکردم..
آو یعنی آب و اگر ینی را پسوند نسبت درنظر بگیریم، میشود مثل آب:
طاهر، زلال و حیات بخش ..
و الحق که آوینی، آوینی است..
#سید!
به جانت کز میانِ جان
ز جانت دوست تر دارم..
#یادداشت
راشِدون
یکی از روزهای سال اول دانشگاه بود که چنان شیفته اش شده بودم که تمام کتاب هایش را جمع آوری کردم که بخ
.
دست نوشتهای از سید مرتضی
از زبانِ یک شهید، خطاب به کسی که
به زیارت مزار شهید آمده است:
ای آن که گذرت بر خاک من است،
بدان که من طعمهی مرگ نیستم..
من در انتظارْ ننشسته ام تا مرگ سراغم آید..
به ندایِ "موتوا قبل ان تموتوا" لبیک گفته ام
و شهادت را برگزیدم که جاودانگی است.
و اکنون از من زنده تر کیست؟
ای رهگذر !
از درونِ این خاکِ بلا دری به سوی کربلا گشوده اند.
روحم به ضیافت گاهِ وصال پر کشید
و مخاطبِ این خطابِ ازلی قرار گرفت که
"فدخلی فی عبادی و ادخلی جنتی"
بدان که این راه رفتنی است
و بابِ جهاد فی سبیل الله و شهادت
مسدود شدنی نیست ..
اگر خداوند متاع وجودِ تو را خریدنی بیابد،
هرکجا که باشی و در هر زمان،
تو را در جمع اصحاب کربلا
به بهشت خاصِ خویش فرا خواهد خواند..
نامهی سید مرتضی به حضرت آقا:
خدمتِ رهبر معظم انقلاب اسلامی،
نائب امام عصر (ع)، حضرت آیت الله خامنهای
ایدکم الله تعالی بتاییداته الخاصه..
سلام علیکم و رحمهٔ الله و برکاته
امتثال امر فرصتی برای عرض ارادت در این مرقومه باقی نمیگذارد لذا حقیر مستقیما با استمداد از فضل بی منتهای رب العالمین وارد در اصل مطلب میشوم بعد از عرض این مختصر که:
ما با حضرتعالی به عنوان وصی امام امت (ره) و نایب امام زمان (عج) تجدید بیعت کردهایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستاده ایم، همانگونه که پیش از این درباره امام امت (ره) بودهایم و بسیارند هنوز جوانانی که عشق به اسلام و شور رضوان حق آنان را در میدان انقلاب نگاه داشته باشد، با همان شوری که پیش از این داشتهاند.
خدا شاهد است که این سخن از سر کمال صدق و از عمق قلوب همان جوانانی سرچشمه گرفته است که در تمام این هشت سال، بارِ جنگ بر شانههای ستبر خویش کشیدند. ما به جهاد فی سبیل الله عشق میورزیم. و این امری است فراتر از یک انجام وظیفه خشک و بی روح. این سخن یک فرد نیست، دستِ جماعتی عظیم است که به سوی حضرت شما دراز شده تا عاشقانه بیعت کند، بسیارند کسانی که میدانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق از همان اجری در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت (س) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند.
سر ما و فرمان شما..
کمترین مطیع شما سید مرتضی آوینی.
و اما به نظرم مهمترین توصیه برای شب های قدر،
هرکاری هم نکردیم،
اشک بریزیم برای اباعبدالله..