eitaa logo
راشِدون
185 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
194 ویدیو
14 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌نوشتن‌نیازداریم. مهمان کارشناس‌اتاق‌عملی هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش را به‌ کلمه تبدیل می‌کند. محب‌مولاعلی|همسر|مادر|دانشجو‌معماری
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا امام رضا (مضمونا) فرمود: ولایتِ مولا و اهل بیت بر آب ها هم عرضه شد و هر آبی که ولایت رو پذیرفت، شیرین و گوارا شد و آب هایی که نپذیرفتن شور شدند... +تویِ جغرافیا چی خوندیم؟ فقط ۲ درصد از آب هایِ زمین، شیرین هستن و ۹۸ درصدِ باقی مونده شور و غیر قابلِ استفاده.. :))
وَ رَفَعنا لَکَ ذِكرَک! و آوازه یِ تو را بلند ساختيم! سوره‌ی شَرح، آیه ۴ یعنی ای محمد... همراه با یادت برایِ او (مولا) رتبه ای بالا بردیم! آقا امام رضا در تفسیرِ این آیه + یا مولا نیست گوشِ اَهلِ عالَم مَحرَمِ اَسرارِ عِشق زین سَبَب با خویشتَن دیوانه میگویَد سُخَن..
چهار صلوات هدیه کنیم: اولی هدیه به حضرت نجمه خاتون مادر مهربان و بزرگوار آقا.. دومی هدیه به آقا امام موسی کاظم پدر مهربان و بزرگوار آقا سومی هدیه به حضرت سبیکه نوبیّه همسر مهربان و بزرگوار آقا چهارمی هدیه به هشتمین ستاره ی آسمان ولایت شفیع روز آخر معین الضعفا شمس الشموس ضامن آهو عالم آل محمد نور الهدی آقا جانم حضرت امام رضا سلام الله علیه و علی اهل بیته..
موکب پذیراییِ کوچیکِ ما در اتاق عمل به مناسبت میلاد آقاجانمون :)❤️ +توی این گرما به قدری حال خوب کن بود که نگم براتون.. + هرجا قرار گرفتی، به اندازه ی خودت یه قدم بردار و اطرافتو روشن کن..
قانونِ عشق، سوختن است وُ به قدرِ محبوبِ آستانه محبوب می شوی..
راشِدون
+جوری که امروز اتاق عمل میگذره ... +اینجا پَکینگ عه.. +خوندن از اونها و مرور و یادآوری آنچه که رخ دا
یعنی هرکسی از کنارم رد میشد، درباره این کتاب یه کنجکاوی ای از خودش نشون میداد و یه سوالی میپرسید.. فعلا تا اینجا تونستم شوق و بحث کتاب خوندن رو توی همکارا ایجاد کنم و یکی شون به قدری مشتاق بشه که پاشه بره کتابخونه و کتاب قرض بگیره برا خوندن.. بعدش هم اومد با ذوق فراوون برام شروع کرد به توضیح موضوع و محتوای کتابی که خوند. قراره این سری خودم براش یه کتاب ببرم بخونه... اینو که دستم دید براش جالب بود یه کم درباره موضوعش پرسید و گفت هروقت خوندیش، بده منم بخونم :) + شاید رفتارِ ما، بهترین راهِ اثرگذاری باشه.. +سعی ام اینه که توی زمان های خالی اتاق عمل به جای اینکه گوشی دستم بگیرم یا حتی کتاب از توی گوشی بخونم، کتاب واقعی دستم بگیرم و بخونم که خب این موضوع خیلی به چشم همه اومده و یجورایی خلاف موج شنا کردنه.. +بماند که چند تا کتاب مفید از سیر مطالعاتیمو توی همین زمان های پِرت تموم کردم🤌🏻
راشِدون
جمعه، ۱۲/خرداد/۱۴۰۲، شیفت لانگ، روز ۱۰۳ ام طرح.. تا الان یک سزارین داشتیم از خانومی ۲۵ ساله که دومین فرزندش بود و اولی را در سال ۹۷ آورده بود. یعنی چیزی در حدود ۲۰ سالگی اش. سال تولد بیمار را که میبینم به این فکر میکنم که بازه ی سنی ۲۰ تا ۳۰ سالگی چه بازه ی سنی عجیب و قابل تاملی است. حداقل در بین دختران. یک نفر چند فرزند دارد، یک نفر هم به این فکر میکند که لاک چه رنگی بزند که با لباسش ست شود و سر قرار مناسب به نظر بیاید.. یک نفر یک کارگاه تولیدی را مدیریت میکند، یک نفر هم هنوز درحال تحصیل و گرفتن پول توجیبی از خانواده است.. یک نفر در آزمایشگاه ها مشغول پژوهش های علمی است، یک نفر هم فکر مهاجرت را دارد و یا حتی مهاجرت کرده است.. یک نفر هنوز پشت کنکور مانده تا پزشکی قبول شود، یک نفر مدرک تخصصش را هم گرفته است و دنبال جایی برای مطبش میگردد. یک نفر در خانه ای مجردی با دوستانش زندگی میکند، یک نفر هم به تازگی عروسی کرده است و خانوم یک خانه شده است. یک نفر مدام در سفرهای تفریحی به سر میبرد، یک نفر هم در اردوهای جهادی وقتش را می‌گذراند. یک نفر خودش را وقف یک تشکل یا مجموعه ای کرده است، یک نفر هم دارد فرایند مادر شدن را طی می‌کند و پر از دغدغه است. اینها هرکدام عالم های متفاوتی را زندگی‌ میکنند و شاید آن نقطه که در آن رضایت کامل داشته باشند، متفاوت باشد. اما اگر به مبانی برگردیم، ملاک موفقیت و سعادتمندی را و حتی جایی که با رسیدن به آن، رضایت کامل را از خود و زندگی‌مان بدست خواهیم اورد، خدا مشخص کرده است و یک چیز واحد است چرا که فطرت ما انسان ها مشترک است و همگی دمِ وجودِ الهی را درونمان داریم.. و آن ملاک چیست؟ تکلیف محوری.. ۶۲۶ روز از طرحم مونده..
شکرت بابت اینکه زیر نوشته هام نمی‌زنم: روز فلان ام قرنطینه... :)🤌🏻
راشِدون
#خدایا شکرت بابت اینکه زیر نوشته هام نمی‌زنم: روز فلان ام قرنطینه... :)🤌🏻
نوشته های دوران کرونایم را دارم. تقریبا تا نزدیکی صد روز و یا حتی بیشتر، از روزهای ابتدایی قرنطینه. هراز گاهی به آن ها رجوع میکنم و خاطرات ان روزهایم را مرور میکنم. روزهایی که حق بیرون رفتن نداشتیم. روزهایی که داماد هایی که عروسی می‌گرفتند را دستگیر و جریمه میکردند. روزهایی که نمی‌توانستیم با دوستانمان در جایی تجمعی شکل بدهیم و دلتنگشان بودیم. روزهایی که مجازی و آنلاین مراسمات اباعبدالله را شرکت میکردیم. اصلا روزهایی که از هرگونه زیارت ممنوع بودیم حتی زیارت شهدا. روزهای پر از اضطراب و بی اطلاعی از آینده. روزهایی که نمی‌دانستیم تمام میشوند یا نه. روزهایی که نمیدانستیم آیا یک ماه بعد همچنان در کنار عزیزانمان هستیم یا نه. البته الان هم نمی‌دانیم اما آن روزها مرگ را بیشتر حس میکردیم و با آن زندگی میکردیم. روزهایی که وصیت نامه های مان را نوشتیم و با چشمی پر از اشک تقدیم یکی از نزدیکانمان کردیم. و حتی روز اولی که تماس گرفتند و خواستند که برای کمک به بخش کرونا بروم و زانوهایی که برای یک لحظه لرزیدند و اشکی که از دیدن پیام «به امید دیدار مجدد» پدر ریخته شد. خدا آن روزها را نیاورد. از آن روزها حرف ها زیاد است و بخشهاییِ شان را نوشته ایم تا بماند برای نسل های بعدی. شکرت بابت هرچی دادی. هرچی که اصلا ندادی و نمیخوای بدی. هرچی که گرفتی دوباره پس دادی. هرچی گرفتی و پس ندادی. هرچی قراره بدی و هنوز ندادی.. تو خدایی صاحب اختیاری هرکاری دوست داری انجام بده اصلا ما راضی ایم به رضای تو قربونت برم :)