هر چه میتوانید سنتهای خود را در عید #غدیر، جدیتر بگیرید.
نگویید: «مستحب است؛ شد شد؛ نشد نشد».
این سنتها از اوجب واجبات است.
چرا؟
چون شناسنامۀ ما شیعیان است.
پدرها جوری نسبت به عید غدیر ارادت به خرج بدهند
که بچهها از یک ماه، دو ماه قبل چشمانتظار عید غدیر باشند!
حتی اگر لازم شد، قرض کنید
و یک عیدی حسابی به اندازهای که به علی ارادت دارید به بچهها بدهید.
نگویید: «باز من باید یک چیزی خرج کنم!»
نه! مقروض میشوی، خب بشو!
تو که برای چیزهای دیگر قرض کردهای،
یکبار هم برای حضرت علی مقروض شو.
مسیحیها بابانوئل درست میکنند و به بچههایشان میگویند: «او برای تو هدیه را آورده؛ مسیح برای تو این هدایا را آورده». بچه از اول ذهنش با عیسی (علیهالسلام) انس میگیرد، رفاقت میکند.
حالا بروید ببینیم چه کار میکنید!
این شما و این عید غدیر.
سفری، تفریحی، گردشی میخواهی ببری،
بگو این مال عید غدیرت است!
هدایایتان و وعدههایتان را بگذارید در این روز
تا اینها با عید غدیر جوش بخورند.
❞آقای حائری شیرازی
به نام خدای تحول ها.
ما نشسته ایم به نوشتن تا ببینیم چه از آن میتوانیم در بیاوریم و به خانم نظری تحویل بدهیم تا بلکه از دست بدقولی های ما کمی به آرامش برسد و خط خطیهای اعصابش صراط مستقیمی شوند و به دعای خیرش گره از کار ما نیز باز شود چرا که فکر میکنم آهش مارا بدجور گرفته است.
خانم نظری اگر اکنون این تصویر را میبینید اولا بدانید که امروز تماس گرفته بودید در حال یادداشت بودم و گرخیدم که پاسختان را بدهم و فحش بارم کنید از تاخیر یک روزهای که داشتهام و خواستم که تکمیلش کنم و دست پر خدمتتان برسم.
دوما حلال بفرمایید ما را و بگذارید پای شلوغی های اطرافمان.
سوما خیالتان تخت باشد که نوشته را دیگر امروز به دستتان میرسانم.
البته خانم نظری از این حرفها مودب تر و مهربان تر است و این متن هم جنبهی شوخی داشت و استراحتی بود در میان انبوهی از فکر های مختلف از غذای روی گاز و ظرف هایی که باید شسته شوند گرفته تا برنامه ی غدیر امروز و فردا و بچه هایی که در غرفه منتظر دست کمک هستند و تماسشان بی پاسخ مانده است و تا سهم ما از تحولی که امام آغاز کنندهاش بود و تپش های نامظم قلب از حوادث روزگار آخرالزمان.
باشد که از رستگاران باشیم.
همین
#پراکنده
من از اینجا
#سلاممیدم به ماهِ نجف...
سلام معشوق العالمین..
سلام زندگی من..
سلام هویت من..
سلام همه ی وجود من..
سلام تپش های قلب من..
سلام خون توی رگ های من..
سلام اشک روی چشمانم..
سلام روح من..
سلام جون توی پاهای من..
سلام بابا#علی..
سلام عزیز دلم..
ردای امامت و ولایت مبارکتون باشه دور سرتون بگردم..
چقدر بهتون میاد...
اصلا امیرالمومنین بودن فقط به شما میاد فداتون بشم..
ما رو میشناسید دیگه..
ما همون بچه شیعه های پرروی شماییم
که هرچقدر هم بد کرده باشیم،
بازم میدوییم میایم توی آغوش شما..
ما خسته که میشیم فقط عشق شماست که دوباره سرپامون میکنه..
ما ناامید که میشیم،
اسم شماست که هَمّ و غممونو از بین میبره..
ما رو به شیعگی خودتون بپذیرید
هرچقدر کمیم
هرچقدر نابلدیم
هرچقدر ضعیفیم
اما قلبمون از شنیدن نام شما،
به تپش میفته..
اشک توی چشمامون میجوشه..
دستامون میلرزه..
آقاجون
ما هرجا کم میاریم،
به این فکر میکنیم که شیعه ی مولا باید مثل مولا باشه..
به همدیگه یادآوری میکنیم که
بچه شیعه ای! پاشو از جات ببینم!
اصلا بچه شیعه مگه غصه دار میشه؟
ما درد و غم هامونو میریزیم توی کوله مون، میاریم برای شما..
مولا جانم
درددل داریم...
ما رو بیار دم ایوون طلات قربونت برم..
+هرچقدر هم بخوام از اونچه در قلبم برات میگذره بنویسم، باز هم حق مطلب رو ادا نکردم.. تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل..
فقط اینکه غیرتم کُشت که معشوق جهانی..
همین
#غدیر