eitaa logo
راشِدون
185 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
194 ویدیو
14 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌نوشتن‌نیازداریم. مهمان کارشناس‌اتاق‌عملی هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش را به‌ کلمه تبدیل می‌کند. محب‌مولاعلی|همسر|مادر|دانشجو‌معماری
مشاهده در ایتا
دانلود
@Mashgh_dll@Mashgh_dll -کربلایی شدن.mp3
زمان: حجم: 5.3M
گریه کن نیستم من اگه روزی رو به روی ظالم نایستم..
این روزا همه مثلِ اسپَندِ روی آتیش در تکاپو هستن و روح در کالبدشون آروم و قرار نداره... چه اون که عازمِ اربعین شده چه اون که عازم نشده و عوضش درگیرِ برپاییِ مجالسِ عزا در ایران شده اما وَجه مشترکِ همه مون اینه که ما مشغول به یاریم، مشغول به محبوبِ عاشق کُشِ عَیّاریم، به اباعبدالله اشتغالِ فکری و جسمی و روحی داریم و این روزا همه چیزمون طهارت داره چون سیدالشهدا نه تنها پاکه بلکه پاک کننده هم هست...
اما انسان هایِ کوتاه فکر که جهان بینیِ اون ها تا توکِ بینیِ اون هاست و از این فیضِ عشقِ بی انتها محروم هستن باعثِ تفرقه میشن. افرادی نظیرِ عبدالحمید امام جمعه یِ زاهدان که در اسم عبدالحمید اما در عمل عبدُ الاِبلیس هست و ایجادِ شبهه در مراسمِ اربعین و عزایِ پسرِ پیامبر میکنن.. مصداقِ عَدو شَوَد سببِ خیر اگر خدا خواهد...
گریه یِ ما و دَوامِ ما در عزایِ سیدالشهدا هیچ گاه تمومی نداره همچنان که در قرآن و قصه هایِ قرآنی این گریه ها سابقه داشته. اگر اهل سنت ادعایِ عمل به قرآن رو دارن سوره یِ یوسف بخونن و جسارتا فقط نخونن! تفکر و تدبیر هم کنن و به قولِ دیالوگِ طلاییِ سریالِ امام علی که گفت از اسلام اشعث (بخوانید عبدالحمید) فقط قُل قُلِ کلماتِ عربی اش را از بَرید! (بلدید) هه ! .
در کتابِ حَیاتُ القُلوبِ مرحوم علامه مجلسی اومده که وقتی بینِ جنابِ یوسف و جنابِ یعقوب فِراق افتاد و یوسف به عزتِ دولتی رسید و عزیزِ مصر شد و فراقِ او از پدر تمام شد و دیدارِ او با یعقوب حاصل شد در اون دیدار یعقوب از پسرش پرسید بهم بگو وقتی دَه تا برادرات تو رو از پیشم بردن، باهات چیکار کردن؟ یوسف پاسخ داد: بیخیال عزیزِ من و از گفتنش معافم کن!(طاقت نداری) جناب یعقوب گفت: اگه همه ش رو نمیگی برخی از ماجرا رو بگو! یوسف گفت: وقتی من رو نزدیکِ چاه بُردن، برادرانم بهم گفتن پیراهنت رو از تنت در بیار! گفتم: از خدا بترسید و منو برهنه نکنین! اون ها رو من چاقو کشیدن و گفتن: اگه پیراهنت رو درنیاری تو رو میکُشیم! منم ناچار پیراهنم رو درآوردم و عریان به چاهی انداختنم... (پیراهن رو خون آلود کردن و به پدرشون گفتن یوسف رو گرگ خورده) یعقوب فقط همین چند جمله رو که شنید، فریادی زد و از حال رفت و بیهوش شد! جانِ عالَم به فدایِ عُریانِ کربلا... بچه ها همین علامه مجلسی نقل میکنه که امام صادق به یارِ نزدیکش زُراره فرمود: جَدَّم امام سجاد هر وقت به یادِ حسین بن علی می افتاد، اونقدر گریه میکرد که محاسِن و ریشش پر اشک میشد و از گریه یِ او اطرافیان هم به گریه می افتادن! سید بن طاووس میگه یکی به امام سجاد عرض کرد: دیگه گریه بس نیست؟ (هزار و چهارصد سال گذشته! چرا اینقد بر حسین گریه میکنید شما شیعیان از جانِ گریه چی میخواید!) امام سجاد فرمود: یعقوب ۱۲ پسر داشت که خدا فقط یکی از اون ها رو پنهان کرد! یعقوب مو سپید کرد و چشمانش رو از دست داد از شدتِ گریه و کمرش خم شد با اینکه میدونست پسرش زنده ست! (و حرفِ پسرانش رو باور نکرد) ولی من در یک روز! پدر، عمو و هفده نفر از خانوادم رو دیدم که با بدن هایِ مجروح و سرهایِ جدا رویِ زمینِ گرم افتاده بودن! چطور اندوه و اشکم تموم بشه؟
گریه کنین آقا... بلند هم گریه کنین! ابوهارونِ مَکفوف از یارانِ امام صادق بود که شاعر و روضه خوان بود و اما نابینا. امام یه بار امر کرد روضه بخون و یه پرده هم انداخت و به زن ها و بچه هایِ منزل هم امر کرد که در روضه شرکت کنن. هارون شروع کرد به روضه خوندن و امام صادق جوری های های میگریست که مامورانِ حکومتی اومدن در زدن و گفتن کسی از اهالیِ این خونه مُرده که اینجور صدایِ شیوَن بلنده؟ برایِ سیدالشهدا زنانه گریه کنین و مردانه به سینه بزنین و نفس بکشید که زندگی همینه....
پرده ی پنجم: در خاک عراق. میدانم که میدانید اما یادآور میشوم حالا که راحت تشریف میبریم مهران و تمرچین و خسروی و شلمچه و چذابه و سایرِ مرزهایِ ورودی به عراق برایِ زیارت سیدالشهدا آن هم در کمال عزت و راحتی و کسی جراتِ نگاهِ چپ به ما را ندارد، خواستم بگویم خونَش را دیگرانی دادند و میدهند که شما و ما آن ها را نمی‌شناسیم ولی آن ها جان فدایِ شما و ما شدند. مثلِ شهید آتش زاییِ عزیز که دقیقا دو شبِ پیش مشغولِ پاسداری از مرزهایِ ایران در میرجاوه بود که در حینِ پاسداری، یک نامردِ حرام لقمه او را با سلاحِ دوربین دار موردِ هدف قرار داد و به شهادت رساند. در پیاده رَویِ اربعین یادِ این شهدایِ گمنامی که اسمی از آنها برده نمیشود اما قهرمان هستند هم باشید. شادیِ روحِ مطهر شهدا خاصه حاج قاسم سلیمانی صلوات.
پرده ی ششم: بچه دار ها. آخ چه ثوابی میبرند این بچه دار ها! ما دربرابر این ها که هنری نمی‌کنیم! دستانمان را تاب میدهیم و راه می‌رویم.. اما آنها خادمی کودکانشان را میکنند و دربست درخدمتشان هستند. مادرانی که هر لحظه در حال جهادند و احتمالا چیزی از مسیر نمی فهمند. بازی میکنند. دست و صورت و پاهایشان را اب میزنند. با بادبزن آن ها را باد میزنند. خوراکی و آب را اول از همه به آن ها می‌رسانند. بچه که آرام نمی نشیند! گریه میکند. بهانه میگیرد. خسته می‌شود. کلافه میشود. جیغ میزند. خودش را روی زمین می اندازد. گرمش میشود. اما هربار با محبت پدر و مادرش روبرو میشود. تازه اکثرشان هم درون کالسکه شان نشسته اند و این مسیر را شاهانه طی می‌کنند. آخ نمی‌خواستم روضه بنویسم اما این خودش روضه است. بخوان خودت...
خیلی گرمه. خیلی شلوغ تر از سال گذشته ست. همین.
پرده‌ی هفتم: سختی فراموش شده. صندلی ای که روی آن نشسته ام با آفتاب قرارداد بسته است ! به قدری گرمم است که سابقه نداشته است اینطور خیس شوم از عرق هایی که از همه جایم سر میخورند. مدام با چفیه صورتم را خشک میکنم و یک دستم بادبزن است.. از بد حادثه گرفتار سردرد میگرنی شده ام و چشمانم را میبندم و میگویم: کوثر همه ی این سختی ها گذران. میگذره. اینم تموم میشه. به مقصد فکر کن. چشم باز میکنم و چشمم می‌افتد به نخلستان های اطراف. به سربازهایی که با پوششی مجهز آماده برای رزمی جدی کنار خیابان ها زیر تیغ آفتاب ایستاده اند. هرچند این ها اگر حرفی برای گفتن داشتند که ... بگذریم.. جاده های عراق برخلاف ماشین های چیتان پیتان آمریکایی‌شان، افتضاحند!! کولر ون لطف میکند فقط صورتم را خنک میکند که همین هم خودش خیلیست! چشمم میخورد به پلاک علی ولی الله روی چفیه ام. لبخند میزنم و میگویم مولا جان اندکی گرما برای تجدید دیدار که سهل است، حاضرم جانم را در راهت فدا کنم... پادکست «چرا اخلاص تنها راه تقرب است؟» از آقای پناهیان را پخش میکنم و سعی میکنم وقت را با ایشان بگذرانم.
پرده‌ی هشتم: بی دغدغه برای دغدغه ای بزرگتر! این لکه ی صورتی که روی لبه میبینید، کمی صابون است! با چشم خودم دیدم که آقایی بعد از سرویس بهداشتی آمد و دستش را کمی روی آن کشید و سپس دستانش را به هم مالید و گرفت زیر شیر آب و رفت! قسم میخورم که تمام این مسیر با آدم هایش در پناه امام حسین هستند... و الا با عقل جور در نمی آید این چیز ها ! نیایید بگویید چرا منفی هایش را میگویی و از مثبت هایش بگو! که آنوقت به شما می‌گویم چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید :) این ها از نظر بنده همگی نکات مثبت این مسیر است. اینکه کسی دغدغه ای ندارد جز رسیدن. نه دغدغه ی سلامتی. نه دغدغه ی جای خواب. نه دغدغه ی غذا. نه دغدغه‌ی شیوه ی رفت و آمد. مطلقا هیچ چیز. همه خودشان را سپرده اند دست میزبان.