بهم گفت واسه نیمه ماه رمضون آماده شو واسه آماده سازی هیئت.
یه لحظه از ذهنم گذشت که حالا کو تا نیمه ماه رمضون..
یهو به خودم اومدم تقویمو چک کردم
دیدم سه روز دیگهست...
چقدر زود داری میگذری دورت بگردم...
یه کم آروم تر برو ماه قشنگم...
#رمضانالکریم 🌙
به دور حُسنِ تو با گلستان، که پردازد؟
به لاله و سمن و ارغون که پردازد؟
در آن چمن که سبیل است خونِ گل چون آب
به آب دیده خواری کشان که پردازد؟
نسیم در سکرات است و گل پریشان حال
به عندلیب درین گلستان که پردازد؟
چنین که سر به هوایند شاهدان چمن
به بیقراری آب روان که پردازد؟
در آن حریم که راه سخن ندارد شمع
به شکوِهی من کوته زبان که پردازد؟
چنین که زلف تو خود را کشیده است بلند
به دستگیری افتادگان که پردازد؟
ز شور حشر محابا نمی کند عاشق
به گفتگوی ملامتگران که پردازد؟
دماغ یار ضعیف و نگاه بی پروا
به غمگساری غمخوارگان که پردازد؟
نمی کنند توجه به خضر گرمروان
به نقش پا و به سنگ نشان که پردازد؟
چنین که سیل حوادث سبک عنان شده است
درین زمانه به خواب گران که پردازد؟
دل از حواس و حواسم ز دل پریشانتر
به جمع کردن این کاروان که پردازد؟
به روی گرم بهاران نمی کنند اقبال
به حسن پا به رکاب خزان که پردازد؟
ز جوش سینه به خم میکشان نپردازند
به شیشه تهی آسمان که پردازد؟
به آب تیغ تو بردند راه، سوختگان
دگر به زندگی جاودان که پردازد؟
کنون که بلبل ما ذوق خار خار شناخت
دگر به خار و خس آشیان که پردازد؟
درین زمان که دل چاک برد صبح به خاک
به بخیه کاری زخم نهان که پردازد؟
بساط آینه طبعان به گرد حادثه رفت
دگر به طوطی شیرین زبان که پردازد؟
به وادیی که سبیل است خون نافه مشک
به اشک گرم و دل خونچکان که پردازد؟
درین زمان که به درمان نمانده درد سخن
به فکر صائب آتش زبان که پردازد؟
❞صائب تبریزی
هوای سردِ بهاری
بارون ریز ریز
صدای برخورد قطرات بارون با سقف
حس گرمایی که از سقف میخزه روی پوستت
صدای ماشینهای اندک رهگذر
سبزی و رطوبت
و آرامش نیمه شب
میتونه یه دروننگرِ دارای سندرم هستی شناسی رو تا ساعتها توی خودش نگه داره و حال خوب بهش تزریق کنه...
کاش میشد شبا زندگی کرد..
خدا شب رو برای آرامش ما قرار داد..
آرامش که فقط خوابیدن نیست.. :)
#خدایا
قلبهای ما رو آرام و مطمئن نگهدار...
#آینه
12-fosooli-emamhasan-02.mp3
زمان:
حجم:
3M
میلاد کریم بن کریم
امام حسن جانِ مجتبی
مبارکِ آقا صاحبالزمان، شما و ما :)❤️
هله هله..
دلم رمیدهی لولي وَشیستْ شورانگیز
دروغْ وعده وُ قَتّالْ وضع وُ رنگْ آمیز
فدای پیرهنِ چاکِ ماهرویان باد
هزار جامهی تقویٰ و خرقهی پرهیز
خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خالِ تو، خاکم شود عَبیرآمیز
فرشته، عشق نداند که چیست ای ساقی!
بخواه جام و گلابی به خاکِ آدم ریز
پیاله بر کفنم بند، تا سحرگهِ حَشر
به مِی ز دل بِبَرَم هُولِ روزِ رستاخیز
غلام آن کلماتم که آتش انگیزد
نه آبِ سرد زند در سخن، بر آتشِ تیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز
مباش غرّه به بازی خود که در خبر است
هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق، هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ ! از میان برخیز..
❞حافظ
+عاشق این غزل حافظم :)
+لولیوَش: زیبارو
عبیرآمیز: خوشبو و معطر