بعد از چهار ساعت از سر شب پیوسته درس خوندن، تهیه سحری و جمع و جور کردن اشپزخونه، نماز رو که خوندم اومدم ادامه بدم که احساس کردم خوابم میاد و رسما دیگه جملات رو نمیفهمم.
سرمو آوردم بالا و نگاهم خورد بهش.
چشمامو ریز کردمو بهش گفتم:
اگه تو بودی، نمیخوابیدی تا تمومش کنی. کمکم کن.
چند دقیقهای رو برا تایپ پیامی صرف کردم و وقتی به صفحهی کتاب برگشتم،
با خودم گفتم این که خیلی ساده داره میگه انتخاب نوع تمرکز زدایی به چه مواردی بستگی داره، چرا حس کردم نمیفهمم؟
سرمو آوردم بالا و گفتم:
دمت گرم :)
موتورمو راه انداختی❤️