زِ آفتابِ قیامَت گَرَت هَوایِ جُداییست
(خب قیامت بسیار گرمه و عطش داره
اگه میخوای ازش مصون باشی: )
غبارِ قَبرِ عَلی باش تا قیامِ قیامَت..
❞معنی زنجانی (محمد سهرابی)
نفر آخر شدن خیلی راحته.
کنسل کردن کارا خیلی راحته.
توی حال بد و افسردگی موندن خیلی راحته.
عقب افتادن خیلی راحته.
غم و غصه خوردن خیلی راحته.
ضعیف و ناتوان موندن خیلی راحته.
بی تحرک بودن خیلی راحته.
فقیر شدن خیلی راحته.
روزمرگی خیلی راحته.
بی مسئولیت بودن خیلی راحته.
ولی روح ما برای این راحتی خلق نشده:)
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهی کار به نام من دیوانه زدند..
#آینه
یاد دارَم که شَبی هَمدَمِ پَروانه شُدَم
فارِغ اَز زِمزِمهیِ مُطرِب و مِی خانه شُدَم
پیرِ مِیخانه بِگفتا که غَمَت اَز سَرِ چیست؟
گُفتَمَش قِصّهیِ ما و دِلِ پَروانه یِکیست
هَر دو بَر کویِ نِگاری نَظَر اَنداختهایم
هَر دومان کَرده وَفا و به جَفا ساختهایم...
شَمعِ بی مِهر و مُحَبَّت، دِلِ پَروانه شِکَست
یارِ دیوانهیِ ما رِشتهیِ پِیمان بِگُسَست...
خُرده بَر رَهگُذَرِ عاشِق و دیوانه مَگیر...
سالیان اَست که او گَشته پَریشان و اَسیر
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+ #بهار زیبا و زنده :)
خدایا هرچی دادی شکر
هرچی ندادی شکر
اکنون درکنار من نیستی ولی همچنان با من هستی.
به شانهات تکیه میدهم..
با تو غذا میخورم..
و دستِ ثابتت را مانند پرندهای که نمیخواهد پرواز کند در دستم میفشارم.
به کجا پرواز کند؟ از من بهسوی من.
تو را هر لحظه میبینم و احساس میکنم.
تو در اتاق من، در تخت من، در کیف من، در کتاب من، در قلم من، در قلب من و در خون من هستی.
چیز جدیدی هست که میخواهم برای تو فاش کنم، پس شگفتزده نشو.
امروز در آینه خیره شدم و محمود جدیدی را دیدم.
شیرینتر، سالم تر و شادتر.
این بار دیگر از تو نمیپرسم چه وقت همدیگر را خواهیم دید،
چون ما با هم هستیم... :)
#محمود_درویش
#طبیعت
#حرمامن
#بهار
www.javadieh.blog.ir4_5787397968126542735.mp3
زمان:
حجم:
5.2M
نَنشست و نامه نداد!
به امام نگفت آقا تو "بیا!"
تا شنید حسین از مدینه حرکت کرد
کوفه رو ول کرد و در مکه رسید خدمتش.
خودش رفت...
اینه فرقِ فقیهی مثلِ سلیمان بن صُرَد
و فرقِ لاتی مثلِ عابس.
از مکه تا کربلا هم باهاش موند
در شبی که مقدس ها سُمِ اسب شون رو با پارچه می بستن تا صدایی بلند نشه و بزنن به چاک، عابس با وضویِ نمازِ مغرب، نمازِ صبح میخوند و از غروب تا صبحگاه مشغولِ عبادت در خیمه گاهِ حسین بود و ظهرِ عاشورا هم لاتیش رو آتیش کرده بود و با سینه یِ برهنه عازمِ میدان شد.
کلاهخود و زره از تن دراورد
گریبان چاک داد....
رفیقش بود از زمان های قدیم.....
تعجب کرد که وسط جنگ پیرهنش و دراورده...
گفت: اجننت عابس؟
عابس دیوانه شدی؟
+ نعم...حُبُّ الحسین اَجَنَّنی..
بله...عشق حسین دیوونم کرده.. :)
#شبجمعه