www.javadieh.blog.ir4_5787397968126542735.mp3
زمان:
حجم:
5.2M
نَنشست و نامه نداد!
به امام نگفت آقا تو "بیا!"
تا شنید حسین از مدینه حرکت کرد
کوفه رو ول کرد و در مکه رسید خدمتش.
خودش رفت...
اینه فرقِ فقیهی مثلِ سلیمان بن صُرَد
و فرقِ لاتی مثلِ عابس.
از مکه تا کربلا هم باهاش موند
در شبی که مقدس ها سُمِ اسب شون رو با پارچه می بستن تا صدایی بلند نشه و بزنن به چاک، عابس با وضویِ نمازِ مغرب، نمازِ صبح میخوند و از غروب تا صبحگاه مشغولِ عبادت در خیمه گاهِ حسین بود و ظهرِ عاشورا هم لاتیش رو آتیش کرده بود و با سینه یِ برهنه عازمِ میدان شد.
کلاهخود و زره از تن دراورد
گریبان چاک داد....
رفیقش بود از زمان های قدیم.....
تعجب کرد که وسط جنگ پیرهنش و دراورده...
گفت: اجننت عابس؟
عابس دیوانه شدی؟
+ نعم...حُبُّ الحسین اَجَنَّنی..
بله...عشق حسین دیوونم کرده.. :)
#شبجمعه
عصری یه #فیلم آمریکایی سمی با محتوای مسیحیت و کلیسا و راهبه و اینا دیدم که تولید شدهی ۲۰۲۴ عه که سمیتش با یه جزء قرآن خوندن هم رفع نمیشه..
باور کن سردرد گرفتم از شدت سمی بودنش.....
واقعا چی تو مغزشون میگذره که همچین فیلمنامههایی رو مینویسن و تبدیل به فیلم میکنن؟
فیلم توی قرون قبلی دور میزنه و موضوعش حدودا اینه که ۲۰ ساله که بیولوژیستها دارن یه آزمایش علمی انجام میدن روی چی؟
کشف کردن که سر میخی که زده بودن به دست و پای حضرت مسیح، خون خشک شده وجود داشته و اینا میخوان بواسطهی آزمایشات ژنتیکی فرزند مسیح یا درواقع خود مسیح رو در بدن یک زن جوان راهبهای بدون اینکه خودش مطلع باشه، به وجود بیارن تا بیاد و اونها رو نجات بده (تفکر آخر الزمانی)
که دختره دستشونو میخونه و میزنه با هزار بدبختی همشونو میکشه و از اون دیوونه خونه فرار میکنه و وقتی زایمان هم میکنه میبینه مثل همهی ۲۰ سال گذشته، ازمایششون نتیجهای نداشت و فرزند نبود. درواقع چیزی که زاییده بود یه جنین ناقص و عجیب الخلقه بود..
اه اصن به صحنههای دلخراش فیلم که فکر میکنم حالم بد میشه.....
خدایا ما رو نجات بده از دست اینا..
اینا یه دیوونههایی هستن که وقتی فیلم یچیزیو میسازن، قطعا دارن پشتش یه غلطایی میکنن....
+ دارم به خلاقیت نویسندهش فکر میکنم :/
فردا یکی از اون روزهاییه که
هر صد سال، یکبار اتفاق میفته..
۰۳/۰۲/۰۱
که چی؟
هیچی
همینطوری گفتم شاید خواستین یه حرکتی بزنین که صد سال دیگه همچین روزی ازتون به نیکی یاد بشه🤌🏻
اینقدر تاریخش نازه که
جون میده برا انقلاب کردن :)
Mohammad Hossein Pooyanfar ~ Music-Fa.ComMohammad Hossein Poyanfar - Donya Mahale Gozare (128).mp3
زمان:
حجم:
3.1M
ای تمومِ باورم
حسین!
چجوری از تو بگذرم؟
منو بخر ببر حرم...
#وصیت
- این قطعه را حین کفن و دفنم
پخش کنید..
Arman Garshasbi4_5798905358038602820.mp3
زمان:
حجم:
9.2M
برای اولین صبحِ اردیبهشت
+آغوش تو، غربتم را وطن..
دل ز دستم رفت و جان هــم، بی دل و جان چون کنــم؟
سِرّ عشقت آشکارا گشت، پنهان چون کنــم؟
هر کسم گوید که درمانی کن آخر درد را
چون به دردم دائما، مشـغول درمان چون کنــم؟
چون خروشم بشنود هر بیخبر، گوید خموش!
می تپد دل در برم، میسوزدم جان، چون کنم؟.. ...
+ میگم که به نظرت چند تا رشته توی دنیا وجود داره؟
- نمیدونم.
+ چیشد که ما اومدیم تو این رشته؟🚬
- نمیدونم!!
/خدایا هرچی دادی شکر
هرچی ندادی شکر/
#طرحنوشت
+ غمم اینجا اینقدر زیاده که دیگه دلم نمیکشه وقتی دربارش مینویسم، جایی منتشرشون کنم. دلم نمیخواد غمها رو منتقل کنم. فلذا تو کانال شخصیم باقی میمونن تا روز موعود..
+ شیفت شب...
جان دیگری میگیرم...
از شیفت شب برمیگردم
کلید را که در قفل در میچرخانم به این فکر میکنم که چه کار خوبی بود که دیروز قبل از عزیمت به شیفت، یک تمیزکاری اساسی در خانه راه انداختم!
در را باز میکنم و نظم و تمیزی خانه نور میشود و میرسد به سلولهای فقیرم و
جان دیگری میگیرم..
از چیزهای اضافه رها میشوم. حالا وقت زنانگیهایم فرا رسیده است و سلولهایم از این اتفاق لبخند میزنند..
شاید اگر تمام روز را خانه بودم، درک این بخش از وجودم برایم سخت و حتی غیرممکن بود.
اما الان با بند بند وجودم به آغوش میکِشَمش..
پیراهن آلبالویی تابستانهام را بر تن خستهام میاندازم و چند دور جلوی آینه میچرخم، لبخند میزنم و جان دیگری میگیرم..
لبانم را سرخ میکنم و عطر محبوبم را میزنم، چشمانم را میبندم، بو میکشم و جان دیگری میگیرم..
جلوی پنجره نگاهم محو در طبیعت زندهی اردیبهشت میشود. چه خوب است که دیروز پنجره را باز گذاشتم و رفتم. نوازش نسیم صبحگاهی و آفتاب را روی پوستم میپذیرم و جان دیگری میگیرم..
قوری را زیر کتری میگیرم، تا پر شود بخار چای تازه را نفس عمیقی میکشم و جان دیگری میگیرم..
#کتاب «مثل نهنگ نفس تازه میکنم» را برمیدارم، خودم را روی تخت میاندازم و سعی میکنم تا دم کشیدن چای، کمی از آن بخوانم، میرسم به این خط که معصومه امیر زاده میگوید:
این خداست که تصمیم میگیرد تو را کجای قالی زندگی ببافد، گلی درشت وسط قالی یا برگی ریز در حاشیه...
کارِ ما عشق است و ما را بهر آن آوردهاند
هرکسی را بهرِ کاری در جهان آوردهاند
#طرحنوشت