تو #عالمموازی ، فارغالتحصیل ادبیات نمایشی دانشکده هنرهای زیبای تهرانمو غرق در کتاب و نویسندگی و فیلمنامه نویسی و تئاتر و نمایشنامه خوانی..
من یه روحیه و هوش هنری قویای دارم که هرچی جلوتر میرم بیشتر منو به سمت خودش میکشونه..
این روحیه رو همون موقع که میخواستم انتخاب رشته کنم دبیرستان متوجه شدم..
میدونستم که باید برم هنرستان درس بخونم..
میدونستم که دلم میخواد گرافیک یا طراحی لباس یا ادبیات نمایشی بخونم..
همیشه توی رویاهای بچگیم یا معلم بودم (احتمالا متاثر از شغل مامانم) یا بازیگر..
دورهی راهنمایی که دوستام دنبال پسربازی و پارتی و قر و فر بودن، من میرفتم کانون پرورش فکری، کتاب میخوندم، کلاس نجوم میرفتم، سفالگری میکردم، نقاشی میکشیدم، اولین پژوهش رسمیمو که رتبه هم آورد دربارهی ادبیات کودک انجام دادم، بلز میزدم و عاشق آهنگسازی بودم.. عاشق این بودم که پیانو و تار یاد بگیرم و هنوزم عاشقشم و دنبال یه فرصت برای یادگرفتنش..
یه دفتر داشتم که لباس های اقوام مختلف رو ترکیب با مدرنیته طراحی میکردم اون تو و چقدر خفن میشد..
یه دفتر دیگه داشتم که توش لوگو طراحی میکردم که اون موقع خیلی مد نبود این چیزا.. اسامی مختلف رو براشون لوگو و امضا طراحی میکردم..
عشقم بود این چیزا..
عاشق رمان خوندن بودم.. امکان نداشت شبا کتاب نخونده بخوابم ..
کلاس UCMAS شرکت میکردم و قرار بود برم برا آزمون مغز طلایی که فرصت نشد..
همون موقع هم عاشق ریاضی بودم..
وقتی نذاشتن برم هنرستان، دلم میخواست برم ریاضی و معماری بخونم..
ولی خب چون معدلم ۲۰ بود، نذاشتن..
سودای چیزی رو توی ذهنم ایجاد کردن که هیچ علاقه ای بهش نداشتم..
هیچوقت نمیگفتم که دلم میخواد برم پزشکی یا دندون.. از دندون که متنفر بودم بخاطر صدای مته..
تنها چیزی که دنبالش بودم داروسازی بود اونم بخاطر اینکه فکر میکردم بتونم توش واقعا دارو بسازم و حتی نمای شرکت داروسازیمو هم طراحی کرده بودم...
که بعدها فهمیدم بدترین رشته بوده برا من.. چون اصلا حفظ کردنو نمیپذیرم و نمیتونم باهاش کنار بیام..
بدترین اتفاق برای من اینه که قرار باشه یچیزی رو حفظ کنم..
هیچوقت با حفظ قرآن کنار نیومدم.. هربار انجامش دادم و گذاشتمش کنار تا اینکه بالاخره فهمیدم بابا من عاشق و مستعد در تدبر در قرآنم و از حفظ متنفر:)
ولی دقیقا وارد رشتهای شدم که تنها چیزی رو که از مغز تحلیلگر و خلاق من درگیر میکرد، حافظهش بود....
من تمام چهار سال دانشجوییم رو زجر کشیدم..
زجر کشیدمو ادامه دادم...
چون با هرکسی مشورت میکردم میگفت تو داری اشتباه میکنی..
چون ترسیدم که از مسیر اشتباهی که میدونستم مال من نیست خارج بشم..
چون مشاور درستی نداشتم..
قص علی هذا
من الان تازه دارم شیرینی یه چیزایی رو میچشم که تا الان برام قفل بود..
تازه فهمیدم که آدم نباید با خودش تعارف داشته باشه..
فهمیدم که بهترین کسی که میتونه منو بشناسه، خودمم..
فهمیدم که حتما باید توی مسیر زندگیم، با یه مشاور متخصص مرتبط باشم و بابت انجام یا عدم انجام هرکاری باهاش مشورت داشته باشم...
من اینا رو با صرف هزینهی گزافی فهمیدم
اما
تجربهی خوبی رو بدست آوردم..
سخت گذشت، اما دستاوردهایی هم داشت برام ...
خدایا هرچی دادی شکر
هرچی ندادی شکر
#رقعه
+ البته بیشتر از هرکسی، از همسرم ممنونم که به من این شجاعت رو داد و ترغیبم کرد که این مسیر جدید رو شروع کنم و با خود واقعیم روبرو بشم....❤️
که اگه او نبود، احتمالا من همچنان توی مسیر اشتباهی سردرگم بودم...
خدایا حکمتتو شکر...
روایات را مطالعه کردم و دیدم امشب چند خصوصیت دارد. اول در شب عرفه توبه مقبول است، یعنی آنهایی که از اشفاق کم دارند امشب بیایند و استفاده کنند. بحث خصوصیت زمانی است. در روایت داریم که در شب عرفه دعا مستجاب است.
امام صادق (ع) فرمود: «مَنْ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ لَمْ یُغْفَرْ إِلَی قَابِلٍ إِلَّا أَنْ یَشْهَدَ عَرَفَةَ»؛ کسانی که از ماه رمضان عقب مانده بودند و در ماه رمضان نتوانستند کاری کنند و نتوانستند از مغفرت ماه مبارک رمضان بهره بگیرند، بهترین فرصتشان عرفه است. شب و روز عرفه از نظر فضیلت بهترین فرصت است.
🔹حاج آقا مجتبی تهرانی ره
حاج آقا میگفت وقتی نبودم روز عرفه منو یاد کنید، فردا هرجا بودید حاج آقا مجتبی رو، شهدا رو، همه اونایی که دوست داشتن دعارو باشن و نیستنو یاد کنید...
صد سال بعد از تولد ایشون، اینجوری شده..
صد سال بعد از تولد ما قراره چجوری باشه؟
راحت بگیر..
#قبرستونتراپی
صبح مشغول پلان کشیدن بودمو
عصر مشغول جراحی سخت
و کنار هم قرار دادن موقعیت این دوتا باعث میشد خندهم بگیره:))
این بیمارمون گویا از جاده کندوان میومده که سنگ میخوره توی شیشه ماشینشون، میفته رو قفسه سینهش و از داخل کبدش رو پاره میکنه..
بلافاصله بعد این عمل سنگین هم یه سزارین اورژانسی داشتیم و دیگه عید قربانمون حسابی مقبول افتاد :)
بعد از فشار زیاد این دو تا عمل، دست درد و گردن دردم دوباره شروع شده. با خودم میگم خدایا به حق این ذره ذره عرق ریختنای ما سر عمل و این فشارهایی که به جسممون میاد، از ما بگذر..💔
#طرحنوشت
+ از شدت ضعف رو آوردیم به نوشابه خوری:/
در این زندان، برای خود هوای دیگری دارم
جهان گو بیصفا شو، من صفای دیگری دارم..
اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما باز
در این خوف و رجا، من دل به جای دیگری دارم
درین شهرِ پر از جنجال و غوغایی، از آن شادم
که با خیلِ غمش، خلوتسرای دیگری دارم..
پسندم مرغِ حق را، لیک با حقگویی و عزلت
من اندر انزوای خود، نوای دیگری دارم..
شنیدم ماجرای هر کسی، نازم به عشق خود
که شیرین تر ز هرکس، ماجرای دیگری دارم
اگر روزم پریشان شد، فدای تاری از زلفش
که هر شب با خیالش، خوابهای دیگری دارم ..
+شما مناظره میبینید و من بلافاصله بعد از شیفت له کنندهی امروز، مشغول تکمیل پروژهام و از کردهی خود دلشادم :)
#از_معماری
اگه فردا صبح شیفت نداشتمو
گردنم درد نمیکرد،
احتمالا بعد از چند ساعت کار پیوسته
باز هم با نشاط ادامه میدادم و تمومش میکردم :)
خدایا هرچی دادی شکر
هرچی ندادی شکر
#از_معماری
مناظرهی امشب جدا از صحبت های نامزدها که عیارهارو نشون داد و نقاط ضعفش مثل طولانی بودن برنامه و درواقع مناظره نبودنش، دوتا نکته قشنگ داشت
اول اینکه دوتا از نامزدها از وقتی مختص خودشون بود برا دفاع از آبروی شهید رییسی استفاده کردن که تهمت هایی بهشون زده شد..
دوم شور و اشتیاق وتب وتابی بود که تو فضای مجازی اتفاق افتاد و انشاالله فردا تو جامعه هم میبینیم بازتابش رو..
آخه خیلی سعی کردن بگن و نشون بدن مردم کاملا بی تفاوتن به انتخابات :))
خب دیگه
نماز صبحمونو بخونیم و بخوابیم🤌🏻