ظاهراً مسئولین عزیز در قضیهی فرزندآوری، فقط دارن به وعدهی روزی رسان بودن خدا عمل میکنن :))))
خوشا ای دل!
بال و پر زدنت، شعله ور شدنت، در شبانگاهی.
به بزمِ غم، دیدگانِ تری، جانِ پر شرری، شعله ی آهی.
با عجله مسیر بیمارستان تا خانه را طی میکنم. چند لحظه پیش موقع رد شدن از خیابان کم مانده بود با ماشینی برخورد کنم و دوباره برگردم بیمارستان، پیش همکاران عزیز...!
بعد از تمام شدن ساعتِ کارآموزی، دیدم الی ماشاالله تماس بی پاسخ از مادر و خواهرم دارم.
نگران شدم و زنگ زدم. فهمیدم کوچولوی چند ماههم یک ساعتی میشود که یه بند گریه میکند و بهانه میگیرد؛ با شیرخشک و هزار تا بزک دوزک دیگر هم آرام نمیشود.
با کلی نگرانی و قربان صدقه رفتن از پشت تلفن برای طفلم، برای بار هزارم در دل میگویم: کاش بیمارستان مهدکودک داشت...!
#ماماندانشجو
+ نوشتهی یکی از دوستان عزیزم
دربارهی دغدغهای تکراری...
کاش بیمارستان، مهد کودک داشت!
شعر میخوانم، شعر میسازم، شعر میسرایم، شعر میبافم، شعر سر هم میکنم، شعر.. شعر.. شعر..
برای خودم شاعری بودم و جدیاش نمیگرفتم!
البته یادم هست که سال چهارم و پنجم دبستان با یکی از دوستانم در کتابخانهی مدرسه قرار میگذاشتیم، هرکدام دفتری انتخاب کرده بودیم، موضوع مشخص میکردیم و باید برایش چند شعر مینوشتیم. اغلب از نتیجه راضی بودم.
این را هم یادم هست که همیشه در مسابقات مشاعرهی همان دبستان که در مناسبتها برگزار میکردیم شرکت میکردم. درست است که برنده نمیشدم اما همینکه همیشه کتاب مشاعره دستم بود و شعرهایش را براساس حروف الفبا در دفترچه تلفنی یادداشت میکردم که برای مسابقات احتمالی حفظشان کنم، کافی بود که الان در برابر پسرم شعر کم نیاورم، بتوانم کلماتی را کنار هم بچینم و با آوای خوش جوری برایش بخوانم که چشمانش گرد شوند و لبهایش به لبخند کشیده :) بلکه مدت زمان تنها نشستنش طولانی تر شود که بتوانم پروژهی طرح ۳ را به روز تحویل برسانم!
#ماماندانشجو
قبلتر بخاطر قطعیهای دو ساعتهی برق، دو ساعت برایم زیاد طولانی نبود.
انگار این دو ساعت سریعتر از دو ساعتهای قبل میگذشت.
الان اما سه الی چهار ساعت برایم همینطور شده است.
دقیقا مدت زمانی که پسر بیدار است :)
نمیفهمم چطور جلو میرود.
وقتی میخوابد، حساب کتاب میکنم که از چه ساعتی بیدار بوده و به خودم میآیم میبینم مثلا سه ساعت است که به طریقی با او مشغولم و از حواشی درون و بیرون منزل به دور.
البته ان لا به لا موفق میشوم یواشکی و دور از چشمهای تیزبینش کارهایی از منزل یا دانشگاه را انجام دهم.
گیرندههای تصویریاش روی من تنظیم است و تصویرم را هر چند دقیقه با چرخاندن ۳۶۰ درجهی سرش جستجو میکند.
اگر پیدا شدم که فبحالمراد.
وای به لحظهای که سیگنال دریافت نشود.
زلزله میآید.
دوان دوان خودم را به او میرسانم، بغلش میکنم، میبوسمش، یادآور میشوم که دوستت دارم، من فقط یک پسر دارم و قرار نیست تو را رها کنم و بروم. هرگاه نیازم داشته باشی، کنارت هستم❤️
#ماماندانشجو
اعتکاف، اردوی راهیان نور نیست!
اردوی جهادی و تربیتی هم نیست!
اعتکاف، دوره مطالعاتی هم نیست!
اعتکاف خیلی چیزها نیست که متاسفانه این روزها، اعتکاف، همه آن چیزها هست جز اعتکاف!
اعتکاف، فلسفه خودش را دارد!
اعتکاف زمانی برای خلوت و محلی برای تفکر است،
تفکرِ درِ خود!
تفکری در مبدا و مقصد و راه!
تاملی در من کیستم و برای چه اینجا هستم!؟
توجهی به هدف غایی و فلسفه وجودی مان!
کاش اعتکاف را به بهانه کار فرهنگی برا نوجوانان و جوانان خراب نکنیم، تحریف نکنیم...!
حسین مختاری