راشِدون
جراح: عه این قسمتش چیشد؟ اِدد: اا فکر کنم که... جراح: اگه نمیدونی بگو نمیدونم. اِدد: نمیدونم :) جر
نقله از مرحوم میرداماد که
بودجهای از طرف شاه عبّاس براش
برقرار شده بود که حوزۀ علمی تشکیل بده.
شاه عبّاس یه جاسوسم گذاشته بود که
بهش خبر بده در اونجا چه اتّفاقایی میافته.
یه روز این جاسوسه دید که جناب میر داماد
به بعضی از سؤالا پاسخ میده
اما در پاسخ به بسیاری از سوالا میگه:
نمیدانم..
جاسوسه ناراحت شد و گفت:
شما این مقدار زیاد از بودجه رو
مصرف میکنین که بدانید!
میر داماد جواب داد:
این پولی که من از شاه عبّاس میگیرم
برای چیزهاییه که میدانم،
اگه بخواد پول چیزیو که نمیدونم
بده بهم، صد خزینۀ شاه عبّاس هم
کفایت نمیکنه ! :))
حالا این یعنی چی؟
یعنی:
لاَ يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ
إِذَا سُئِلَ عَمَّا لاَ يَعْلَمُ
أَنْ يَقُولَ لاَ أَعْلَمُ
وَ لاَ يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ
إِذَا لَمْ يَعْلَمِ اَلشَّيْءَ
أَنْ يَتَعَلَّمَهُ..
اگر از يكى سؤال كردند و نمىداند،
شرم نكند و بگويد نمىدانم،
و كسى در آموختن آنچه نمىداند، شرم نكند..
❞مولا #علی، نهجالبلاغه، حکمت ۸۲
یعنی اساسا حجم چیزایی که نمیدونیم
از چیزایی که میدونیم
خیلی بیشتره..
و این خجالت نداره.
ابن جوزی، یکی از خطبای معروف زمان خودش،
رفته بود بالای منبری که سه تا پله داشت
و برای مردم صحبت می کرد.
خانومی از پایین منبر بلند شد
و مسئله ای ازش پرسید.
ابن جوزی گفت : نمی دونم.
خانومه گفت:
تو که نمی دونی چرا سه تا پله
بالاتر از دیگران نشستی ؟😒
ابن جوزی گفت:
این سه تا پله که من بالاتر نشستم
به اون اندازه ایه که
من می دونم و شما نمی دونید،
بنابراین به اندازهی معلوماتم بالا رفتم.
اگه به اندازهی مجهولاتم می خواستم بالا برم،
لازم بود که یه منبری درست کنم که
تا فلک الافلاک بالا می رفت... :))
راشِدون
جراح: عه این قسمتش چیشد؟ اِدد: اا فکر کنم که... جراح: اگه نمیدونی بگو نمیدونم. اِدد: نمیدونم :) جر
خب حالا یه ترکیب جذاب بگم
فیض ببریم...
مولا #علی میفرمان:
قولُ «لا أعلَمُ»، نِصفُ العِلمِ
گفتنِ «نمى دانم»، نصف دانش است.
رسول الله هم میفرمان که:
خوب پرسيدن، نيمى از دانش است.
خب چیشد؟
قضیه اینه
وقتی بگی «نمیدونم»، یا بهتر بگم
وقتی معترف بشی به ندانستن،
یا درواقع وقتی بفهمی که نمیفهمی،
میری دنبال اینکه آگاهی بدست بیاری.
و برای اینکه آگاهی بدست بیاری،
باید بلد باشی که خوب سوال بپرسی.. :)
حالا یه سوالِ خوب اینجا ایجاد میشه:
چجوری میشه خوب سوال پرسید؟ :)
#سوال
#آینه
#تفکر
راشِدون
قسم بروایة فَمَن یَمُت، یَرَنی.. احتراما ان نموت واقفین احتراما لِ علی.. قسم به وعده ی «هر که بمی
یچیزی میخوام تعریف کنم
از مولآمون
حضرت جآن
و همهی هستی مون
حضرت مرتضیٓ #علی♥️
یه کم مَست بشیم..
راشِدون
یچیزی میخوام تعریف کنم از مولآمون حضرت جآن و همهی هستی مون حضرت مرتضیٓ #علی♥️ یه کم مَست بشیم..
سلمان فارسی که دیگه معرف حضورتون هست..
وی خیلی با مولاعلی همنشین بوده
و آقا هم باهاش راحت بود.
سلمان میگه:
علی اگه باهامون شوخی نمیکرد،
نزدیک بود که از هِیبَتِ اون جان بدیم!
الله الله..
یه روز آقاجان و سلمان نشسته بودن
و مولاعلی مشغولِ خوردنِ خرما بود.
آقا به شوخی هسته رو به سمتِ سلمان مینداخت...
سلمان عرض کرد:
آقاجان من ازت بزرگترما که باهام شوخی میکنید...
آقا فرمود: تو بزرگتری یا من؟ :)
عرض کرد: معنوی شما ولی سنی خب من دیگه...
مولا فرمود: از لحاظ سن میگم!
(عجب!)
سلمان عرض کرد: من ده برابرِ شما سن دارم!
مولاعلی اون موقع حدودا ۳۰ ساله
و سلمان ۳۰۰ ساله بود.
مولاعلی فرمود:
به خاطر داری ۱۷ سالگیت رو وقتی که
در بیابانی در ایران رفتی تنی به آب بزنی
در رودخونه و برگشتی یک شیر روبرویِ لباست دیدی؟
سلمان عرض کرد بله یادمه!
آقا فرمود: تو چه کردی؟
عرض کرد: من از پیرانِ اهلِ معرفت یاد گرفته بودم
که در وقتِ سختی، روی به آسمان بگم
"یا فارِسَ الحِجاز اَدرِکنی"
(فارِس یعنی دلاور
یعنی ای دلاورِ حجاز من رو دریاب!
این به امام زمان هم تعلق داره
و درباره یِ او هم گفته شده.)
بعدش یه سوارکاری اومد و
شیر رو فراری داد...
مولاعلی به سلمان فرمود: تو چه کردی؟
سلمان عرض کرد:
یه گُلی رو به اون سوارکار هدیه دادم.
آقا فرمود:
اگه اون گل رو ببینی میتونی بشناسیش؟
آقا عبایِ مبارک رو کنار زد
و گل رو به سلمان عنایت کرد
و مضمونا فرمود:
من اون سوارکار بودم :)♥️
الله الله....
#علی
راشِدون
سلمان فارسی که دیگه معرف حضورتون هست.. وی خیلی با مولاعلی همنشین بوده و آقا هم باهاش راحت بود. سلمان
چی میگی جنابِ سلمان! :)
بابا #علی گِلِ آدم رو سِرِشته... !
توی قصه ها میگید یکی بود یکی نبود؟
درباره یِ داستانِ خلقتِ انسان بگید:
یکی بود و هیچکس نبود!
غیر خدا، فقط علی بود!
علی بود و هیچکس نبود!
راشِدون
چی میگی جنابِ سلمان! :) بابا #علی گِلِ آدم رو سِرِشته... ! توی قصه ها میگید یکی بود یکی نبود؟ دربا
علی جآن
عاشِقان دانَند دَردِ عاشِق و سوزِ فِراق
آن که بَر شَمعِ جَمالَت سوخت، جُز پَروانه نیست
❞روح الله خمینی
#علی
امروز همکارم اومد بهم گفت که:
راستش من اصلا اطلاعات سیاسی خاصی ندارم برا همین اغلب سکوت میکنم در برابر جوونای فامیل. ولی اون سری اون چیزی که بهم گفتی خیلی خوب بود و از وقتی اونو به فامیل گفتم دیگه همه به این رسیدن که آمریکا و انگلیس هم به درد نمیخورن و دیگه سکوت میکنن😂
گفتم: کدوم موضوعو میگی؟😅
گفت: اینکه اگه با آمریکا میشه مذاکره کرد و باهاش دوست بود، پس چرا آمریکا علیه مصدقی که اتفاقا آمریکارو دوست داشت، کودتا کرد و پرتش کرد بیرون؟
+حقیقتا من اصن یادم نبود که
همچین حرفی زدم به این همکارم.
ولی این مدت به این نتیجه رسیدم که
زنجیره ی انسانی توی انتقال مطلب
نسبت به چیزی که فکر میکنیم
میتونه خیلی قوی تر عمل کنه...
تو فکر کن توی محیط کارت یه مطلبیو میگی
و این مطلب میچرخه و دست به دست میشه
و میره توی خانواده های مختلف
و میتونه باعث #فکر بشه..
خدایا
زبان ما رو در مسیر حق به کار بگیر
و ظرفیت ما رو برای دفاع از حق زیاد کن..
#اتاقعمل
-چرا اینقدر عکس میگیری؟به چه کارت میاد آخه این همه عکس ؟
+ میدونی برا من هر صحنه ای روایت خاصی داره که اون لحظه ای که نمیتونم دربارش بنویسم، تصویرشو ثبت میکنم تا در اولین فرصتی که برام پیش میاد، بهش نگاه کنم و روایتمو ثبت کنم :)
- خب فایده ی این ثبت روایت چیه؟
+ رشد ..
از لازمههای موثر بودن اینه که
بتونی بهترین روایتو ارائه بدی..
و چه بستر تمرینی بهتر از روایت لحظات روزانه مون؟
یکی از لازمههای یک روایت خوب،
شناخت درست صحنه ست.
درواقع وقتی میخوای صحنهای رو روایت کنی،
باید در اون لحظه زیست عمیق تری داشته باشی یعنی:
عمیق تر ببینی،
عمیق تر حس کنی
و عمیق تر درباره اش #فکر کنی..
#آینه
#از_نوشتن