eitaa logo
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
3.7هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
8.4هزار ویدیو
55 فایل
℘مطالب انگیزشۍ و مذهبۍ🌸🌊 ℘ یھ ڪانال حال خوب ڪن ࢪنگی☺️🍓 °√•|⚘ 🌱 تبلیغات: @salam_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 ارزش انسان، فراتر از جنسیت او🌿 به مناسبت روز زن🌸 حضرت (مدظله العالی) °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
┄┅═|•|═┅┄ _خواهرمن‌! _بـرادر‌ من! اگہ‌امام‌زمان[عج] یہ‌گوشہ‌ چشم‌نگاهٺ‌کنہ . . . ڪارِٺ‌ڪاره ، بارِٺ‌باره!:) بعدش‌تو‌فقط‌بشین‌ڪنار جوۍ،گذر‌ اَیام ببین^^ ≡|⛓🤍| ≡|✨♥️| |:)| °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
CQACAgQAAx0CR7uQigACB5lgGUj0PiDeVpNbSTaK05Ywetu8TQAC9gQAAmmPoFMHWR3d02lC2h4E.mp3
3.07M
🎤•|سیدمجید‌بنۍ‌فاطمه|• 🔊 سرود _ ڪارِ‌مآنوڪرۍ‌بوده تویۍ‌ڪه‌دلبرۍ‌ڪردۍ🌸🌱• ↓ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما ... °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
" هیچ دشمنی یه جوونِ علافِ بیکارِ درس نخونِ نمازقضا شده‌یِ طبل توخالیِ فقط شعار دهنده رو ترور نمیکنه! گلوله گرونه ... خودمونُ جوری بسازیم که اون گلوله گرونه بیاد سمتمون..! (: °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 •| ♥️ شبِ‌میلادِ‌خودت‌در‌حرمِ‌اربابۍ مادرِحضرتِ‌ارباب‌مبارڪ‌روزت °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹#رمان _مذهبی🌹 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_103 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 ببخشید که زحمتتون دادم. خداحافظ.
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹 _مذهبی🌹 💞💞 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 ناناز طبق نقشمون در رو باز گذاشته بود و منم بدون تولید صدا بازش کردم و ماشین رو بردم تو. صدای موسیقی بلند بود و مطمئنا صدای ماشین هم از داخل شنیده نمی شد. مامان گفت: - نباید دست خالی می اومدیم. - اوه مامان، حاالا حاالاها وقت داری. مامان رو فرستادم تو و خودم هم پشت سرش وارد شدم. - آرشام کو؟ - تو سالنه، گفت مهمون مهمی داره. به سمت سالن که صدای موسیقی از اون جا می اومد رفتیم و ... . اوه اوه، قیافه ی مامان دیدن داشت. انگار فیلم مثبت هیجده می دیدم. آرشام اصلاوضع مناسبی نداشت مامان به خودش اومد و همچین داد زد "این جا چه خبره؟" که من از ترس تو شلوارم جیش کردم. آرشام بیچاره با تعجب به ما نگاه کرد. حاالا نوبت من بود. - پس مهمون مخصوصت ایشون بودن؟ خیلی پستی آرشام! من ... من احمقم که تازه داشتم عاشقت می شدم. تو بااحساسات من بازی کردی، هیچ وقت نمی بخشمت.آرشام با بهت نگاهم می کرد. یه چشمک و یه بوس نامحسوس براش فرستادم و در حالی که سعی می کردم نیشم رو ببندم، رو به مامان گفتم:- من تو ماشینم. و الکی دستم رو گذاشتم روی صورتم و ادای گریه کردن درآوردم و به سمت در خروجی دویدم. سریع پریدم توماشین و پیازی که تو داشبرد بود رو قاچ کردم و گرفتم جلوی چشمم و بعدم از پنجره پرت کردم بیرون. ناناز که با یه بای بای سریع جیم زد و مامان هم با خشم اومد تو ماشین و در بیچارش رو همچین محکم بست که راست راستی اشکم برای ماشینم دراومد. - پسره ی آشغال، حالیت می کنم با کی طرفی. تو هم این طوری به خاطر اون آشغال گریه نکن. خوبه قبل از عقدشناختمش. پدر اون مهلقا رو درمیارم. "آخ جون!"- مامان ... من ... من دوستش دارم.تو غلط کردی.- اما ... - اما و اگه نداره. تو خامی نمی فهمی این آدم ...گوشیم زنگ خورد، آتوسا بود. - بله؟ - تموم شد؟ - آره. - مامانت کنارته؟ - آره. - باشه، مرسی. بای. مامان تا صبح نخوابید و هم به مهلقا و هم به مامان آرشام زنگ زد و اونا رو با فحشاش مستفیض کرد. منم تا خود صبح فقط حال کردم. *** گوشی رو برداشتم، می خواستم ببینم اون آرشام پررو بعد از اون افتضاح باهام چی کار داره. - الو؟ - باالاخره کار خودت رو کردی؟ - من فقط امتحانت کردم که چقدرم سربلند بیرون اومدی. - من یه عمر از این خراب شده دور بودم و با آداب غرب بزرگ شدم. - دقیقا برعکس من. فکر کردی برای چی خودم رو به آب و آتیش زدم تا به همه بفهمونم ما به درد هم نمی خوریم؟ ولی خدایی هیچ وقت فکر نمی کردم دستت انقدر راحت واسه مامانم رو بشه. - من امروز می رم آمریکا. - خب چی کار کنم؟ نکنه توقع داری بیام فرودگاه بدرقت؟ - اصلا، فقط خواستم یادآوری کنم بهت که من تا حاالا هر چی می خواستم به دست آوردم. ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃