eitaa logo
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
2.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
48 فایل
کانال رسمی « ❤️‌‌شهید رسول خلیلی❤️» مدافع حرم حضرت زینب سلام الله متولد:20-9-1365تهران شهادت:27-8/آبان-1392=14محرم آرمیده در بهشت زهرا،قطعه 53-ردیف 87/الف ❌کپی مطالب کانال باذکرمنبع ونام شهیدرسول خلیلی وآی دی کانال جایز است ارتباط: @ShahidRasoulkhalili69
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 8⃣4⃣0⃣8⃣ خیلی وقت بود برای زیارت شهدا به گلزار شهدای بهشت زهرای تهران می آمدم.تو گپ و گفتایی که با دوستام توی پایگاه بسیجمون داشتیم چند باری اسمتو شنیده بودم . تو اثنای راهی ک برای زیارت مراقد شهدا میرفتم ، سری هم به مزار عجیب ولی روح انگیزت می زدم . فاتحه ای میخوندم و ادامه ی راه. نمیدانم چرا ولی از همان اول برایم عجیب بود ک چرا باید سنگ مزار تو با بقیه شهدا فرق داشته باشه. اون موقع نمیشناختمت و فقط سر یه تعارف الکی با خودم مثلا اینکه " تو اون شهید تو رو میشناسی و نامردیه نری پیشش" یا مثلا "حاتما یه دلیلی داشته ک قبلا اسمشو شنیدی " و ... میومدم پیشتو میدیم جوونای دختر و پسری ک سر مزارت نشستن و روضه ی اسارت و مظلومیت حضرت زینبو گوش میدن و مرواریدای اشکشون برای مظلومیت ارباب و مدافعانش به دامان میریزه... اون موقع بود که با خودم میگفتم ک رسول خلیلی کیه ک انقد پیرو و رفیق پای روضه داره ؟! کسایی ک مطمئنا خیلیاشون بعد شهادت رسول باهاش دوست شدن و با توسل به ارباب و توکل به خدا پای رفاتشون باهاش میمونن. اولین کتابی ک اسمتو توش خوندم کتاب ابووصال بود. شهید محمدرضا دهقان. کسی ک بخاطر شباهت چهرش به تو باهات رفیق شد و آخر این رفاقتو با شهادت ابدی کرد. توی رفاقت با تو ، به این اخلاقت ک میگفتی"باید بگویم با اخلاقی ک دارم،روزهای اول خیلی تمایلی برای آشنا شدنها نشان نمیدادم ؛ اما بهد بیشتر اوقاتم را کنار همین دوستان بودم" حتم پیدا کردم. درسته ک روزای اول باهم سر سنگین بودیم و من تو رو نمیشناختم -میدونم خنده داره- ولی بعدا ک منو شناختی خودت برای رفاقت کمکم کردی و کتابتو سر راهم گذاشتی . درست همون روزی ک مامان برای کلاس اخلاق به پایگاه رفته بود و وقتی برگشت گفت :این کتابو یکی از بچه های بسیج برای نذر فرهنگی داده بهم . خواستی بخونش. و من از سر بیکاری چند برگه را خواندم ولی همین بهانه ای بود برای شناختنت . برای دوباره برگشتنم به دنیای زیبای شهدا اما این تازه اول داستان شروع رفاقتمون بود میدونی! تو انقدر واسم حجت اوردی ک تهش رفیقت شدم. در متنی ، قضیه ی وساطت تو رو برای شهید سجاد زبرجدی-ک دوست و هم باشگاهی پدرم بود-خوندم واین اولین حجتم بود برای شناختنت. دومین حجت وقتی بود ک در متنی از کتابت نوشته بودی ک وقتی از سفر راهیان نور برگشتی ، درباره ی شهید محسن دین شعاری مطالعه ای داشته باشی و این در حالی بود ک دوستی و شناخت من با شهید دین شعاری نیز داستانی مفصل داشته و سومین حجت رسیدن کتابت به دستم بود . از کسی ک نه اسمشو میدونم و نه خودشو میشناسم ولی حتم دارم ک یک فرشته بوده !.... بله برادر ... اینچنین است دنیای من این را برایت نوشتم تا بدانی با اینکه خیلی بد هستم اما هنوز هم میخواهم بیایم. بیایم به راهی که تو رفتی و در آن جاودانه شدی... من را هم ببر به همان آسمانی که در آن ارباب را دیدی و به این دیدار نورانی شدی میدانم که فراموشت نخواهم کرد ، تو نیز از مرا از یاد نبر به این رفاقت ، دستم را بگیر و نام ما را هم پیش مولایمان ببر بخاطر اینکه اخرین صفحه ی کتابتو امروز خوندم ، امروزو برای آعاز رفاقتمون انتخاب میکنم-هرچند که خیلی وقته میشناسیم و میشناسمت- آعاز رفاقتمان در شب میلاد آقایمان اباالحسن موسی الرضا الکاظم را بت تبریک میگم... باشد که در بهشت جاویدان درسایه ی رحمت پروردگارمان و در همنشینی ارباب و مولایمان بار دیگر این رفاقت را جشن بگیریم.... ❤️درد بی درمان شنیدی؟ 💔حال من یعنی همین ...... 💥مسابقه دلنوشته های آسمانی از جنس 🆔 @Rasoulkhalili
🍃 9⃣4⃣0⃣8⃣ پله های کتاب فروشی را سریع پایین می رفتم عجله داشتم و قصد خرید کتاب اصلا نداشتم، فقط خواستم برگه ای را بگیرم و سریع برگردم اما بی هوا به سمت یکی از قفسه های کتاب کشیده شدم : "رفیق مثل رسول" خیلی خوشم آمد، نمی دانم چرا اما چون تعداد کتاب های نخوانده ام زیاد شده بود و به خودم قول داده بودم کتاب نخرم عقلم به زور توانست دلم را قانع کند. از قرار آن روز دقیقا تولد رسول بود. خانه بودم که متوجه این موضوع شدم حس می کردم خودش خواسته کتابش را بخوانم. حس عجیبی داشتم. برگشتم و کتاب را خریدم و خواندم از همان روز عجیب در دلم جای گرفت. و او نیز رفاقت و برادری را برایم اغاز کرد رفاقتی که رسول انتخابش کرده بود. با آنکه رسول به قول خودش برای شروع یک رابطه سخت می گیرد، ولی وقتی دوستی را انتخاب کرد پای این دوستی و رفاقت می ماند. پس چگونه مرا انتخاب کرد و پی در پی برادرانه هوایم را دارد ، نمی داند کاش هرچه زودتر من هم برایش رفیق واقعی شوم. همان که خودش می گفت رفقایش اختصاصی برای خودش می شوند رفقایی با بِرند رفیقِ رسول .... 💥مسابقه دلنوشته های آسمانی از جنس 🆔 @Rasoulkhalili
🍃 0⃣5⃣0⃣8⃣ خطاب به شهید رسول: چندماه از خوابی که از شما دیدم می گذرد؛ اما هنوز محو تماشای شمایم... خوابی که انگار جواب گریه های دعای ندبه ام بود ... سراسر نور بود که از چهره تان می بارید ...نوری که جور دیگری بود؛ با بقیه ی نورها فرق میکرد...حتی نور آفتاب و ماهتاب ...نوری که از جنس دیگری بود ... از جنس خدا ... کوله باری از غم روی دلم سنگینی میکرد؛ راستش را بخواهید کمی دلم از شما و رفقای شهیدتان گرفته بود و نشانه ای میخواستم ... نشانه ای از اینکه مرا می بینید و رد اشک هایم را دارید که از کدام دریای غم برخاسته و بر کدامین دامان می ریزد ... و چه نشانه ای واضح تر از نور وجود شما ...و کلام خود شما که هنوز توی گوشم می پیچد؛ که مرا می بینید و از حالم باخبرید ... اصلا مگر میشود؟! شما از اشک هایی که از مظلومیت حجاب برمی خیزد و تحت قدم های خانم زینب کبری می ریزد، بی خبر باشید؟!...شمایی که رد فریاد هل من ذاب را در دفاع از حریم خانم زینب یافتید و شوق فدا شدن برای حریم ایشان در دلتان موج می زد ... بازهم نشانه میخواهم شهید رسول...دلم از اینهمه تاریکی خسته است و کمی تنفس میخواهد ... دلم این روزها گرفته شهید!... حجاب، اینجا تنهاتر از همیشه است و الفبای غیرت را دیگر کسی نمی داند ...جای شما این روزها خالی تر از همیشه است... دیریست آشفته ی فریاد هل من ذابم؛ دلم یک پرواز میخواهد از جنس پریدن های شما ... که از خاک حریم خانم زینب کبری شروع شود و انتهایش محوشدن در نور وجود خانم باشد ... 💥مسابقه دلنوشته های آسمانی از جنس 🆔 @Rasoulkhalili
🍃 1⃣5⃣0⃣8⃣ هر قدم که بر میداشتم قلبم بی قرار تر میشد برای دیدنت. از ماشین پیاده شدم قدم اول ، قدم دوم ، قدم سوم ، قدم چهارم ،قدم.....نمیدونم چندمین قدم رسیدم و فقط یادمه اون لحظه ای که باهات چشم تو چشم شدم با نگاهت بهم سلام کردی ؛ به رسم برادری با برق چشمانت بهم خوش امد گفتی. اون لحظه بود سر گذاشتم رو تربتت . سلام داداش رسول میدونی چقد دلم برات تنگ شده؟؟؟ باز هم از چشمان نافذت خواندم که از همه چی خبر داری از دلتنگی هام ، از بی قراری هام ، از خم شدن کمرم زیر بار گناه ، از همه ی همه . میدونم حواست بهم هست و برام دعا میکنی خواهر نداشتی اما برادری رو خیلی خوب بلدی اینو از رفیقات شنیدم. برادر جانم گفته بودی دلت برای صدای مداحی رفیقت تنگ شده بود گفته بودی بر مزارم که میگذری روضه بخوان که نام زینب (س) که شنوم زیر لحد گریه کنم. میشنوی صدای رفیقت محمد حسین و که داره روضه حضرت زینب میخونه بذار صداشو بلند تر کنم حالا بهتر شد نه؟ داداش رسول صدای پرنده ها رو میشنوی انگار اونا هم دارن لب خوانی میکنن با روضه خوب گوش کن به صداشون... آره، اونا هم انگار دارن گریه میکنن . کاش روز عاشورا تو صحرای کربلا هم بودن تا برای عمه جانمون گریه میکردن تا انقد غریب نبود. کاشکی بودن که هر تکه از بدن شبیه ترین شخص به پیامبر را با خود به اسمان میبردن تا کمر آقامون خم نشه برای بدن اربا اربا علی اکبرش. کاش بودن وقتی آسمان از خون علی اصغر رباب رنگین شد ، خون گریه میکردن بر حنجره پاره شده شش ساله ی کربلا ... سنگ مزارت روضه مصور برام. داداش رسول یک روزی میومدی سر مزار شهید محرم ترک ساعت ها حرف دل میزدی قبل شهادتت گفتی مزار من بالای مزار شهید محرم ترکه بعد شهادتت هم اومدی همونجا. سنگ مزارتم شد زیارتگاه کربلا نرفته ها... سرم و بالا که میگیرم بالای مزارت شهید روح الله قربانی همونکه قرار بود فوت و فن کارت و بهش یاد بدی و اما شهادت فرصت نداد و کنار مزارت شهید نوید صفری همونکه حتی خطبه عقدشم سر مزارت خونده شد. آره! دقیقا همینجا که من ایستادم. از اینجا که من ایستادم تا شهادت چقدر فاصله ست؟! 💥مسابقه دلنوشته های آسمانی از جنس 🆔 @Rasoulkhalili
🍃 2⃣5⃣0⃣8⃣ ❤️ازخسته دل به رسول ❤️ با اینکه سر مزار شهدا میرفتم اما چیزی از رفاقت با شهدا نمیدانستم.چقدر گشتم بین آن همه‌ خوبان و تورا برای رفاقت انتخاب کردم یادته؟؟؟ نگاهت باهام حرف میزد به خودم گفتم درسته خود خودشه، به حال این روزهایم نگاه نکن به درستی مسیرت ایمان دارم.میدانم اگر کسی را عاشقانه و آگاهانه دوست بداری کم کم شبیه او میشوی میخواهم رنگ و بوی شما را داشته باشم.ردپای سخته و خونین پوتین هایتان را میگیرم و امروزم را با دیروز شما و نگاه امروزتان از سر میگیرم دستم را بگیرو هوایم را داشته باش.... میدانم بی توجهی از طرف من بوده میدانم من ضعیف النفس هستم منو ببخش که بعضی وقتها ناامید میشوم، میخواستم رفاقتمو قطع کنمو دنبال یه رفیق دیگه باشم چون فک میکردم تو دوست نداری با من رفاقت کنی درست تو اوج ناامید و دلسرد شدن وقتی اون رفاقت نامه رو بهم دادی یه حس عجیبی پیدا کردم حسی که غیرقابل وصف بود فهمیدم که توهم مایل به دوستی با من هستی. این رفاقت نامه را خود به دست تو رساندم،این عشق نامه را بخاطر داشته باش به رسم این عهد تا آخر رفاقتمان ایستاده ام کافیست دلت را به دستم بسپاری... نمیدانم چندبار این متن را خواندم اما هربار خواندنش برایم تازگی داشت پراز انرژی مثبت بود به خودم گفتم این یعنی نشونه... درسته ناامیدو دلسرد میشم و قهرمیکنم اما تو جدی نگیرو بدون خیلی خیلی دوست دارم رفیق جان! چه خوب است عشق بازی با خدا و دوستان خدا 💥مسابقه دلنوشته های آسمانی از جنس 🆔 @Rasoulkhalili
🍃 3⃣5⃣0⃣8⃣ بسم رب الشهدا و الصدیقین من ازتو مینوسم و چشم میگرید،قلم میگرید، کاغذ دریایی از بغض نبودت میشود تو ازجنس معرفت خدا روی زمین بودی و حال زمان درگیر معرفت توکرد همگان را... من ازتو مینویسم و قصه ی معجزه اتفاق میفتد من ازتو مینویسم و رحمت خدا درتو واسطه میشود ، یادت هست چگونه شفاعت کردی دختری را که سودای ترک معصیت داشت و غرق غفلت بود؟ یادت هست چگونه با داستان شهادتت پاک کردی غبار گناه را از ذات دختری که مات وجود نازنینت بود؟ آری من خوب یاد دارم آن شبی را که داستان شهادتت را مستندوار نشانم دادند مثل اینکه آب حیاتم داده باشند تا صبح زیر آسمان خدا اشک ریختم که خدایا این شهید که بود و من که هستم؟ تو موجب شدی واسطه ی خیر شدی تو پادرمیانی کردی شفاعتم کردی ازآن شب ورق برگشت خوابت رادیدم ک شفاعتم کردی به بی بی جانم حضرت فاطمه زهرا (س)،از آن شب به بعد افسانه داستان تبدیل به معصومه شد، آنقدر شفاعتت عمق داشت که کسی را که نمازخوان نبود نماز شب خوان کرد کسی که عطر قران به مشامش نرسیده بود عاشق قرآن شد ازآن شب دختر قصه ی ما تبدیل به بنده ی خوب خداشد که جز رضایت امام زمانش دیگر هیچ نخواست، من زندگی مجددم رامدیون شفاعت شهید رسول خلیلی هستم،که به عینه نشانم داد ک شهدا زنده اند الله اکبر، آقا رسول بامعرفت و دلسوز به حال بندگان خدا شفاعتم کنید که لایق سربازی امام زمانم عج شوم الهم عجل الولیک الفرج 💥مسابقه دلنوشته های آسمانی از جنس 🆔 @Rasoulkhalili
🍃 4⃣5⃣0⃣8⃣ حبیبنا رسولنا سلام عزیزِخواهر مرا بخاطر این عشق سرزنش کردند بگو فراق ببینم کنایه هم بخورم؟ داداشم میدونی چند وقته نیومدم زیارتت... قراربود فردا بیام هربار به یه بهونه ای نشد که نشد... این خواهرکوچیکه دلتنگه مزارته داداش من که کنایه میشنوم از عشق به شهدا بااین حال باید درد دوری ام تحمل کنم دلم گرفته نمیدونم چه حالی ام دلم گرفته من روسیاهم میدونم ولی تو که باید به تبعیت از ارباب درهم همه رو بخری اجی فدات حال این روزام خوب نیستا خیلی حواست به خواهر کوچیکه باشه خیلییییی 💥مسابقه دلنوشته های آسمانی از جنس 🆔 @Rasoulkhalili
🍃 5⃣5⃣0⃣8⃣ بسم رب الشهدا و الصدیقین سلام آقا رسول... من شما رو خیییلی دوست دارم، خیییلی تا حالا بهتون نگفتم داداش چون هنوز لایق خواهر بودنتون نیستم ... اما... اقا رسول...بزرگمرد...رفیق این رسمش نیستا... تو دنیایی که هر لحظه امکان انفجار بمب وجود داره... گاهی اوقات تنها و سرگردون باشی. 💔 من داداش ندارم...ینی دارما .. اما اونم مثل شماست، اسمش محمودرضا ست..شهید محمودرضا بیضایی. اینقد دوسش دارم...😭 اینقد دلم برای صداش تنگ شده..😔 اینقد بهش نیاز دارم این روزا..💔. اما... فک کنم از دستم ناراحته بخاطر کاری نباید میکردمو کردم... میشه واسطه بشی بینمون... میشه بهش بگی دلم براش ی ذره شده..‌ میشه آقا رسول؟!💔 من برادر ندارم اما... داداش زیاد دارم😁 شهید جهاد، شهید غلامی ، شهید حججی، شهید گمنام، شهید قربانخانی .. امـا.... شهید بیضایی برام ی چیز دیگس... خندش...نگاهش...صداش... جای برادری که ندارمو برام پر میکنه... وای که دلم پر میکشه برا صداش.😭💔 میشه بهش بگی دوباره بیاد به خوابم؟! دوباره بهم بگه : «هواتو دارم آبجی !» ینی میشه؟! هییییی... ما که رو زمین دلمون براتون خییلی تنگ شده کاش میدونستیم دل شماهم برا ما تنگ میشه یا نه؟! من منتظرم...همیشه❤️ مرسی که هستین پیشمون. یاعلی 💥مسابقه دلنوشته های آسمانی از جنس 🆔 @Rasoulkhalili
🍃 6⃣5⃣0⃣8⃣ بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر داداش رسول شهید و مادر عزیزمان... بیشتر دلم میخواهد برای مادربزرگوار دلنوشته بنویسم... مادری از جنس فرشته های آسمانی... رحمت خدا بر شما که شهید زنده اید... رحمت خدا بر مادران شهدا مادرانی که خود فدایی سرور تمام زنان بهشتی (س) اند... از خدای مهربان میخواهم صلابت و محبت به اهل بیت (علیهم السلام) و صبر همیشه از چشمان تان ببارد و بواسطه ی اشک برای سیدالشهدا علیه السلام و عزیزترین های درگاه خدا چشمان تان همیشه روشن باشد... روح و قلبی بزرگ میخواهد تا رسول های شهیدی تربیت شود... فرزندی که زنده و جاودان بماند... فرزندی که چراغ راه شود... فرزندی که برگزیده شود... فرزندی که خریدارش شوند و افتخار مادر باشد... الحمدلله برای قلب بزرگوارتان از حضرت رب العالمین ؛ دریایی از معرفت و عشق به عزیزترین های درگاه خدا و آرامش و صبر رو خواستارم... مادر جان برای این بنده بد روسیاه دعا بفرمایید. یکی از بهترین لحظات برای من دیدار شما به همراه دوستان طلوعی بود. میدانم بزرگوارید و دعاگوی همه هستید از دعای خیر و لطف تان سپاسگزارم ان شاءالله در اخرت با حضرت زهرا سلام الله علیها هم نشین باشید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💥مسابقه دلنوشته های آسمانی از جنس 🆔 @Rasoulkhalili
🍃 7⃣5⃣0⃣8⃣ اﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ دل ﻧﻮﺷﺘﻪ... ﻧﻤﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺑﺮای ﺑﺮدن.ﻧﻪ!راﺳﺘﺶ را ﺑﺨﻮاھﯽ ﺗﻪ دﻟﻢ ﺑﺮﻧﺪه ﺷﺪن را ھﻢ دوﺳﺖ دارد. آﻗﺎی ﺷﮫﻴﺪ رﺳﻮل ﺧﻠﻴﻠﯽ،ﺑﺮادر ﻋﺰﯾﺰ،از ﺗﻮ ﺧﻮاﺳﺘﻢ واﺳﻄﻪ ﺷﻮی ﻣﻴﺎن ﻣﻦ و ﺳﺎﻻر ﺷﮫﻴﺪان،ﻣﻴﺎن ﻣﻦ و ﺧﺪای دو ﻋﺎﻟﻢ،ﺷﺎﯾﺪ ﻓﺮﺟﯽ ﺷﻮد و ﺑﺘﻮاﻧﻢ راھﯽ ﮐﺎرواﻧﯽ ﺷﻮم ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺎم ﺗﻮ ﮔﺮه ﺧﻮرده ﺑﻮد. ﮐﻠﯽ روﯾﺎ در ﺳﺮ ﭘﺮوراﻧﺪه ﺑﻮدم.ﮐﻠﯽ اﯾﺪه ﺑﺮای آﻣﻮزش،ﺑﺮای ﺧﻨﺪاﻧﺪن...اﻣﺎ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ھﻤﻪ ﺑﻪ دﺳﺖ ﻧﺴﻴﻢ ﮔﺮم ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﭙﺮده ﺷﺪ،ھﻨﻮز ﭼﻨﺪ ﻗﺪم آن ﻃﺮف ﺗﺮ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ ھﻤﻪ روﯾﺎھﺎﯾﻢ زﯾﺮﭘﺎ ﻟﻪ ﺷﺪ.زﯾﺮ ﻗﺪم ھﺎی ﺧﻮدم. ﻣﻦ ٢٨ ﺳﺎل دارم.ﺗﺎﮐﻨﻮن از ﺗﻪ دل ﻣﺜﻞ ﻋﮑﺲ روی ﺟﻠﺪ ﮐﺘﺎب ﺗﻮ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪم،ھﻤﺎن ﮐﺘﺎب" رﻓﻴﻖ ﻣﺜﻞ رﺳﻮل".ﻣﻴﺪاﻧﯽ ﭼﺮا؟ﭼﻮن ﺗﺎﮐﻨﻮن ھﻴﭻ روﯾﺎﯾﯽ،ھﻴﭻ آرزوﯾﯽ ﮐﻪ در ذھﻦ داﺷﺘﻢ را ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ.ﺑﻪ ﺟﺰ ﯾﮏ ﺑﺎر.ﺗﻮﻟﺪ ﺧﻮاھﺮم،او ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰه ﺧﺪاﺳﺖ ﺑﺮای ﻣﻦ. ﺑﮕﺬرﯾﻢ ،ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﯾﺎد دھﻢ،ﺑﺨﻨﺪاﻧﻢ،ﺑﺎزی ﮐﻨﻢ،ﻏﺮق ﺷﻮم در دﻧﻴﺎی ﮐﻮدﮐﺎﻧﻪ ﺑﭽﻪ ھﺎ،ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﻟﺒﺨﻨﺪ رﺿﺎﯾﺖ ﺧﺪا را ﮐﻨﺞ ﮐﺘﺎب زﻧﺪﮔﻴﻢ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ.اﻣﺎ ﯾﺎ ﺗﻮ ﭘﻴﻐﺎﻣﻢ را ﺑﻪ ﺳﺎﻻر ﺷﮫﻴﺪان،و ﺑﻪ ﭘﺮوردﮔﺎر دوﻋﺎﻟﻢ ﻧﺮﺳﺎﻧﺪی ﯾﺎ وﺿﻊ ﻣﻦ آﻧﻘﺪر ﺧﺮاب اﺳﺖ ﮐﻪ واﺳﻄﻪ ﺷﺪن ﺗﻮ ھﻢ ﮐﺎری از ﭘﻴﺶ ﻧﺒﺮد و ﻣﺎ از اﯾﻦ ﮐﺎروان ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ. ﮔﺎھﯽ ﺑﻪ ﺧﻮدم ﻣﻴﮕﻮﯾﻢ ﺷﺎﯾﻪ ﺑﻪ ﺧﻴﺮ و ﺻﻼح ﻧﺒﻮد ﮐﻪ ﺑﺮوی.ﺷﺎﯾﺪ ﭼﻮن ﻣﺎدرم راﺿﯽ ﻧﺒﻮد ،ﻧﺸﺪ.اﻣﺎ ﺑﺒﻴﻨﻢ آﻗﺎ رﺳﻮل،ﻣﺎدر ﺷﻤﺎ راﺿﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﺮوی و دﯾﮕﺮ ﻧﻴﺎﯾﯽ و داغ ﺑﺮ دل ﺑﮕﺬاری؟! ﮐﻞ زﻧﺪﮔﻴﻢ ﻓﻌﻼ ﺷﺪه دﺳﺖ ﺑﻪ داﻣﻦ ﺷﺪن آﺑﺮو دار ھﺎ.ﻣﻦ ﮐﻪ ﺳﻴﺎھﻢ و ﮔﻨﺎھﮑﺎر. اﻟﺒﺘﻪ ﺗﻼش ﻣﻴﮑﻨﻢ ﮐﻪ اﯾﻦ ﮔﻨﺎه ھﺎ را ﭘﺎک ﮐﻨﻢ و ﺟﺒﺮان ﮐﻨﻢ اﻣﺎ،ﺧﻄﺎھﺎ و اﺷﺘﺒﺎھﺎت ﻣﻦ زﯾﺎد اﺳﺖ.ﻣﻴﺪاﻧﻢ رﺣﻤﺖ و ﺑﺨﺸﺶ ﺧﺪا ﺑﺰرگ ﺗﺮ از اﻧﺪازه ﮔﻨﺎھﺎن ﻣﻦ اﺳﺖ اﻣﺎ...ﻧﻤﻴﺪاﻧﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮب ﺗﻨﺒﻴﻪ ﺷﻮم! ﺷﺎﯾﺪ ھﻨﻮز ﺑﻪ اﻧﺪازه ﮐﺎﻓﯽ ﺗﻨﺒﻴﻪ ﻧﺸﺪه ام! ﺑﺮادر ﺟﺎن!ﯾﮏ ﺑﺎر ﺧﻮاﺳﺘﻢ واﺳﻄﻪ ﺷﻮی.ﻧﺸﺪ آﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻴﺸﺪ.ﯾﮏ ﺑﺎر دﯾﮕﺮ ﻣﻴﺨﻮاھﻢ واﺳﻄﻪ ﺷﻮی،اﯾﻦ ﺑﺎر ﺑﺮاﯾﻢ دﻋﺎ ﮐﻦ آدم ﺷﻮم.دﻋﺎ ﮐﻦ از اﯾﻦ ﮐﺴﺎﻟﺖ و رﺧﻮت و ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻧﺠﺎت ﯾﺎﺑﻢ.واﺳﻄﻪ ﺷﻮ و دﻋﺎﮐﻦ ﻧﺠﺎت ﯾﺎﺑﻢ از زﻧﺪاﻧﯽ ﮐﻪ در آن ﮔﺮﻓﺘﺎرم.واﺳﻄﻪ ﺷﻮ ﮐﻪ ﺧﻼص ﺷﻮم از اﯾﻦ ﺑﻐﺾ ﺧﻔﻪ ﮐﻨﻨﺪه. راﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﻻر ﺷﮫﻴﺪان ﺳﻼم ﻣﺮا ﺑﺮﺳﺎن و ﺑﮕﻮ؛ھﺮﭼﻨﺪ از ﺿﺮﯾﺢ دور ﺑﻮدم ،اﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮدم ﻧﺰدﯾﮑﻢ،ﺧﻴﻠﯽ ﻧﺰدﯾﮏ ،ھﺮﺑﺎر ﺻﺪاﯾﺶ ﻣﻴﺰدم،ﺑﺎ ﻗﺎﻃﻌﻴﺖ ﺣﺲ ﻣﻴﮑﺮدم ﺟﻮاب ﺳﻼﻣﻢ را ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ دھﺪ.اﻣﺎ... دﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺮادر ﺟﺎن ،ﻣﻦ از ھﻤﻪ ﺧﻮاﺳﺘﻢ.از ﺗﻮ و دوﺳﺘﺎﻧﺖ،دوﺳﺖ ﺻﻤﻴﻤﻴﺖ ،ﻧﻮﯾﺪ ﺻﻔﺮی،از آﻗﺎ ﺟﺎن،اﻣﺎم زﻣﺎن،از ﻣﺎﻣﺎن ﻓﺎﻃﻤﻪ و ﺣﺴﻦ و ﺣﺴﻴﻨﺶ ﺑﮕﻴﺮ ﺗﺎ آﺧﺮ.اﻣﺎ ھﻤﻪ رو ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪﻧﺪ. ﻗﺒﻮل ﻣﻦ ﺑﺪم.ﺧﻄﺎﮐﺎر و ﮔﻨﺎه ﮐﺎرم.اﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺧﻮب ھﺎ واﺳﻄﻪ آدﻣﯽ ﮐﻪ درﻣﺎﻧﺪه و از ھﻤﻪ ﺟﺎ راﻧﺪه و ﮔﻴﺞ اﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ اﺳﺖ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﺪ!ﻧﻤﻴﺸﻮد ﮐﻪ!آﺧﺮ اﯾﻦ روش از ﻣﺴﻠﮏ ﺳﺎﻻر ﺷﮫﻴﺪان و اﻣﺎم ﺣﺴﻦ(ع)ﺑﻪ دور اﺳﺖ!از ﺑﺨﺸﺶ و ﺑﺰرﮔﯽ ﺧﺪا ﺑﻪ دور اﺳﺖ! ﺑﺮادر رﺳﻮل!ﺣﮑﻤﺘﺶ را ﻧﻤﻴﺪاﻧﻢ ﮐﻪ ﭼﺮا ھﺮ روز دﯾﻮار ھﺎی اﯾﻦ زﻧﺪان ﺑﻪ ھﻢ ﻧﺰدﯾﮏ ﺗﺮ ﻣﻴﺸﻮد و ھﻴﭻ ﻧﺸﺎﻧﯽ از ﺑﺰرﮔﺎن ھﻔﺖ آﺳﻤﺎن و ﺧﺪای دو ﻋﺎﻟﻢ ﻧﻤﻴﺒﻴﻨﻢ.ﻧﻤﯽ ﻓﮫﻤﻢ ﭼﺮا ھﻴﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ رو ﻧﻤﻴﮑﻨﺪ.ﻧﻤﻴﻔﮫﻤﻢ ﭼﺮا ھﻴﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻮش ﻧﻤﻴﮑﻨﺪ.ﺧﻮدم ﮐﻪ اﻋﺘﺮاف ﺑﻪ ﺑﺪ ﺑﻮدﻧﻢ ﮐﺮدم.ﻣﻴﺪاﻧﻢ ﺧﻄﺎﮐﺎرم.اﻣﺎ ﺳﻌﯽ در ﺟﺒﺮان دارم.ﭘﺲ اﯾﻦ ھﻤﻪ ﺗﻨﮫﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻦ،ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﻣﻴﺪھﺪ؟ دﻟﻢ از ھﻤﻪ ﺗﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ!ﺟﺴﺎرت ﻧﻤﻴﮑﻨﻢ.اﯾﻦ دل ﻧﻮﺷﺘﻪ اﺳﺖ و ﻣﻦ ﺣﺮف دل را ﻣﻴﺰﻧﻢ.دﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮐﻪ اﯾﻨﻘﺪر راﺣﺖ ھﻤﻪ از ﻣﻦ روی ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ و درﻣﺎﻧﺪه ام.ﮔﻴﺞ و ﻣﻨﮓ اﯾﻦ دﻧﻴﺎی ﺷﻠﻮغ و ﭘﺮ ﺳﺮ وﺻﺪاﯾﻢ.دل ﺷﮑﺴﺘﻪ ام. اﻣﺎ ﺗﻮان ﻧﺎاﻣﻴﺪ ﺷﺪن از ﺧﺪاوﻧﺪ دو ﻋﺎﻟﻢ را ﻧﺪارم.ﭘﺲ اﮔﺮ ﺑﺮاﯾﺖ ﻣﻘﺪور اﺳﺖ ﯾﮏ ﺑﺎر دﯾﮕﺮ واﺳﻄﻪ ﺷﻮ و ﻧﺠﺎﺗﻢ را ﺧﻮاﺳﺘﺎر ﺑﺎش. ﭘﺎﯾﺎن دل ﻧﻮﺷﺘﻪ... 💥مسابقه دلنوشته های آسمانی از جنس 🆔 @Rasoulkhalili
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 سلام ✨ضمن تشکر از همراهی و همکاری و صبر و شکیبایی, کاربران گرامی و شرکت کنندگان در مسابقه دلنوشته آسمانی از جنس رفیق مثل رسول ; دلنوشته های تمامی شرکت کنندگان بر روی کانال رسمی شهید رسول خلیلی قرارگرفت. لذا پایان مسابقه دلنوشته های آسمانی از جنس رفیق مثل رسول را به اطلاع می رسانیم . 🎁نتیجه پایانی مسابقه امروز ٣۰تیرماه ۱٣٩٨ در جوار حرم آقا علی بن الموسی الرضا علیه السلام پس از قرعه کشی بین تمام دلنوشته های آسمانی از جنس رفیق مثل رسول ; انجام و اعلام خواهد گردید . 💥منتظر خبرهای خوب و اعلام برنده مسابقه باشید 💥 🌷با ما همراه باشید . 🆔 @Rasoulkhalili