...صدای مداحی محمدحسین می آمد.روضه و تک خواندن تمام شد و سینه زنی شروع شد.دل تو دلم نبود که بروم کنار دست محمدحسین بایستم و شروع کنم به سینه زنی;اما باید بیرون می ماندیم.روز چهارم ماه محرم بود که احمد,صابر,دایی مسعود ورضا گفتند:"بریم مشهد".
با ماشین من راهی این سفر شدیم و تمام لحظاتش برای ما خاطره شد .
از رسیدن دم سحر به نیشابور و رفتن به خانه بابابزرگم گرفته تا اجاره کردن یک خانه خیلی کثیف در مشهد که بعد از برگشتن خدا را شکر کردیم که آنجا مریض نشدیم و شیرینی زیارت حرم امام رضا علیه السلام که حال و هوای همگی ما را بهتر کرد.روز هشتم از مشهد برگشتیم و نماز صبح روز تاسوعا را در صنف خواندیم.بعد از نماز آن قدر خسته بودم که ترجیح دادم زیارت عاشورا را داخل ماشین گوش دهم ....
💥کپی با ذکر صلوات و نام شهید رسول خلیلی و آی دی کانال جایز است
#رفیق_مثل_رسول
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت پنجم
این صدای اوست که خطاب به تو فریاد می زند : دریاب این کودک را !
و تو چشم می گردانی و کودکی را میبینی که بی واهمه از هر چه سپاه و لشکر و دشمن به سوی حسین می دود و پیوسته عمو را صدا می زند .
تو جان گرفته از فرمان حسین ، تمام توانت را در پاهایت میریزی و به سوی کودک خیز برمیداری .
...
وقتی تو از پشت پیراهنش را میگیری و او را بغل می زنی ، گمان میکنی که به چنگش اورده ای و از رفتن و گریختن ، بازش داشته ای . اما هنوز این گمان را در ذهن مضمضه نکرده ای که او چون ماهی چابکی از تور دست های تو می گریزد و خود را به امام می رساند.
در میان حلقه ی دشمن ، جای تو نیست . این راه دل تو و نگاه حسین هر دو می گویند . پس ناگزیری که در چند قدمی بایستی و ببینی که ابجر بن کعب شمشیرش را به قصد حسین فرا می برد و ببینی که عبدالله نیز دستش را به دفاع از امام بلند می کند و بشنوی این کلام کودکانه عبدالله را که :
تو را با عموی من چه کار ای خبیث زاده ی ناپاک !
و ببینی شمشیر ، سبعانه فرود می آید و از دست نازک عبدالله عبور می کند ، آنچنانکه که دست و بازو به پوست معلق می ماند .
و بشنوی نوای وا اماه عبدالله را که از اعماق جگر فریاد می کشد و مادر را به یاری می طلبد ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت ششم
کودک شش ماهه ات را گرم در آغوش می فشردی ,سر و صورت و چشم و دهان او را غریق بوسه کنی و او را چون قلب از درون سینه در می آوردی و به دست های امام می سپاری .
امام او را تا مقابل صورت خویش بالا می آورد .چشم در چشمهای بی رمق او می دوزد و بر لبهای به خشکی نشسته اش بوسه می زند .
پیش از آنکه او را به دست های بی تاب تو باز پس دهد .دوباره نگاهش می کند ,جلو می آورد ,عقب می برد , و ملکوت چهره اش را سیاحتی می کند .
اکنون باید او را به دستهای تو بسپارد و تو او را به سرعت به خیمه برگردانی که مبادا آفتاب سوزنده نیمروز ,گونه های لطیفش را بیازارد .
اما ناگهان میان دستهای تو و بازوان حسین, میان دو دهلیز قلب هستی ,میان سر و بدن علی اصغر, تیری سه شعبه فاصله می اندازد و خون کودک شش ماهه را به صورت آفرینش می پاشد. نه فقط حرمله بن کامل اسدی که تیر را رها کرده است ,بلکه تمام لشکر دشمن ,چشم انتظار ایستاده است تا شکستن تو و برادرت را تماشا کند و ضعف و سستی و تسلیم را در چهره تان ببیند .
امام با صلابت و شکوهی بی نظیر ,دست به زیر خون علی اصغر می برد ,خونها را در مشت می گیرد و به آسمان می پاشد .کلام امام انگار آرامشی آسمانی را در زمین نازل می کند .
نگاه خدا ,چقدر تحمل این ماجرا را آسان می کند .
این دشمن که در هم می شکند و این تویی که جان دوباره می گیری و این ملائکه اند که فوج فوج از آسمان فرود می آیند و بالهایشان را به تقدس این خون زینت می بخشند ,آنچنان که وقتی نگاه می کنی یک قطره از خون را بر زمین ,چکیده نمی بینی .
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
🌷🌷فقط 5 ثانیه 🌷🌷
مهمه، لطفا شرکت کنید و موافق یا مخالف رو بزنید
آیا با مذاکره ایران ، آمریکا موافق هستید یا مخالف؟
روی لینک زیر کلیک کن
‼️ 👇 👇 👇 👇 👇 👇 ‼️
https://tb-o.com/nazar/new/22
✅ قسمت هفتم
در کربلا ، شاید هیچ کس به اندازه ی تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد .
بچه ها که فریاد العطش سر داده اند ، همگی در سایه سار خیمه بوده اند .
معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل ، در زیر آفتاب سوزنده نینوا ، حتی خون رگ های تو را تبخیر کرده است .
تو اگر با همین حجاب در عرصه ی نینوا می نشستی ، عطش تمام وجودت را به آتش می کشید ، چه رسد به اینکه هیچ کس در کربلا به اندازه ی تو راه نرفته است ، ندویده است ، هروله نکرده است - مگر خود حسین -
و تو اکنون با این حال و روز باید فریاد العطش بچه ها را بشنوی و تاب بیاوری .
باید تشنگی را در تار و پود جوانان بنی هاشم ببینی و به تسلایشان برخیزی . باید زبانه های عطش را در چشم های کودکان نظاره کنی و زبان به کام بگیری و دم برنیاوری .
...
اما از همه ی اینها مهم تر و در عین حال سخت تر و شکننده تر ، کار دیگری ست و آن اینکه نگذاری آتش عطش بچه ها از در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد ، نگذاری طنین تشنگی بچه ها به گوش عباس برسد .
چرا که تو عباس را می شناسی و از تردی و نازکی دلش با خبری ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili