✋آقا ســلام! ماه محرم شروع شد
"باز این چه شورش است و چه ماتم" شروع شد
✋آقا سلام! تحفه اشکی به من دهید ماه گدایی من و چشمم شروع شد
✋یادم نرفته است نگاه شما به ما
از گریه های ماه محرم شروع شد
✋قد قامت الحسین که تشنه شهید شد
شد قامت العزا غم عالم شروع شد
▪️شب اول محرم ;هئیت الرضا(ع) , #ارسالی_کاربران
🆔 @Rasoulkhalili
🍃مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
🍃سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان
هنوز در پی بویی که می رسد به مشامی
🍃و جبرئیل هم آن جا مجال پر زدنش نیست
رسیده اند شهیدان کربلا به مقامی...
...
🍃دلم به حسرت یا لیتنا رسید و نگاهم
به سردر حرم افتاد، اُدخلوا بِسلامی..
👌 #چهلمین روز چله زیارت عاشورا
🍃هدیه کردیم این چهل زیارت عاشورا را به شهدای کربلا و اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا (ع)به ویژه شهید رسول خلیلی ,طاعات و عبادات قبول 🙏پایان چله ,التماس دعا🙏
🆔 @Rasoulkhalili
🍃سلام ,ضمن قبولی طاعات و عزاداریهای شما همراهان همیشگی ;تا پایان دهه اول ماه محرم مهمان بخشهایی از کتاب آفتاب در حجاب می شویم ,با ما همراه باشید .
✅قسمت اول
▪️سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه ی وجود گذاشتی ای نفر ششم پنج تن !
بیش از هرکس حسین از آمدنت خوشحال شد . دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد کشید : پدر جان ! خدا یک خواهر به من داده است !
زهرای مرضیه گفت : علی جان اسم دخترمان را چه بگذاریم ؟
حضرت مرتضی پاسخ داد : نامگذاری فرزندمان شایسته پدر شماست . من سبقت نمیگیرم از پیامبر در نامگذاری این دختر .
...
▪️پیامبر تو را چون جان شیرین ، در آغوش فشرد ، بر گوشه ی لبهای خندانت بوسه زد و گفت : نامگذاری این عزیز کار خوپ خداست . من چشم انتظار اسم آسمانی او می مانم .
بلافاصله جبرئیل آمد و در حالیکه اشک در چشم هایش حلقه زده بود ، اسم زینب را برای تو از آسمان آورد .
ای زینت پدر ! ای دختر زیبای معطر !
پیامبر از جبرئیل سوال کرد دلیل این غصه و گریه چیست ؟!
جبرئیل عرضه داشت : همه ی عمر در اندوه این دختر می گریم که همه ی عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید .
...
📚 #آفتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت دوم
▪️دلت می خواهد که طاقت بیاوری و صبوری کنی و حتی به حسین دلداری بدهی .
بچه ها چشمشان به توست ؛ تو اگر آرام باشی ، آرامش میگیرند و اگر تو بی تابی کنی ، طاقت از کف می دهند .
سجاد در خیمه ی تیمار تو خفته است، حادثه را در آینه ی نگاه تو دنبال می کند .
پس تو باید آنچنان با آرامش و طمأنینه باشی ، انگار که همه چیز منطبق بر روال معهود پیش می رود و مگر نه چنین است ؟ مگر تو از بدو ورود به این جهان ، خودت را مهیای این روز نمی کردی ؟
...
پس باید قطره قطره آب شوی و سکوت کنی . جرعه جرعه خون دل بخوری و دم برنیاوری .همچنان که از صبح چنین کرده ای ...
..
▪️حسین از صبح با تک تک هر صحابی ، به شهادت رسیده است ، با قطره قطره خون هر شهید ، به زمین نشسته است و تو هربار او را تسلی بخشیده ای . هر بار قلبش را گرم کرده ای و اشک از دیدگانش سترده ای ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
▪️شروع ماه محرم, وزیدن نسیم شور و شعور حسینی به بهبود شرایط کمک کرد .عاقل تر ها فهمیدند تا وقتی حسین به کوفه نرسیده باشد ,مسلم ولایت دارد ;اما خیلی ها هم برای شنیدن صدای ضرب سکه از پشت ولایت کنار رفتند .
▪️زاویه نگاه و نامه های سرگشاده و محرمانه آدم ها حکایت عهد هایی بود که شکسته می شد .حمایت و اطاعت از ولایت ,اولین و مهم ترین وظیفه قلبی همه ما بود .
📚 #رفیق_مثل_رسول
💥کپی با ذکر صلوات و نام شهیدرسول خلیلی و آی دی کانال جایز است.
🆔 @Rasoulkhalili
✅قسمت سوم
▪️ بچه ها با گریه به خواب می روند و تو مهیای نماز شب می شوی.
اما هنوز قامت نشسته ی خود را نبسته ای که صدای دختر سه ساله ی حسین به گریه بلند می شود . گریه ای نه مثل همیشه . گریه ای وحشتزده ، گریه ای به سان مارگزیده . گریه ی کسی که تازه داغ دیده .دیگران هم به سراغش می روند و در آغوشش می گیرندو تو گمان می کنی که هم الان آرام می گیرد و صبر می کنی .
...
▪️بچه بغل به بغل دست به دست می شود اما آرام نمی گیرد . پیش از این هم رقیه هرگز آرام نبوده است . از خود کربلا تا همین خرابه . انگار که داغ رقیه ، بر خلاف سن و سالش. ، از همه بزرگتر بوده است .
...
اما امشب انگار ماجرا فرق می کند . این گریه با گریه ی همیشه متفاوت است .
...
▪️ انگار نه خرابه که شهر شام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله . فقط خودش که گریه نمی کند ، با مویه های کودکانه اش ، همه را به گریه می اندازد و ضجه ی همه را بلند می کند .
تو هنوز بر سر سجاده ای که از سر بریده ی حسین می شنوی که می گوید : خواهرم ! دخترم را آرام کن .
تو ناگهان از سجاده کنده می شوی و به سمت سجاد می روی . او رقیه را در آغوش گرفته است ، بر سینه چسبانیده است و مدام بر سر و روی او بوسه می زند .
...
▪️ تو بچه را از آغوشش میگیری و یه سینه می چسبانی و از داغی سوزنده ی تن کودک وحشت می کنی .
رقیه جان ! دخترم ! نور چشمم !
به من بگو چه شده عزیز دلم !
بگو در خواب چه دیده ای ! تو را به جان بابا حرف بزن !
رقیه که از شدت گریه به سکسکه افتاده است ، بریده بریده می گوید :
بابا ، سر بابا را در خواب دیدم که در طشت بود و یزید بر لب و دندان و صورت او چوب می زد . بابا خودش به من گفت بیا ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
4_6010481610317628939.mp3
768.3K
🏴 #روضه | رقیه(س) به بابا چه گفتی؟
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت چهارم
▪️ تو چشم به آسمان می دوزی ، قامت دو نوجوانت را دوره می کنی و می گویی : رمز این کار را به شما می گویم تا ببینم خودتان چه می کنید .
عون و محمد هر دو با تعجب می پرسند : رمز ؟!
و تو می گویی : آری قفل رضایت امام به رمز این کلام گشوده می شود . بروید ، بروید و امام را به مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید . همین .
به مقصود می رسید ...اما ..
هر دو باهم می گویند : اما چه مادر ؟!
بغضت را فرو میخوری و می گویی : غبطه می خورم به حالتان .در آن سوی هستی ، جای مرا پیش حسین خالی کنید و از خدای حسین ، آمدن و پیوستنم را بخواهید .
....
▪️ این دو گل نورسته چه قابل دارد پیش پای حسین !
اگر همه ی جوانان عالم از آن تو بود ، همه را فدای یک نگاه حسین می کردی و عذر می خواستی . اکنون شرم از این دو هدیه ی کوچک کافی ست تا تلاقی نگاه تو با حسین را پرهیز دهد .
یال خیمه افتاده است و هیچ گوشه ای از میدان پیدا نیست . اما این اختفانه برای توست که پرده های ظلمت و نور را دریده ای و نگاهت به راه های آسمان آشناتر است تا زمین .
....
▪️ ای وای ! این کسی که پیکر محمد و عون را به زیر دو بغل زده و با کمر می کشاند حسین است . جان عالم به فدایت ، حسین جان رها کن این دو قربانی کوچک را . خسته می شوی .
از خستگی و خمیدگی توست که پاهایشان به زمین کشیده می شود . رهایشان کن حسین جان ! اینها برای همین خاک افریده شده اند ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
...صدای مداحی محمدحسین می آمد.روضه و تک خواندن تمام شد و سینه زنی شروع شد.دل تو دلم نبود که بروم کنار دست محمدحسین بایستم و شروع کنم به سینه زنی;اما باید بیرون می ماندیم.روز چهارم ماه محرم بود که احمد,صابر,دایی مسعود ورضا گفتند:"بریم مشهد".
با ماشین من راهی این سفر شدیم و تمام لحظاتش برای ما خاطره شد .
از رسیدن دم سحر به نیشابور و رفتن به خانه بابابزرگم گرفته تا اجاره کردن یک خانه خیلی کثیف در مشهد که بعد از برگشتن خدا را شکر کردیم که آنجا مریض نشدیم و شیرینی زیارت حرم امام رضا علیه السلام که حال و هوای همگی ما را بهتر کرد.روز هشتم از مشهد برگشتیم و نماز صبح روز تاسوعا را در صنف خواندیم.بعد از نماز آن قدر خسته بودم که ترجیح دادم زیارت عاشورا را داخل ماشین گوش دهم ....
💥کپی با ذکر صلوات و نام شهید رسول خلیلی و آی دی کانال جایز است
#رفیق_مثل_رسول
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت پنجم
این صدای اوست که خطاب به تو فریاد می زند : دریاب این کودک را !
و تو چشم می گردانی و کودکی را میبینی که بی واهمه از هر چه سپاه و لشکر و دشمن به سوی حسین می دود و پیوسته عمو را صدا می زند .
تو جان گرفته از فرمان حسین ، تمام توانت را در پاهایت میریزی و به سوی کودک خیز برمیداری .
...
وقتی تو از پشت پیراهنش را میگیری و او را بغل می زنی ، گمان میکنی که به چنگش اورده ای و از رفتن و گریختن ، بازش داشته ای . اما هنوز این گمان را در ذهن مضمضه نکرده ای که او چون ماهی چابکی از تور دست های تو می گریزد و خود را به امام می رساند.
در میان حلقه ی دشمن ، جای تو نیست . این راه دل تو و نگاه حسین هر دو می گویند . پس ناگزیری که در چند قدمی بایستی و ببینی که ابجر بن کعب شمشیرش را به قصد حسین فرا می برد و ببینی که عبدالله نیز دستش را به دفاع از امام بلند می کند و بشنوی این کلام کودکانه عبدالله را که :
تو را با عموی من چه کار ای خبیث زاده ی ناپاک !
و ببینی شمشیر ، سبعانه فرود می آید و از دست نازک عبدالله عبور می کند ، آنچنانکه که دست و بازو به پوست معلق می ماند .
و بشنوی نوای وا اماه عبدالله را که از اعماق جگر فریاد می کشد و مادر را به یاری می طلبد ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت ششم
کودک شش ماهه ات را گرم در آغوش می فشردی ,سر و صورت و چشم و دهان او را غریق بوسه کنی و او را چون قلب از درون سینه در می آوردی و به دست های امام می سپاری .
امام او را تا مقابل صورت خویش بالا می آورد .چشم در چشمهای بی رمق او می دوزد و بر لبهای به خشکی نشسته اش بوسه می زند .
پیش از آنکه او را به دست های بی تاب تو باز پس دهد .دوباره نگاهش می کند ,جلو می آورد ,عقب می برد , و ملکوت چهره اش را سیاحتی می کند .
اکنون باید او را به دستهای تو بسپارد و تو او را به سرعت به خیمه برگردانی که مبادا آفتاب سوزنده نیمروز ,گونه های لطیفش را بیازارد .
اما ناگهان میان دستهای تو و بازوان حسین, میان دو دهلیز قلب هستی ,میان سر و بدن علی اصغر, تیری سه شعبه فاصله می اندازد و خون کودک شش ماهه را به صورت آفرینش می پاشد. نه فقط حرمله بن کامل اسدی که تیر را رها کرده است ,بلکه تمام لشکر دشمن ,چشم انتظار ایستاده است تا شکستن تو و برادرت را تماشا کند و ضعف و سستی و تسلیم را در چهره تان ببیند .
امام با صلابت و شکوهی بی نظیر ,دست به زیر خون علی اصغر می برد ,خونها را در مشت می گیرد و به آسمان می پاشد .کلام امام انگار آرامشی آسمانی را در زمین نازل می کند .
نگاه خدا ,چقدر تحمل این ماجرا را آسان می کند .
این دشمن که در هم می شکند و این تویی که جان دوباره می گیری و این ملائکه اند که فوج فوج از آسمان فرود می آیند و بالهایشان را به تقدس این خون زینت می بخشند ,آنچنان که وقتی نگاه می کنی یک قطره از خون را بر زمین ,چکیده نمی بینی .
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
🌷🌷فقط 5 ثانیه 🌷🌷
مهمه، لطفا شرکت کنید و موافق یا مخالف رو بزنید
آیا با مذاکره ایران ، آمریکا موافق هستید یا مخالف؟
روی لینک زیر کلیک کن
‼️ 👇 👇 👇 👇 👇 👇 ‼️
https://tb-o.com/nazar/new/22
✅ قسمت هفتم
در کربلا ، شاید هیچ کس به اندازه ی تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد .
بچه ها که فریاد العطش سر داده اند ، همگی در سایه سار خیمه بوده اند .
معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل ، در زیر آفتاب سوزنده نینوا ، حتی خون رگ های تو را تبخیر کرده است .
تو اگر با همین حجاب در عرصه ی نینوا می نشستی ، عطش تمام وجودت را به آتش می کشید ، چه رسد به اینکه هیچ کس در کربلا به اندازه ی تو راه نرفته است ، ندویده است ، هروله نکرده است - مگر خود حسین -
و تو اکنون با این حال و روز باید فریاد العطش بچه ها را بشنوی و تاب بیاوری .
باید تشنگی را در تار و پود جوانان بنی هاشم ببینی و به تسلایشان برخیزی . باید زبانه های عطش را در چشم های کودکان نظاره کنی و زبان به کام بگیری و دم برنیاوری .
...
اما از همه ی اینها مهم تر و در عین حال سخت تر و شکننده تر ، کار دیگری ست و آن اینکه نگذاری آتش عطش بچه ها از در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد ، نگذاری طنین تشنگی بچه ها به گوش عباس برسد .
چرا که تو عباس را می شناسی و از تردی و نازکی دلش با خبری ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili