eitaa logo
🌹روابط عمومی ف.انتظامی کردستان 🌹
459 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
9.1هزار ویدیو
37 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
امام علی (ع) دنیا برای رسیدن به آخرت آفریده شده، نه برای رسیدن به خود قرارگاه فضای مجازی ساعس فراجا https://eitaa.com/ravabetomoomikordestan
🔷حضور پرشور و گسترده سلبریتی ها برای کمک به مردم البرز. همانگونه که در تصاویر مشخص هست سلبریتی های فداکار و دلسوز مردم مثل همیشه حضور پر رنگی در مناطق سیل زده و اینبار در استان البرز داشتند و بسیجیان و سپاهیان مثل همیشه در حال خوش گذرانی بودند. حالا فهمیدید چرا مردم‌عاشق سلبریتی هاشون هستند😏😏 https://eitaa.com/ravabetomoomikordestan
⭕️ یک تصویر و هزار پیام 🔹 اینجا سالن وزارت کشور است و اینها هم زنان و دختران بی حجابی هستند که زیر سایه وزارت کشور و با خیال راحت کشف حجاب کرده و گرم کنسرتند! 🔹ظاهرا وزیر کشور پس از انتشار این عکس مدعی شده که از ماجرا خبر نداشته ودستور توبیخ عوامل حراست را داده و ....! 🔹 این دستور توبیخ هم شبیه تنبیه مدیر کل میراث فرهنگی فارس پس از افتضاح حافظیه و دهها دستور توبیخ مشابه است که فقط صادر می شود تا آرامش بخش امت حزب الله باشد! 🔹 اگر این جماعت به جای کشف حجاب علیه دولت رئیسی شعار می دادند باز هم می توانستند با خیال راحت در سالن وزارت کشور بنشینند ؟ 🔹 رئیس جمهور وزارت کشور را مسئول پرونده حجاب و عفاف کرده و نتیجه این شده که وزیر کشور مدعی است از برگزاری چنین مراسم کشف حجابی در طبقه اول ساختمان وزارتخانه بی خبر بوده! آن وقت بعضی ها امیدوارند همین وزارت خانه و همین وزیر با موج روبه گسترش بی حجابی در مملکت برخورد کند! ( علاقمندان به بیانیه وزارت کشور درباره برخورد با بی حجابی در ابتدای سال جاری مراجعه کنند!) 🔹 کسی که معنی حکمرانی در ایران را فهمیده باشد با دیدن این تصویر متوجه می شود که : ▪️دولت سیزدهم هیچ اراده ، برنامه و تصمیمی برای اجرای مطالبه صریح رهبر انقلاب و مردم مومن در خصوص جمع شدن فتنه بی حجابی ندارد و مهار بی حجابی، اولویت هزارم این دولت هم نیست! ▪️شاید هم برگزاری چنین برنامه های در وزارت کشور نمونه ای از «اقدامات فرهنگی دولت» برای مواجه با بی حجابی و گسترش فرهنگ حجاب باشد! ✍دکتر محمد صادق کوشکی https://eitaa.com/ravabetomoomikordestan
⭕️ تشریح فرآیند معافیت و کسرخدمت سربازان دارای ۳ فرزند 🔸سازمان وظیفه عمومی فراجا: 🔹تمامی سربازان وظیفه حین خدمت که دارای ۴ فرزند و بیشتر هستند بدون شرط سنی و سربازان وظیفه دارای ۳ فرزند به شرط داشتن حداقل ۴۰ سال تمام از انجام خدمت دوره ضرورت سربازی معاف می‌شوند. 🔹ملاک عمل برای رسیدگی به درخواست سربازان وظیفه اعم از سربازان عادی، امریه، طلاب و ... سند رسمی ازدواج، شناسنامه پدر و تأییدیه ثبت احوال است.
♨️ صفحه بندی گوگل به پایان رسید ▪️به زودی قراره اسکرول نامحدود جایگزین صفحه بندی گوگل رو بشه و دیگه خبری از صفحه 1-2-3 و غیره گوگل نیست. ▪️گوگل در اکثر کشورها این ویژگی خاطره انگیز رو با اسکرول نامحدود جایگزین کرده است. https://eitaa.com/ravabetomoomikordestan
. ♻️ دیدار دو فرزند شهید هسته‌ای با رهبر انقلاب در حاشیه نمایشگاه دستاوردهای صنعت هسته‌ای کشور در حسینیه امام خمینی (ره) دو فرزند شهید هسته‌ای (علیرضا احمدی روشن و آرمیتا رضایی نژاد) با رهبر انقلاب دیدار کردند https://eitaa.com/ravabetomoomikordestan
✍️ 💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو می‌دویدند خودم را روی زمین می‌کشیدم بلکه راه پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم‌خیز می‌شدم و حس می‌کردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین می‌شدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار می‌کردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده‌ام افتاده و تلاش می‌کردم با صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ می‌زدم تا بلاخره از خارج شدم. 💠 در خیابانی که نمی‌دانستم به کجا می‌رود خودم را می‌کشیدم، باورم نمی‌شد رها شده باشم و می‌ترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی می‌رفتم و قدمی می‌چرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم‌هایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار می‌زدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمی‌کردم برگردم و دیگر نمی‌خواستم شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم. 💠 پاهایم به هم می‌پیچید و هر چه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر می‌شد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدم‌هایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان‌های گِلی نقش زمین می‌شدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی‌ام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار می‌کنی؟» 💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشده‌های آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعده‌ای؟» گوشه هنوز روی صورتم مانده و چهره‌ام به‌درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه‌شب به‌روشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. 💠 خط پیشانی‌ام دلش را سوزانده و خیال می‌کرد وهابی‌ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید. چشمان روشنش مثل آینه می‌درخشید و همین آینه از دیدن شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چی‌کار می‌کنید؟» 💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی‌شد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار می‌کردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمی‌دانست با این دختر میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر می‌زد بلکه کمکی پیدا کند. می‌ترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب‌تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی‌واهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم. 💠 احساس می‌کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکسته که زیرلب ناله می‌زدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین می‌کشیدم. بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بی‌صدا گریه می‌کردم. 💠 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان‌های تاریک را طی می‌کردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم می‌چسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای اومده بودید حرم؟» صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگی‌ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم می‌لرزید :«می‌خواید بریم بیمارستان؟» ماه‌ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...» 💠 به سمتم برنمی‌گشت و از همان نیم‌رخ صورتش خجالت می‌کشیدم که ناله‌اش در گوشم مانده و او به رخم نمی‌کشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش زد و باز برایم بی‌قراری می‌کرد :«خواهرم! الان کجا می‌خواید برسونیم‌تون؟» خبر نداشت شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید می‌دانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟» 💠 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمی‌کشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو کسی کشته شد؟»... https://eitaa.com/ravabetomoomikordestan