•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
پنجشنبه، هدیه به شهدا #صلوات
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@ravianaml
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
ومــــــــــادرِ
شھیدےڪھهنوزڪه هنوزه
براےبیرونرفتنازخانه دلھرهدارد
ڪہشایدپسرشبرگرددونباشد . . .💔
#شهیدانه
#اینحوالیکسیدلتنگاست
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
﷽
📣#اطلاع_رسانی
🕊ویژه برنامه شهدایی #پلاک
و قرائت دعای کمیل
📿قاری؛ آقای مهدی شکری
🎙راوی؛ مادر شهید محمد مهدی صادقی از شهر آمل
🎤مداح؛ کربلایی یاسر رجبی
📆پنجشنبه ۲۱ دی ماه ۱۴۰۲
⏰ بعد نماز مغرب و عشا
🕌شبستان امامزاده ابراهیم علیه السلام آمل
🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
●●
اینایی که امام حسین ندارن، وقتی دلشون میگیره برای کی گریه میکنن؟؟
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
@ravianaml
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 داغ و مرهم کرمان
🔹بیانات رهبر انقلاب درباره حادثه تروریستی در کرمان و سخنرانی تکان دهنده حاج قاسم سلیمانی در مراسم تشییع شهدای دفاع مقدس در جمع مردم کرمان
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گنده لات یافت آباد بود اما بعدش...👆
...؛)!
✍-روایتگرۍ
#شهیدگراف 🗞
#شهیدمجید_قربانخانۍ🌹
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🌹شهید مهدی زین الدین: هرکس درشب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
💠شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
#شهید_زینالدین_
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
#قسمت_یازدهم_یادت_باشد شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 سه روزی از این ماجرا گذشت.مشغول رس
❇️فصل دوم❇️
#قسمت_دوازدهم_یادت_باشد
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی🌸🌸🌸 از پشت شیشه پنجره ی سی سی یو بیمارستان در حال دعا برای شفای همه مریض ها و مادربزرگم بودم.دو،سه روزی بود که ننه را به خاطر مشکل قلبی بستری کرده بودند.خیلی نگرانش بودم.در حال خودم نبودم که دیدم یکی سرش را چرخاند جلوی چشم های من و سلام داد.حمید بود.هنوز جرئت نکرده بودم به چشم هایش نگاه کنم؛حتی تا آن روز نمی دانستم چشم های حمید چه رنگی هستند.گفت:نگران نباش،حال ننه خوب میشه.راستی!دو روز بعد برای دکتر ژنتیک نوبت گرفتم. نوبتمان که شد ،مادرم را همراه خودمان بردیم.من و مادرم جلوتر می رفتیم و حمید پشت سر ما می آمد.وقتی به مطب دکتر رسیدیم،مادرم جلو رفت و از منشی که یک آقای جوان بود پرسید:دکتر هست یا نه؟منشی جواب داد:برای دکتر کاری پیش اومده نمیاد.نوبت های امروز به سه شنبه موکول شده. مادرم پیش ما برگشت،حمید گفت:زندایی شما چرا رفتی جلو؟خودم میرم برای هفته بعد هماهنگ می کنم،شما همین جا بشینید.حمید که جلو رفت،مادرم خیلی آرام و با خنده گفت:فرزانه!این از بابای تو هم بدتره!فقط لبخند زدم.خجالتی تر از این بودم که به مادرم بگویم. خوبه دیگه،روی همسر آیندش حساسه!از مطب که بیرون آمدیم،حمید خیلی اصرار کرد تا ما را یک جایی برساند،ولی ما چون برای خرید وسایل مورد نیاز مادرم می خواستیم به بازار برویم همان جا از حمید جدا شدیم. سه شنبه که رسید،خودمان به مطب دکتر رفتیم.در اتاق انتظار روی صندلی نشسته بودیم.هنوز نوبت ما نشده بود.هوا نه تابستانی و گرم بود،نه پاییزی و سرد.آفتاب نیمه جان اوایل مهر از پنجره مطب می تابید.حمید با اینکه سعی می کرد چهره شاد و بی تفاوتی داشته باشد،اما لرزش خفیف دست هایش گویای همه چیز بود.مدت انتظارمان خیلی طولانی شد.حوصله ام سر رفته بود.این وسط شیطنت حمید گل کرده بود.گوشی را جوری تکان می داد که آفتاب از صفحه ی گوشی به سمت چشم های من برمی گشت.از بچگی همین طور شیطنت داشت و یکجا آرام نمی گرفت.با لحن ملایمی گفتم:حمید آقا میشه این کار رو نکنید؟تا یک ماه بعد عقد همین طور رسمی با حمید صحبت می کردم.فعل ها را جمع می بستم و شما صدایش می کردم. ادامه دارد.... @ravianaml ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯ #انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
#سلام_امام_مهربانم
صُبحدم دِل را
مقیم خلوتِ جان یافتم
از نسیم صُبح؛
بوے زلفِ جانان یافتم...
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل