خيلي شوخ بود ...
هر وقت بود،خنده هم بود😄
هر جايي بود و در هر حالتي؛ دست بردار نبود ...
خمپاره كه منفجرشد تركش خورد
گفت: «بچه ها ناراحت نباشيد؛
من مي روم عقب،امام تنهانباشد!! »
امدادگرها كه مي گذاشتندش روي برانكارد،
از خنده روده بر شده بودند😂
#طنّازی_شهدا
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
گفت : مادر جان بيا ناهار بخوريم...
پرسيد: ناهار چي داريم مادر؟
:باقالی پلو با ماهي...
با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز اين ماهي ها را ميخوريم
و یه روزي اين ماهي ها ما را میخورند.
چند سال بعد ...
عملیات والفجر 8 ؛
درون اروند گم شد ...!
ومادر تا آخر عمرش ماهي نخورد ...😭
http://eitaa.com/raviannoorshohada
⭐️🍃🦋
تصویری تاریخی از ابلاغیه
#شهید_مهدی_باکری
به فرماندهانِ زیر دستیش
تو یه بندی ازش نوشته :
اول سربازاتون غذا بخورن بعد خودتون؛
دقیقا غذاتون همنوع اونا باشه
#مسئولین_بخوانند
#همچون_علی_(ع)
http://eitaa.com/raviannoorshohada
💎راوی:"شهید حسین پور جعفری"
رئیس دفتر و همراهِ همیشگی سردار سلیمانی
روزی در منطقهای از سوریه حاجی خواست با دوربین دید بزنه...
خیلی محل خطرناکی بود...
من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه!...
همین که گذاشتمش بالا ؛
تک تیرانداز،بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما...😳
حاجی کمی فاصله گرفت...
خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار، گلولهای نشست کنار گوشش روی دیوار...!😳
خلاصه شناسایی به خیر گذشت.
بعد از شناسایی داخل خانهای شدیم برای تجدید وضو، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست؛
به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم
هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند.😳
بعداز این اتفاق حاجی به من گفت:
حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم،
اما حیف...🌷
#عشقِ_شهادت
#سردارِ_دلها
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#تلنگر
با عصبانيت فرياد زدم :
اين بچه رو كي آورده اينجا؟؟!😡
مرد ميانسالي براي وساطت آمد:
بَرش نگردونيد ؛ اين بچه حالا كه اومده،
من خودم ازش مراقبت مي كنم ...
گفتم : نميشه پدر جان
اگه اين بچه شهيد بشه،
فردا پدر و مادرش مشكل درست مي كنند ،
مردم بدبين ميشن .
گفت:پدر اين بچه منم!!
خواهش ميكنم بذاريد بمونه🙏
سيزده سالشه...
اما به اندازه یه مرد پنجاه ساله قدرت داره !
🌺🍃🌼🍂🌸
http://eitaa.com/raviannoorshohada
از خاطرات یک آزاده از زندان صدام:
👇
به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد و یك پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یك مرغدانی بود.
وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر بود. شب فرا رسید و كلیههایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد میزنی؟ گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیهام درد میكند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم میمیرم. او در سلول را باز كرد و چند متر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم.
در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد. بیمقدمه پرسید: ایرانی هستی؟ جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا میشناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا میشناسی. گفتم: اتفاقا ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمیدانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیدهای؟
گفتم: آری، شنیدهام. پرسید: كجاست؟ گفتم: احتمالاً شهید شده. سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد.
دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میكردم. نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود...،
گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو. گفت: این سیاه چال، طبقه زیرین پادگان هوانیروز الرشید است...
گفت: ... پیــــــــــام من مرزداری از وطن است... صبوری من است. نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد. نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند. استقامت، تنها راه نجات ملت ماست. بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد. گفتم: به خدا قسم... پیامت را به ایرانیان میرسانم. خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت...
✅منبع : راوی: عیسی عبدی، رجوع کنید به کتاب ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89 – 86.
شهید مهندس محمدجواد تندگویان
وزیر نفت دولت شهید رجایی 🌷
@raviannoorshohada
🌹🌹🌹
#شهدای_غواص
غواص به فرمانده اش گفت:
اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم؛ من رو هول بده تو آب!
فرمانده گفت:
اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي...
غواص جواب داد:
نه ، پاي حرف امام ايستادم .فقط مي ترسم دلم گيرِ خواهر کوچولوم باشه
آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم
و الان هم خواهرم را سپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم...
والفجر8 ؛ اروند رود وحشي،
فرمانده تا داد زد "يا زهرا" ؛ غواص قصه ي ما اولين نفري بود که توی آب پريد ...!
و اولين نفري بود که به شهادت رسيد!😔
❤️💛💚🧡💙
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌟💫
خوشا به حال مدافعان حرم...
عشق را در عمل نشان دادند ♡
تا بدانیم یوسفِ زهرا...
عاشقی جان نثار میخواهد...!💔
🔹شهید مدافع حرم حضرت زینب(س)
#شهید_احمد_جلالی_نسب
#سالگرد_دیدارِ_معشوق
👈آمادگی برای ظهور
http://eitaa.com/raviannoorshohada
هدایت شده از F. O
🌸وفای به عهد...
با هم عهد کردیم هرکس زودتر شهید شد ؛
بیاید خواب دیگری و از آن دنیا خبر بدهد...
محکم بغلش کردم ، تلاش می کرد خودش را خلاص کند...
گفتم :تا نگویی آن جا چه خبره رهایت نمی کنم!...
لبخنند زد و گفت :
فقط یک چشمه اش را اجازه دارم بگویم؛
ذوق زده شدم...☺️
گفتم : بگو ،بگو !
لبخند زیبایی زد و گفت :
ما هر شب جمعه خدمت آقا امام حسین (ع) هستیم ...😢
✍روایت:علی اکبر مختاران ،دوست و همرزم شهید
#شبِ_جمعه_است_سلامی_طرفِ_کرب_و_بلا
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#روحیه_بالای_رزمندگان
بيمارستان دزفول که بودم...
گفتند يه مجروح آوردند...
دوتا چشماش نابينا شده،
دست هم نداره،
چهارده ، پانزده ساله هست ...
رفتم بالا سرش دلداريش بدم !...
رفتم تو اتاقش ديدم داره سر به سر
مجروح هاي ديگه ميگذاره و ميخنده !!
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹 🌹🌹🌹
سردار، هرماه ده هزارتومان به شخصي كه عليل بود و روي ويلچر مي نشست مي داد...
در ماه آخر كه به سراغش رفته بود؛
بيست هزار تومان به او داده وگفته بود :
"شايد ماه ديگر نباشم ..."
اين قضيه را بعد از شهادتش شنيدم !
#شهيد_جواد_حاجی_خداکرم
▪️شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم
http://eitaa.com/raviannoorshohada