🦋حسنعلی! چه میکنی؟
تکپسر خانواده بود و بیتاب رفتن به جبهه...
حتی مخالفتهای خانواده هم بیثمر بود، تا این که پدر فکری به خاطرش رسید!
حسنعلی چشمانش را باز کرد و خود را روبهروی شرکت ناسیونال دید ؛
آمده بود با ۷۰ هزار تومانی که پدر به او داده بود، ماشین بخرد...!
با خودش گفت: «حسنعلی! چه میکنی؟ امروز ماشین، فردا سرمایه، بعد مغازه و ...!
همگی نتیجهای جز فراموشی جبهه نخواهد داشت».
قید ماشین را زد و به خانه بازگشت
نقشههای پدر نقش بر آب شده بود ؛
زیرا او پول را به پدر بازگرداند و صبح روز بعد بدون آن که به کسی چیزی بگوید؛
بند پوتینهایش را محکم بست و راهی جبهه شد!!...
👈راوی: سیداحمد احمدپور
#شهید_حسنعلی_خلیل_تبار🌹
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🦋🌿🍃🦋🌿
ما نمک خورده اهل بیت و حضرت زینب(س) هستیم
و از بچگی داخل هیئتها بودیم و الان باید درس خود را پس دهیم...
از دوستان خواهش می کنم هیچ وقت رهبرمان ، آقا سیدعلی را تنها نگذارید!...
من آبروی ارتش را در این میدان حفظ می کنم.
🌷شهید مدافع حرم
#شهید_محسن_قوطاسلو
#جانم_فدای_سید_علی♡
http://eitaa.com/raviannoorshohada
بعد از نثار جان، برایش یک نام مانده بود :
"شهید گمنام...
فرزند روح الله...!"
#شب_یلدا_بیاد_شهدای_گمنام
http://eitaa.com/raviannoorshohada
بدن مطهر پسرم را بعد از ۷ روز به کرمان آورند، پیش خودم زمزمه می کردم که خدایا می خواهم به امام زمان (عج) بگویم، خودمان که هیچ حتی بچه هایمان هم برای اسلام دادیم و منتظر شما بودیم، برای آن که منتظر امام زمان(عج) بودنمان را نشان دهم، از خداوند مقداری از خون پسرم را خواستم و گفتم رضا اگه تو واقعا شهید هستی یک نشانی از خودت به من نشان بده که ناگهان دیدم به اذن خداوند از کتف آقا رضا خون آمد آن هم بعد از ۷ روز گذشتن از شهادت فرزندم، انگار که قلب فرزندم کار می کرد، پرچمی را به خون تازه رضا آغشته کردم؛ می خواهم این پارچه را به منتقم خون شهداء، حضرت مهدی علیه السّلام هدیه کنم.
اکنون این پرچم در موزه دفاع مقدس نگه داری می شود.
🌷راوی: پدر شهید🌷
در تصویر پرچم آغشته به خون شهید دادبین توسط پدر بزرگوارش نمایش داده شده است لطفا تصویر باز شود
@raviannoorshohada
✅پاشو نمازت را بخوان...
فردی 32 ساله هستم که تا پانزده سالگی بچهای پاک و طاهر بودم و قرآنخوان و نماز خوان و اهل مسجد بودم...
به سبب آشنایی با دوستان ناباب از راه بهدر شدم و 17 سال خدا و ائمه را منکر شدم و هیچ چیز را قبول نداشتم و هر گناهی که بگویید از من سر زده است!!
اسم من مصطفی بود بعد از آنکه آن اتفاق برایم افتاد؛ یک اسم عجیب و غریب برای خود گذاشتم و بعد از آن اتفاق حتی پدر و مادرم ،من را عاق کرده و از خانه خود بیرون کرده بودند...
یک شب نزدیک اذان صبح دیدم یک جوانی مرا صدا میزند
«حاج مصطفی پاشو وقت نماز است»
من بلند شدم و نشستم ،خیلی متعجب شدم و دوباره خوابیدم
دوباره آن پسر به خوابم آمد و گفت:
«حاج مصطفی پاشو یک ربع به اذان مانده ؛پاشو نماز بخوان»
این را که گفت بلند شدم و چهرهاش به دلم نشست.
🌷🌿🌷🌿🌷
ده روز در اینترنت دنبال این شخص بودم که بعد پیدایش کردم و با او آشنا شدم.
محمدرضا دهقان آنقدر بر روی من اثر گذاشته که با همه آن دوستانم قطع رابطه کردم و از همه گناهانم توبه کردم...
❤️شهید مدافع حرم حضرت زینب(س)
#شهید_محمد_رضا_دهقان
🕊کرامات شهدا
http://eitaa.com/raviannoorshohada
سلام علیکم؛
🌹🌹🌹 شما هم دعوتید...
🌹 اگر می خواهید با شهدا مانوس باشید و با شهدا زندگی کنید... به کانال مجمع راویان نور شهدا بپیوندید...
🌹 کانالی برای تبیین سیره ی عملی، رفتاری و سبک زندگی و معرفی شهدای عزیز...
🌷در این کانال کلیه ی محتوای مربوط به شهدا را پیگیری نمایید.
لطفا بزرگواران عضو شوند و محتوای کانال را از دست ندهند...
🌻لینک های کانال:
✔ در ایتا 👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/raviannoorshohada
✔ در تلگرام👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEWW-4fyM4rhse4ayg
✔در سروش👇👇👇
sapp.ir/shahidegomnamefakkehvatalaeieh58
⚘لطفا برای دوستان خود ارسال فرمایید تا عضو شوند...
باتشکر.
بهترین حس یعنی..
با شهدا رفیق باشی♡
🌷رفیق شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
✨پسرم! نگران نباش...
سر پُستِ نگهبانی بودم که نامهای به دستم رسید
نامه از آمدن پدر به جبهه خبر میداد...
بدون هیچ معطلی از فرمانده اجازه گرفتم و به شهر رفتم تا پدر را ببینم!...
باید او را به هر بهانهای از آمدن به جبهه منصرف میکردم.
اگر او هم به منطقه میآمد، دیگر مردی در خانه باقی نمیماند تا از خانواده محافظت کند
پس از کلی جستوجو، او را یافتم، به نزدش رفتم و گفتم:
«پدر! خانواده چه میشود؟ آنها تنها هستند و به مردی نیاز دارند تا حمایتشان کند».
با قلبی سرشار از ایمان، نگاهی به آسمان کرد و گفت:
«پسرم! نگران نباش؛ خدا بالای سر ماست و او بهترینِ حافظان است».
🎤راوی: قنبرعلی فرزانه
#شهید_محمد_فرزانه🌷
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🔻توصیه شهدایی
♡...دل بده...♡
حیف نیست این زبانی که میتواند شهادت بدهد؛
که این ها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند
یا زهرا(ع) ،یا حسین(ع)...
آن وقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفته ، بیهوده گفته
احتیاط کن!...
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌸🍃🌸🍃🌸
دوران شیرخوارگی محمدرضا ،
سوره طه را میخواندم و به او شیر میدادم
همان زمان این سوره را حفظ شدم...!
و آن حالت معنوی و مهر مادری برایم لذت بخش بود...
✔️به نقل از مادر شهید مدافع حرم
#شهید_محمد_رضا_دهقان🌷
#شهید_پروری
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌟💫🌟
آیت الله دکتر محمد مفتح ؛
این شهید بزرگوار ؛ در روز ۲۷ آذر ۱۳۵۸ ،
هنگام ورود به دانشکده الهیات توسط گروهک
فرقان هدف گلوله قرار گرفت...
و به فیض عظیم شهادت نائل آمد🌷
#سالگرد_شهادت_شهید_محمد_مفتح
http://eitaa.com/raviannoorshohada
هدایت شده از F. O
🌱💐
همیشه ظهرها و مغرب مسجد بود...
خیلی به نماز علاقه داشت،
هنوز هفت سالش نشده بود ؛
ولی میگفت:
اگر من را برای نماز صبح بیدار نکنی به مدرسه نمیرم...
🍁به نقل از پدر شهید عبدالله معیل🍁
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🕊🌿🕊🌿🕊
پسرم از روی پله ها افتاد ؛دستش شکست...
بیشتر از من،عبدالحسین هول کرد!...
بچه را که داشت به شدت گریه میکرد بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون...!چادر سرم کردم و دنبالش رفتم؛
ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان
تا به او رسیدم یک تاکسی گرفت.
در آن لحظهها ماشین سپاه جلوی خانه پارک شده بود...!!
#شهید_عبد_الحسین_برونسی 🌷
#بیت_المال_ممنوع❌
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌷🕊🌷🕊🌷
گرم بازی بودیم ؛به مهدی پاس دادند...
فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد
تو همین لحظه های حساس ،به یکباره مادرِ مهدی آمد روی تراس خانهشان و گفت:
آقا مهدی برای ناهار نون نداریم ؛ از سر کوچه نون بگیر مادر...!
دیگر ادامه نداد!...
توپ را به همتیمی اش پاس داد و دوید به سمت نانوایی...♡
#شهید_مهدی_زین_الدین
#گوش_به_فرمان_مادر
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🔸به روایت مادرِ شهید:
مجید با حضرت زینب عهد کرده بود که من شهید می شوم...
اما پیکرم را نمی خواهم کسی ببیند !!
چون مجید بدنش خالکوبی بود...
و پس از سه سال و سه ماه با چند تکه استخوان سوخته و سیاه برگشت😭
#شهید_مجید_قربانخانی
#حُرِ_مدافعان_حضرت_زینب(س)
http://eitaa.com/raviannoorshohada
❤️💚❤️💚
من می خواهم در آینده شهید بشوم.
برای این که...
معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف علی و گفت:
«ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می خواهید چه کاره بشین.»
باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی
مثلاً، پدر خودت چه کاره است؟
... آقا اجازه ✋... شهید...!🕊
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#خاطرات_یک_سرباز_عراقی
#سنِ_عاشقی
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم...
آوردنش سنگر من
خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟ »
سرش را تکان داد...
گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به
خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده
که دست به دامن شما بچه ها شده و سن
سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد...
با لحن فیلسوفانه ای گفت:
« سن سربازی پایین نیومده ،
سن عاشقی پایین اومده.»
❤️💛💙❤️💛
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
گفت : مادر جان بيا ناهار بخوريم...
پرسيد: ناهار چي داريم مادر؟
:باقالی پلو با ماهي...
با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز اين ماهي ها را ميخوريم
و یه روزي اين ماهي ها ما را میخورند.
چند سال بعد ...
عملیات والفجر 8 ؛
درون اروند گم شد ...!
ومادر تا آخر عمرش ماهي نخورد ...😭
http://eitaa.com/raviannoorshohada
هر انسانی لبخندی از خداوند است...
سلام بر تو ای شهید...🌷
که زیباترین لبخند خدایی!❤️
#سردار_دلها
http://eitaa.com/raviannoorshohada
مصاحبهﮔﺮ:
ﺗﺮﮐﺶ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ سینهاش ﺭُﻭ ﭼﺎﮎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺯﻣﺰﻣﻪ میکرﺩ.
ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭُﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻی ﺳﺮﺵ.
ﺩﺍﺷﺖ آﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺴﺎﺷﻮ میزﺩ.
ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ آﺧﺮ ﭼﻪ ﺣﺮفی ﺑﺮﺍی ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭی؟؟
ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﺸﻮﺭﻡ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ
ﻭﻗتی ﺑﺮﺍی ﺧﻂ مقدم ﮐُﻤﭙُﻮﺕ میفرستن،
ﻋﮑﺲ ﺭُﻭی ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﻧَﮑﻨﻦ!
ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺿﺒﻂ ﻣﻴﺸﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻳﻪ ﺣﺮﻑِ ﺑﻬﺘﺮی ﺑﮕﻮ.
ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻨﺎﺯی ﮔﻔﺖ: آﺧﻪ ﻧﻤﻴﺪﻭنی،
ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﻢ، ﺭُﺏ ﮔﻮﺟﻪ ﺍﻓتاده...!😁
و لحظاتی بعد چشمانش را بست،
لبخندی زد و شهید شد............"
#شهید_رضا_قنبری
معروف به "شهید خندان"
#طنّازی_شهدا
http://eitaa.com/raviannoorshohada
زمانی که سوریه دچار بحران شد ؛
مادرم گفت :
"اگر یک خشت از حرم زینب(س) کم شود چادر میخرم ، سرتان می کنم...!
و از خانه بیرونتان می کنم
مرد نیستید اگر حرم زینب(س)آسیب ببیند!!..
راوی:سید مسافر؛رزمنده تیم فاطمیون
👆قابل توجه برای آنها که میگویند
مدافعان حرم برای پول میروند
#عشق_قیمت_نداره
http://eitaa.com/raviannoorshohada
دو متر پسر داده ام
دو کیلو استخوان گرفته ام
مرا از تحریم می ترسانید...؟!
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌟🥀🍃🌟🥀🍃
تیر خورد ؛ دعای محبوبش را شروع کرد...
(الهی عظم البلا...)♡
درد می کشید، صدای نحیفش را از لابه لای نفس های به شماره افتاده اش می شنیدم
( یا محمد یاعلی ،یا علی یا محمد...)♡
گوشم را تیز کردم!...
ادامه نداد دیگر ؛سیمش که حسابی وصل بود
نمیدانم چرا صدا قطع شد😔
#شهید_حسین_کوکبی🌷
#جمعه_های_دلتنگی🌱
http://eitaa.com/raviannoorshohada
یه وقتایی که ،
مشغول کانال های فضای مجازی ات هستی...
یادت نره!...
یه روزایی بعضیا...
تو کانال های جبهه ؛
برای امروزِ تو ،
جنگیدند و شهید شدند😔
🌷قدرردانِ خون شهدا باشیم🍃
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🕊🌱🕊🌱🕊
یک جایی از علامه طباطبایی خواندم ؛
آن ها که صالح و عارفند، موقع نماز آن جا که به "السلام علینا و علی عباد الله الصالحین" میرسند ؛
امام زمان جواب شان را می دهد...
یادم افتاد به سه رفیق شهیدم که همیشه وقتی نمازشان میرسید به اینجا
سلام میدادند به عبد صالح خدا،مکثی می کردند و صورتشان خیس می شد از اشک!...😭
یکی از آن سه شهید که جواب میگرفت از مولا؛ #شهید_سید_مصطفی_خادمی بود.
👈راوی :علی سلطانی
#غروب_های_دلگیر
http://eitaa.com/raviannoorshohada
سخنی با علی اصغر عزیزم❤️
علی جان ؛ در اوج شیرین زبانیِ تو دارم میرم ماموریت🌱
برام سخته ولی چاره ای نیست...
مواظب مادرت باش و همیشه به او خدمت کن!
از اینکه فرزند شهید هستی ؛ هیچوقت ناراحت نشو چون من با خدا معامله کردم و خدا همیشه با شماست
و چه همراه بهتر و خوبی جز خدا...!
دوست داشتم وقتی که باز میگفتی
"♡دَدی جون♡" کنارت بودم ولی چاره ای نیست من و دوستام رفتیم تا تو وامثال تو در آرامش زندگی کنید!...
دوستت دارم نفسم💚
🕊فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم
#شهید_مهدی_علیدوست
http://eitaa.com/raviannoorshohada
صدای معلم بود که در کلاس پیچید:
"بنویسید ؛ بابا نان داد."
اشک از چشمانِ دخترک هفت ساله ، سُر خورد...
و با بغض ناتمام بر روی دفترش نوشت
"بابا جان داد!..."😔
بیاد فرزندان شهدا🌷
🔷قدردان خون شهدا باشیم
#این_راه_ادامه_دارد
http://eitaa.com/raviannoorshohada
⭐️🍃🦋⭐️🍃🦋
♡••• دل بده •••♡
🔸گردان پشت میدون مین زمین گیر شد ...
چند نفر رفتن معبر باز کنن!…
15ساله بود ؛ چند قدم که رفت برگشت
گفتن حتما ترسیده …
پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت : تازه از گردان گرفتم
حیفه!... بیت الماله و پا برهنه رفت😳😔
#اموال_بیت_المال
#سیره_شهدا
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🕊
🍁"هجده روز دیگر..."🍁
به عبدالرضا گفتم: تو که تازه عقد کردی کجا میخوای بری؟
عبدالرضا ساکش را بست و گفت: گریه نکن مادر راه رفتنی رو باید رفت...
گفتی زن بگیر، گفتم چشم
حالا تو باید به قولی که دادی عمل کنی، خودت گفتی: اول زن بگیر بعد برو جبهه.
زبانم بند آمده بود و چیزی نگفتم!...
کفشهایش را پوشید و ساکش را برداشت و از زیر قرآن ردش کردم و گفتم: زود برگرد پسرم.
نگاهم کرد و بعد پرید توی بغلم و گفت: غصه نخور زود برمیگردم درست هجده روز دیگه...!!
🌷🍃🌷🍃🌷
هجده روز بعد عبدالرضا را آوردند...
او را روی تخت غسالخانه خانه دیدم😢
به برادرش علی وصیت کرده بود که بعد از شهادتش لباس سپاه را تنش کنند...📿
⭕️راوی: مادر شهید
#شهید_عبد_الرضا_مجیدی🌹
#عشقِ_جنگ
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🕊
#به_روایت_همسر
مجتبی دلداده اهل بیت (ع) بود ...
در روزهای ولادت شیرینی می گرفت و برای اهل خانه می آورد
یا در پادگان بین سربازان پخش می کرد!...
میلاد امام رضا (ع) بود ؛ ما جهرم بودیم...
مجتبی از پادگان تماس گرفت و گفت :" مقداری پول به حسابم واریز کن . توی مسجد پادگان جشن داریم ،
می خواهم برای سربازها کیک بخرم."
#سرهنگ_مجتبی_ذوالفقار_نسب
🦋شبِ ولادت بی بی ؛ جای مدافعان حرم خالی!...🌱
http://eitaa.com/raviannoorshohada