🔴دو تصویر از فرمانده بزرگ، مجاهد کبیر، شهید #ابراهیم_عقیل که آمریکا بیش از 15 سال دنبال ترورش بود..
یکی جوانی و دیگری بعد از عمری مجاهدت😭
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
شهید بزرگوار علی اکبر نظری ثابت 🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۶/۲
محل ولادت: قم
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۲/۱۶
محل شهادت: عراق _ فاو _عملیات والفجر ۸
مزار: گلزار شهدای علی ابن جعفر (علیه السلام)
قطعه ۹_ردیف ۳_ شماره ۳۴۵
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
💌❣💌❣💌❣💌❣💌
✍📚شرح خاطره ای از مقام والای شهید نظری و شفای مادر یک شهید
به روایت پدر بزرگوار شهید:
🍀🌻پدر شهید علی اکبر نظری ثابت نقل میکند:« به گلزار شهدا که رسیدم دیدم خانم مسنّی دارد سنگ قبر فرزندم را میشوید.
بالای سرش رسیدم
🌼گفتم:«خانم شما این شهید را میشناسید؟
🌸گفت:«تا یک هفته پیش او را نمیشناختم.
🌼گفتم:«پس چی شد که شناختید؟
در پاسخ
🌸گفت:«من خودم سیدهام و مادر شهید هستم.
فرزندم در ردیف دوم پیش پای شهید زینالدین مدفون است.
بیماری لاعلاجی گرفتم و مدتها دنبال مداوا بودم.
هرکاری کردم خوب نمیشدم؛ خیلی ناراحت بودم.
از خدا خواستم تا حداقل خواب فرزند شهیدم را ببینم.
وقتی به خوابم آمد،به پسرم گله کردم که مگر تو شهید نیستی؟من مادرت هستم و سیدهام! کاری بکن و از خدا بخواه شفا بگیرم.
🌹پسرم گفت:«برو سر قبر علیاکبر.
🌸گفتم:«کجاست تا پیدا کنم؟
🌹گفت:«عصر پنجشنبه پدرش میآید سر قبرش،بگرد پیدا میکنی.چند بار آمدم تا پیدا کردم.به شهید شما متوسل شدم و شفا گرفتم.
🌸بار دیگر از خدا خواستم تا خواب پسرم را ببینم.به خوابم آمد.از او پرسیدم: چرا مرا به آن شهید حواله دادی؟
🌹گفت:«در این عالم شهداء درجه و جایگاه های متفاوتی دارند.هرکسی در دنیا اخلاص و تلاش بیشتری داشته در اینجا درجه و مقام بالاتری دارد.
به همین خاطر شما را به شهید علیاکبر نظری ارجاع دادم.
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🌹 خدمات به سراسر کشور/هفته دفاع مقدس
سلام علیکم؛
⚘ اگر در ایام هفته دفاع مقدس درخواست راوی یا برگزاری یادواره، بزرگداشت و محفل انس با شهدا یا ویژه برنامه ی دفاع مقدس داشتید، لطفا برنامه های کانال با لینک ذیل الذکر را ببینید و درخواست را اعلام فرمایید...
👈کانال اطلاع رسانی:
👇👇👇
https://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌷#دختر_شینا #قسمت84 ✅ فصل هفدهم 💥 مادرشوهرم روبهروی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بو
🌷#دختر_شینا
#قسمت85
✅ فصل هفدهم
💥 صمد مجروح شده بود. اما نمیگذاشت کسی بفهمد. رفت و لباسش را عوض کرد.
خواهرش میگفت: « کتفش پانسمان شده. انگار جراحتش عمیق است و خونریزی دارد. »
با ابن حال یک جا بند نمیشد. هر چه توان داشت، گذاشت تا مراسم ستار آبرومندانه برگزار شود.
💥 روز سوم بود. در این چند روز حتی یک بار هم نشده بود با صمد حرف بزنم. با هم روبهرو شده بودیم، اما من از صدیقه خجالت میکشیدم و سعی میکردم دور و بر صمد آفتابی نشوم تا یک بار دل صدیقه و بچههایش نشکند.
بچهها را هم داده بودم خواهرهایم برده بودند. میترسیدم یک بار صمد بچهها را بغل بگیرد و به آنها محبت کند. آن وقت بچههای صدیقه ببینند و غصه بخورند.
💥 عصر روز سوم، دختر خواهرشوهرم آمد و گفت: « دایی صمد باهات کار دارد. »
انگار برای اولین بار بود میخواستم او را ببینم. نفسم بالا نمیآمد. قلبم تاپتاپ میکرد؛ طوری که فکر میکردم الان است که از قفسهی سینهام بیرون بزند.
ایستاده بود توی حیاط. سلام که داد، سرم را پایین انداختم. حالم را پرسید و گفت: « خوبی؟! بچهها کجا هستند؟! »
گفتم: « خوبم. بچهها خانهی خواهرم هستند. تو حالت خوب است؟! »
سرش را بالا گرفت و گفت: « الهی شکر. »
دیگر چیزی نگفتم. نمیدانستم چرا خجالت میکشم. احساس گناه میکردم. با خودم میگفتم: « حالا که ستار شهید شده و صدیقه عزادار است، من چهطور دلم بیاید کنار شوهرم بایستم و جلوی این همه چشم با او حرف بزنم. »
💥 صمد هم دیگر چیزی نگفت. داشت میرفت اتاق مردانه، برگشت و گفت: « بعد از شام با هم برویم بچهها را ببینیم. دلم برایشان تنگ شده. »
🔰ادامه دارد...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما شروع کارمان را در جنگ تحمیلی بر توکل به کردیم ، به معنای واقعی...
شهید-صیاد-شیرازی🥀
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
سالروز تولد زمینی شدنت مبارک ای شهید آسمانی...🎂🌹☁️🎉
🌹امروز تولد فرشته ای آسمانیست... فرشته ای خاکی از جنس آسمان و با دلی دریایی...
🌹پرستویی که هجرت کرده اما هجرت به هرجایی نه! هجرت به وادی عشق...آری مقصدش وادی عشق بود...
🌹شهید راه آزادی قدس؛
#شهید_علی آقازاده نژاد
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
خدایااگرروزیآمدکهمحبتعلیرا
ازمنگرفتیجاندربدنمنباشد!
خدایاحالمیدانمکهعلیچراچیزیرا
جزدلِچاهبرایِدردودلانتخابنکرد..
خیلیچیزهارانمیتوانبههیچکسگفت!
خدایا!جانِآنامامزمانراسالمبدار
کهامیدشیعهاست♥️
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🕊
شبتون شهدایی🌙
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خوب به حرفهای سردار #حاجی_زاده گوش بدهید؛
#شهید امیرعبداللهیان وزیر خارجه در تراز انقلاب اسلامی بود؛
💥به نکات قابل تامل دقت فرمایید!
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
حسین از همان نوجوانی یک پیراهن آبی یقه دیپلماتی داشت، دقیقا مثل لباسهایی که حالا میپوشید.
این پیراهن آبی را حسین سالیان سال داشت و میپوشید.
یکبار به او گفتم: حسین جان الان ۱۵، ۱۶ سال هست که این پیراهن را داری و تنت میکنی، چرا دور نمیاندازیاش دیگر کهنه شده است؟
حسین چیزی گفت که جگرم را آتش زد
او گفت: من با این لباس خاطره روزهای سختی و تلاش را به یادم میآورم، باید این تنم باشد تا یادم بماند چه چیزها کشیدم و از کجا به کجا رسیدم
راوی: خاله ی شهید 💚
#شهید_حسین_امیر_عبداللهیان 🕊🌱
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
سردار شهید حاج علی محمدی پور دقوق آبادی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
نـام پـدر :جواد
تـاریخ ولادت :1338
محل ولادت: رفسنجان_روستای دقوق
تـاریخ شـهادت :1365/10/19
مـحل شـهادت :شلمچه
عـملیـات :کربلای5
مزار: گلزار شهدای دقوق آباد
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
💠عارف شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضای گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ،شهادت، اسارت و زنده ماندن و دقیقاً همان شد...
✅#شهید_حاجعلی_محمدیپور
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم!✋
صورت افرادی را که دورش نشسته بودند از نظر گذراند . نگاهش بر چهره ی «جمال زاده» ثابت ماند . دو دوست مدتی به هم زل زدند و بعد لبخند بر لبانشان نشست .
علی گفت : «دست به کار شوحسین جان! اگر نامه ای ، وصیتی می خواهی بنویسی ، بنویس! فردا که عملیات شروع بشود ، برای تو برگشتی نیست .»
جمال زاده جواب داد :« نوشته ام حاجی .این قدرها هم حواسم پرت نیستم.»
مهدی گفت :« بقیه چی ؟ جمال زاده را گفتی، بقیه را هم بگو .»
علی گفت : « خودتان می بینید .» « - می خواهیم از زبان تو بشنویم .» « بگو حاجی !نکند فکر می کنی ما ترسیدیم ؟»
آنقدر اصرار کردند تا مجبور شد دوباره به حرف بیاید .
« باشد . می گویم اول از همه این را بدانید که این عملیات ، عملیات شهادت خواهد بود .هرکسی آرزوی شهادت داشته باشد ، در این عملیات خواهد رفت . ما افراد زیادی را ازدست خواهیم داد هم از فرمانده ها هم از برادرهای دیگر . خود من هم جزء اولین نفرها خواهم بود . قبلاً به مهدی گفته ام . من تا پای دژ بیشتر با شما نیستم . آنجا از شما خداحافظی می کنم . بعد از آن خودتان باید راه را ادامه بدهید...»
سکوت سنگینی بر چادر حاکم شد . تا مدتی کسی جرات نمی کرد چیزی بگوید .
بالاخره مهدی بود که سکوت را شکست : « غلام چطور !»
علی گفت : « غلام هم ان شاالله رفتنی است .» « من چطور حاجی ؟» « تو ماندنی هستی ...» « جواد چطور؟» « جواد زخمی می شود.»
مهدی نگاهش را در چادر چرخاند . امراللهی گوشه چادر نشسته بود . گفت :« امراللهی چطور؟»
علی گفت : « ایشان هم شهید می شود » «سید کاظم چطور؟» « او هم رفتنی است .» « ناصر چطور؟» « به ناصر نمی شود زیاد امیدوار بود ؟» « رضا چطور؟» «رضا هم شهید می شود .»
ناصر گفت :«اگه رضا شهید بشود ، تکلیف محمود چه می شود؟ بیچاره بدون رضا دق می کند . شما که می دانید ، این ها همه جا با هم هستند .»محمود گفت :«اگر قرار بر شهید شدن باشد ، ما باید هر دو شهید بشویم .»
علی گفت : « نترس محمود جان ! شما همراه هم خواهید بود .تازه اگر رضا هم نبود ، باز من تو را تنها نمی گذاشتم . ما با هم سال های زیادی را گذرانده ایم . ایام تحصیل در یزد را فراموش کرده ای ؟ چه شب هایی که با هم بیدار مانده ایم و زل زدیم به درس ومشق ،چه روزهایی که از دقوق آباد تا سه قریه پیاده رفته ایم . مگر می شود ما برویم وتو بمانی ؟.»
محمود آرام شد و چشم دوخت به رضا.
مهدی گفت : «نجمیان چطور حاجی ؟ نجمیان هم شهید می شود یا اینکه می ماند تا به داد چای خورهای دیگری برسد.»
نجمیان برگشت و مهدی را نگاه کرد .
علی گفت :« نجمیان هم شهید می شود .» مهدی دور تا دور چادر چشم چرخاند و گفت :«پس هیچی دیگه حاجی . بگو همه شهید می شوند فقط من و جواد می مانیم .»
دست بر سینه گذاشت و رو به دیگران سرخم کرد. « آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم !»
ناصر گفت: «چیزی از قلم نیفتاد ؟» و حسین را نشان داد.
مهدی انگار که تازه یاد حسین افتاده باشد ، پرسید :«اصل کاری را فراموش کرده ام. درباره حسین بگو حاجی !»
علی دست انداخت دور گردن برادر . صورت او را بوسید . لحظه ای چشمهایش را بست . سر فرو برد در شانه ی او .او را بویید . سر بالا آورد. « حسین هم شهید می شود . برو برگرد ندارد.»
نجمیان داد زد :«اشتباه شد حاجی . اشتباه شد . برو دارد اما برگرد ندارد.»
همه خندیدند و علی بار دیگر حسین را در میان بازوانش فشرد.
« سرنوشت همگی همان شد که حاج علی محمدی پور گفته بود .»
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب حاج قاسم
💠https://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
هیچ زمان، آدم هایی که تورا به خدا نزدیک می کنند رها نکن👌
بودن آنها یعنی خدا هنوز حواسش بهت هست❤️
#شهیدجهادمغنیه🌱
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
شهید مدافع حرم فرمانده رشید اسلام علیرضا توسلی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✨فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون
لقب جهادی: ابوحامد
محل ولادت: افغانستان
تاریخ تولد : ۱۳۴۱
تاریخ شهادت: ۹۳/۱۲/۹
محل شهادت: درعا ، سوریه
مزار: مشهد
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🌺🍃همسر شهید از خاطرات شهید توسلی می گوید:
《 اسلام حد ومرزی ندارد . حتی اگر در قلب آمریکا ، مسلمانی احتیاج به کمک داشته باشد ما در صف اول کمک به او و دفاع از اسلام هستیم》✨✨
☘دفاع مقدس
بیست و چند ساله بود که به جبهه های جنوب ایران رفت و از آرمان های جهان اسلام دفاع کرد . در جبهه دیده بان بود . عاشق امام خمینی (ره ) بود . یک آلبوم از عکس های امام داشت . بعد از جنگ به قم رفت و در جامعة المصطفی مشغول تحصیل شد
☘ازدواج
آشنایی ما به سال 79 برمی گردد . ما هیچ آشنایی و نسبتی از قبل نداشتیم . همسایه ای داشتیم که داماد خانواده شان ، علیرضا را می شناخت . خانواده ما را پیشنهاد داده بود . و اینگونه بود که آشنا شدیم .
همان اول که برای خواستگاری آمد آب پاکی راروی دستم ریخت . گفت که کار من مبارزه است و تا زمانی که نفس دارم در جبهه مقاومت می مانم . من هم از همان اول آمادگی چنین زندگی را داشتم .
☘کارگری
چند ماه بعد از ازدواجمان رفت افغانستان برای جهاد با طالبان . آنجا در حال مبارزه بود تا واقعه 11 سپتامبر اتفاق افتاد به ابران برگشت و گفت دیگر جای ما در افغانستان نیست . مشغول کارگری شد . در کار سنگ مهارت داشت . نقاشی ساختمان هم یک مدتی می کرد . خوب کار می کرد . خیلی مقید بود که خوب و دقیق کار کند تا نانی که به سفره می آورد حلال باشد. روی نماز خیلی تاکید داشت .
☘عاشق جهاد
در همان ایام که کارگری می کرد هم لحظه ای فکر مبارزه از ذهنش نمی رفت . تا اینکه جنگ 33 روزه لبنان پیش آمد . در آن زمان ما در قم ساکن بودیم . ابو حامد پرپر می زد که در جبهه های لبنان ، در کنار حزب الله شرکت کند ولی جنگ زود تمام شد . خیلی حسرت خورد که نتوانست در جنگ شرکت کند . عاشق مبارزه با صهیونیست ها بود
☘تیپ ابوذر
بعد از جنگ ، ما جلساتی را در تهران به عنوان تیپ ابوذر تشکیل می دادیم و نزدیک به 70 نفر در آنجا گرد هم می آمدیم و این جلسه ها ادامه داشت .
گاهی در مدت زمانیک ماه ، یک الی دو جلسه تشکیل می دادیم .
تا اینکه در سال 90 فعالان این گروه به این نتیجه رسیدند که باید بچه شیعه های افغانی سهمی را در سوریه و دفاع از عمه سادات ، به خود اختصاص دهند قرار شد خیلی سریع مسوول تشکیل یک تیپ را مشخص کنیم .
هر کسی حاضر نبود زیر بار این مسوولیت برود .
چون سابقه شهدای زیاد تیپ ابوذر در دفاع مقدس چشم همه را ترسانده بود .
تا اینکه شهید علیرضا توسلی به صورت خودجوش و داوطلبانه این مسوولیت را برعهده گرفت و گفت حاضر است این مسوولیت را بر عهده گیرد .
☘اعزام
خیلی نگران بودم ، پیش خودم می گفتم افغانستان کشور خودمان است. ایران هم کشور خودمان است . اما سوریه واقعا کشور دیگری است . نه زبان و نه فرهنگ مشترکی داریم ،جغرافیای آن جا را نمی شناسیم . وقتی این حرف ها را با او در میان گذاشتم ، می گفتند : اسلام حد ومرزی ندارد . حتی اگر در قلب آمریکا ، مسلمانی احتیاج به کمک داشته باشد ما در صف اول کمک به او و دفاع از اسلام هستیم .
☘ابو حامد و تیپ فاطمیون
پس ازاعزام به سوریه ، نام مستعار( ابو حامد) را برای خودش انتخاب کرد . او به همراه شهید بخشی ، معروف به فاتح و شهید کلانی ، در سوریه تیپ فاطمیون را با همکاری سپاه پایه گذاری کردند . علت نام گذاری تیپ هم ارادت خاص شهید توسلی به حضرت زهرا سلام الله علیها بود .
☘فرمانده
یکی از حرف های مهمی که ابو حامد می گفت ، این بود که کسی که بخواهد به عنوان یک فرمانده بر سر نیروها بایستد ، اولین چیزی که بر عهده می گیرد این است که باید همه جوره با تمام مشکلات نیرو ها کنار بیاید و برای همه الگوی مقاومت باشد . در عین جدیت شوخ طبع بود و با اخلاقش خیلی ها را جذب می کرد . از ماشین فرماندهی استفاده نمی کرد و با ماشین معمولی رزمنده ها تردد می کرد . یک بار چند تا بخاری آورده بودند برای گردان ، شهید توسلی اول بخاری ها را بین اتاق های بقیه رزمنده ها پخش کرد و بعد آخرین بخاری را برد اتاق خودش .
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
✏️ رهبر انقلاب ساعتی پیش در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت:
✏️ آخرین صحبت امروز من این است:
رزمندگان ما، مجاهدان ما برای اینکه پرچم دشمن در مرزهای ما برافراشته نشود، جان خودشان را قربانی کردند، فداکاری کردند. جوانان مبارز و مجاهد خانوادههای خودشان را داغدار کردند برای اینکه پرچم دشمن در مرزهای این کشور بالا نرود.
نمیشود ملت ایران قبول کند که همان پرچمها به وسیله افراد نفوذی، به وسیله انسانهای فریبخورده در داخل کشور برافراشته بشود.
✏️ این پرچم، پرچم نفوذ فرهنگی و سبک زندگی دشمن و وسوسههای خصمانه دشمن نباید در داخل کشور در دستگاههای مختلف ما برافراشته شود. باید مراقبت کرد، همه موظفند. ۱۴۰۳/۷/۴
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
سلام؛
📌 #اطلاعیه
🌹 بزرگوارانی که علاقه مند هستند در مراسم سالگرد شهادت طلبه شهید مدافع امنیت مهدی زاهدلویی در منزل این شهید عزیز شرکت نمایند،
لطفا اطلاعیه منتشر شده در کانال ذیل الذکر را ملاحظه فرمایند...
👇👇👇
https://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع بهنمیری 🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۶۴/۱/۲۶
محل ولادت: روستای کریمکلای_شهر بهنمیر_ شهرستان بابلسر
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۱۶
محل شهادت: روستای رتیان _ شمال حلب_ کشور سوریه
مزار: گلزار شهدای شهر مقدس قم
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
💌❣💌❣💌❣💌❣💌
💠طبیعتاً برای هرکسی که جای من باشد،با لحظات شوک آور و نگران کننده ای مواجه میشود و نمیتواند تصمیم خوبی بگیرد.من تازه زندگی مشترک را شروع کرده بودم و با داشتن یک فرزند کودک،آرزوهای زیادی را در کنار شهید داشتم،اما با همۀ این اوصاف وقتی به یاد حرفهای «صالح» میافتادم و صحنه های شهادت شهدای مدافع حرم که از رسانۀ ملی پخش شده بود در نظرم تداعی میشد، دیگر توان مخالفت نداشتم و رضایت به رفتن او دادم.دلم از رفتنش آشوب بود،اما فکر کردن به حرم حضرت زنیب (علیهاالسلام) آرامم میکرد.
💢همسر شهیدم میگفت:«اگه من نرم، بقیه هم نرن،این بار را چه کسی از زمین برداره؟ما چطور میتونیم آسایش و راحتی داشته باشیم،در حالی که مردم اونها در بطن جنگ به سختی زندگی میکنند؟مگه نه اینکه اگه صدای غربت مسلمانی شنیده شد باید مسلمین به فریادش برسند.»
🌻از روز بعد اعزامش نگرانی و دلواپسی هایم شروع شد.در آن مدت حضورش در سوریه من نمیتوانستم با او تماس بگیرم و باید صبر میکردم تا خودش تماس برقرار کند. برای بار اول که تماس گرفت،به من گفت:«به خاطر اینکه تلفن ها کنترل میشه،باید محدود صحبت کنم» از این رو صحبتهایمان در حد یک احوالپرسی ختم میشد.من در هر تماسی که بینمان برقرار میشد به او میگفتم: « صالح،دلم برات تنگ شده کی میای؟»
🌸قرار بود 45 روزه برگردند،ولی متأسفانه این ایام بیشتر شد و خبری از آمدنش نشد.در حالی که همرزمانش بازگشته بودند.در تماس آخر گفتم: «صالح چرا نیومدی؟ همۀ دوستات برگشتند»،گفت: «وظایفم زیاده.باید کار را تحویل بدم و بعد بیام». در هر تماسش میگفت: «باید صبر داشته باشی.از حضرت زینب علیهاالسلام صبر بخواه». الان هم خیلی دلم برایش تنگ شده است.آرزو دارم یک بار دیگر او را ببینم. واقعاً تصور شهادتش را نداشتم.حس میکردم به یک مأموریت عادی رفته و برمیگردد.
💫🕊از خدا میخواهم کمک کند تا زندهام طوری زندگی کنم که صالح از من راضی باشد. مانند زمانی که بود و با هم زندگی میکردیم. صالح برای من افتخار بود،دلم میخواهد برایش مایۀ افتخار باشم.در این راه تمام تلاشم را خواهم کرد.
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🔰حاج احمد متوسلیان؛
این مسلمانان واقعى هستند که اکنون دارند در مقابل تجاوز صهیونیستها ایستادگى مىکنند و ما نیز به یارى خدا هر شهرى را که توسط اسرائیلىها محاصره شده، با در محاصره انداختن نیروهاى دشمن آزاد خواهیم کرد و اسرائیل را به سقوط مىکشانیم.
روزى را نزدیک خواهیم کرد که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله سلاحمان، به جاى گلوله، پاسدار بیرون بیاید.
باشد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم؛
همچون عقابان تیزپروازى که شب و روز برایشان معنا ندارد و باشد آنجایى به هم برسیم که با گرفتن هزاران اسیر از صهیونیستها به جهانیان ثابت کنیم که ما به اتکا به سلاح ایمانمان مىجنگیم؛
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------