هدایت شده از کانال در آرزوی شهادت
تصویر بسیجی شهید ایرج رحیمی نیا که در درگیری با تروریست ها به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
صدام حسین برای تحقیر خلبانان ارتش ایران در تلوزیون عراق اعلام کرد به هر جوجه کلاغ ایرانی که بتواند به 50 مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد
تنها 150 دقیقه پس از مصاحبه ی صدام شهید عباس دوران، شهید علیرضا یاسینی و سرهنگ کیومرث حیدریان نیروگاه بصره را بمباران کردند.
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
شهیـدی که بـرات شهـادتـش را از امـام رضـا علیهالسلام گرفـت ... #شهید_غلامعلی_رجبی
نمی دانستم به مشهد آمده
در صحن گوهرشاد او را دیدم
بعد از سلام و احوالپرسی گفت :
از امـام رضـا (ع) انشـاءالله
اذن #شهـادت را گرفتـم ...
به او گفتـم :
فعلا باهـات ڪار داریم
دعای عرفه امسال را باید تو بخوانی !
دو روز مانده به عرفه
پیش من آمـد و گفت :
عملیاتـی در پیش است ...
گفتـم :
برنامه عرفه و محرم را چکار میکنی ؟
جواب داد :
نمی خواهم از جهاد باز بمانم
احتمالا آخرین عملیات (مرصاد) است
انشاءالله تا محـرم مـرغ از قفـس پریـده ...
✍ راوی : شیخ حسین انصاریان
#ذاڪر_اهل_بیت
#شهید_غلامعلی_رجبی
#شهادت_عملیات_مرصاد1367
#یـا_علـی_بـن_موسـیالرضــا ❣
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
#یادمان_شهدای_خمسه_سادات جاده اهـواز - خرمشهر سه راهی ڪوشڪ
🔸به مناسبت سالروز شهادت
#شهدای_خمسه_سادات
در اول مـرداد مـاه 1367 دقیـقا زمـانی ڪہ ایـران قطعنـامه 598 را پذیرفـته بـود. خبـر میرسـد نیروهـای عراقـی به سمـت اهـواز
درحـال پیشـروی هستنـد.
28نـفر از رزمنده های تیپ حضرت زهـرا(س)، از لشڪر۱۰سیـدالشهـدا (ع) جهـت مقـابلہ با
ورود دشمن سوار بارِ کامیـونـی می شـوند.
ابلیس های زمان اسماعیـلها را به مسلخ نبرد میڪشند و عبارت تـن برابـر تـانڪ در اینـجا
مصداق علنی پیدا میکند آنهم روز عـید قربـان
کامیـون حامل رزمنـده ها مورد اصابـت تیـر
مستقیـم تـانڪ بعثی هـا قـرار میگیرد خیلی
از بچه هـا زخمی می شـوند ولـی فقـط
#پنـج_سیـد از میـان آنها پر می ڪشند ...
#شهید_سیدعلیرضا_جوزی
#شهید_سیدمهدی_موسوی
#شهید_سیدصاحب_محمدی
#شهید_سیدحسین_حسینی
#شهید_سیدداود_طباطبایی
هشت سال بعـد یادمـانی در همـان محـل
(سه راهی کـوشک) سـاخته می شـود ڪہ امروزه زیارتگاه عاشقان و دلسوختگان است.
#روحشان_شاد_با_ذڪرصلوات
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ خونواده ﺷﻬﯿﺪی ﺧﺒﺮ ﺑﺪﯾﻢ...😔
ﮐﻪ ﺑﯿﺎیید ﺍﺳﺘﺨﻮﻧـﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪﺗﻮنو ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﮕﯿﺮﯾد💔
ﺩﺭ ﺯﺩﯾﻢ
ﺩﺧﺘﺮ خانومی ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭﻭ وا ﮐﺮﺩ.
ﮔﻔﺘﻢ:
ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ شهید بزرگوار نسبتی دارید؟
چطور مگه...؟!
ﺑﺎﺑﺎﻣﻪ...💔
ﮔﻔﺘﻢ: پیکرﺷﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ،💔
میخوان ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻇﻬﺮ ﺑﯿﺎﺭنش...😔
زد زیر گریه و گفت😭
یه ﺧﻮاهشی ﺩﺍﺭﻡ...
ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍین ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻩ...
میشه به جای ظهر پنجشنبه،
شب جمعه بیاﺭﯾﺪﺵ...؟!💔
شب جمعه...💔
ﺗﺎﺑﻮتو ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮنا،
بردﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺩﺭﺱ...
ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ...
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﻭ ﭼﺮﺍغونی کردن...
ﺭﯾﺴﻪ ﮐﺸﯿﺪن...
کوچه ﺷﻠﻮغه و مردم ﻣﯿﺎﻥ و میرﻥ
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮ و پرسیدیم
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼہ ﺧﺒرررﻩ…؟!
ﻋﺮﻭسی ﺩﺧﺘﺮ ﺍﯾـﻦ ﺧﻮﻧہ ست…!
ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ...
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﻭﯾﺪ ﺗـﻮ ﮐﻮﭼﻪ و داد میزد:
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ کجا میبرید...؟
ﻧﺒﺮﯾـﺪش...😭
یه عمر ﺁﺭﺯﻭم بود که ﺑﺎﺑﺎﻡ💔
ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ی ﻋﻘﺪم باشه😔
ﻣﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ...
ﺑﺎﺑﺎﻡُ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ💔
ﺑﺎﺑﺎﺷﻮ ﺑﺮﺩﯾﻢ، ﭼﻬﺎﺭ تا تیکه اﺳﺘﺨﻮوﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ، ﮐﻨﺎﺭﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﻋﻘﺪ...
استخوون دست باباشو برداشت…
کشید رو سرش و گفت:
"بابا جون💔
ببین دخترت عروس شده😔
برای بار سوم میپرسم:
عروس خانوم وکیلم...؟
با اجازه پدرم...بله...😭💔🌺
✨اگر دل به دل شهدا سپردی
بخوان
بارها و بارها
بخوان
🌷🌷🌷
یادت باشد شهـید اسم نیستــ
رســـم استـــ ..
🌷شهـید عکس نیسـت که اگر از دیوار اتاقـت برداشـتی فرامـوش بشـود !!
🌷شهـید مسـیر استــ ..زندگیستــ ..
راه استــ ..مرام استــ ..
🌷شهـید امتحـان پس داده استــ ..
🌷شهـید راهیسـت بسوی خــدا❤️
#مهـربانی_هایشـان را به یـاد بیـاور😇
چه آن هنگـام که دستـت را پس زدنـد و به رویـت اخم کردنـد
چه آن زمـان که دستـانت را گرفتـند و لبخند زدند 😊
به یـاد بیـاور آن زمـان را که بـد کردی و خنـدیدند و تو هنـوز هم نفهمیـده ای
این روزها #عجیب شـده ای!!!
شاید احتیـاج است #تلنگـری به خـودت بزنی..
شاید احتیـاج است #تذکـری به خـودت بدهـی..
👈شایـد بایـد بیشـتر بار نگاهشـان را حس کنــی..😔🌹 #یادشهداباصلوات
🕊🕊🕊🕊
✨چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر پهلویشان درد دین نداشته باشد...
✨چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر سیاهی چادرشان حرمت خون شهیدان را به عالمیان ننمایاند...
✨چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر منتظـــــــــر یوسف گمگشته ای نباشند...
✨چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر همت و باکری و کاظمی و مفقودالاثری را برای راه حسین بن علی(ع) نداشته باشند...
✨چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگرفکرشان،هدفشان،راهشان،نگاهشان،عشقشان و حجابشان فاطمی نباشد...
📅 #زمان_رضاخان
💠 شفای فرزند و نماز اول وقت
بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم.
پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجا حضور داشت.
چند دقیقه بعد از ورود ما اذان مغرب گفتند.
آقای پیرکراواتی، با شنیدن اذان، درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!!
برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده کراواتی این طور مقید به نماز اول وقت باشد.
بعد ازاینکه همه نمازشان را خواندند، من از او دلیل نمازخواندن اول وقتش را پرسیدم!
▫️و او هم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد:
─ در جوانی مدتی ازطرف سردار سپه (رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم. از طرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هر لحظه منتظر مرگ بچه ام بودم.!!
روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم...
آن موقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادر بچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم...
رسیدیم مشهد و بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله و گریه می کرد...
گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه
بچه را گرفت و گریه کنان داخل ضریح آقا رفت
در این حال پیرمردی توجه ام را به خودش جلب کرد که روی زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خُرد شده در آن دیده می شد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند و هر کسی مشکلش را به پیرمرد می گفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش می گذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکر می کرد و می رفت.!
به خودم گفتم ما عجب مردم احمق و ساده ای داریم پیرمرد چطور همه را دلخوش کرده آن هم با انجیر و تکه ای نبات..!!
حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری با هم شرطی بگذاریم؟
گفتم: چه شرطی و برای چی؟
شیخ گفت : قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یک سال نمازهای یومیه را سر وقت اذان بخوانی.!
متعجب شدم که او قضیه مرا ازکجا می دانست!؟ کمی فکر کردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد...
خلاصه گفتم : باشه قبوله و با این که تا آن زمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم گفتم: باشه.!
همین که گفتم قبوله آقا، دیدم سر و صدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید و مردم هم به دنبالش، چون شفاء گرفته و خوب شده بود.!!
من هم از آن موقع طبق قول و قرارم با مرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سروقت می خوانم.!
▫️اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردار سپه جهت بازدید در راهه و ترس و اضطراب عجیبی همه جا را گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی و قاطع برخورد می کرد.!
در حال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردّد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبر کنم بعد از بازدید شاه نمازم را بخوانم.
چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند بودم اول وضو گرفتم و ایستادم به نماز..
رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنار خود دیدم و خیلی ترسیده بودم..!!
اگر عصبانی می شد یا عمل منو توهین تلقی می کرد کارم تمام بود...
نمازم که تمام شد بلند شدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم و گفتم :
قربان! در خدمتگذاری حاضرم.
شرمنده ام اگر وقت شما گرفته شد و...
🔶رضاشاه هم پرسید : مهندس همیشه نماز اول وقت می خوانی!؟
گفتم : قربان از وقتی پسرم شفا گرفت نماز می خوانم چون در حرم امام رضا(ع) شرط کردم
رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت:
مرتیکه پدرسوخته، کسی که بچه مریضشو امام رضا شفا بده، و نماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.!
اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی، نه این مرد.!
بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند، اما نمازخواندن من، نظرش را عوض کرده بود و جانم را خریده بود.!!
▫️از آن تاریخ دیگر هر جا که باشم اول وقت نمازم را می خوانم و به روح مرحوم" #حسنعلی_نخودکی! فاتحه و درود می فرستم....
هدایت شده از Narges
fa-sh-e-reza-93-alimi-sibsorkhi-03-2.mp3
3.8M
حلقهٔ ازدواجش انگشتر عقیقی بود
که از مشهـد برایش خریده بودند
دستش که کرد گفت : به این میگن
حلقهی #وصل دو دنیا و خندید ،
خیلی دوستش داشت ...
موقـع خداحافظـی
تازهِ عروسش نگاهش کرد و گفت :
قولت یادت نره ! منتظـرم بمــان
تا با هـم وارد #بهشت بشیم !
تیر خورده بود ڪنار قلبش ؛
انگشتر را در دستش فشار داد
و با آرامش چشم هایش را بست ...😭😭😭
هدایت شده از خبرگزاری فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید|عرض حال مادر شهید از دردِ دلش با امام رضا(ع) و حضور خادمان امام در منزل او
🔹دستهايم دخيلتان هستند، بس كه دستِ گره گشا داري
@Farsna
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
شهید «#علی_مصطفی_حیدر» (با نامِ جهادی «جواد») به تاریخ 2 دی ماه 1373 شمسی، در روستای «سکسکیه» (جنوب «#لبنان») متولد شد..
«علی» که از رزمندگان حزب الله بود سرانجام در شهریور 1395 شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود. آن چه پیش رو دارید، متنی است که بر روی تکه کاغذ کوچکی که پس از شهادت، از جیب شهید «علی حیدر» پیدا شد که به خون پاکش نیز آغشته شده است... در این دست نوشته آمده است:
ای مولای من!
من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم. من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار «اباعبدالله(صلوات الله علیه)» است..
شـــ❣ــهـدا رفتنـــد تا بمـــانیـــمـ...
خــونــِ شهــ❤️ـــید
حقــ النــاس اســٺــ؛با ایـــن حقــ النـاس بـــزرگــ
ڪـہ بـہ گــردنمــان استــ چــہ ڪـردیم؟!!
شــهـــ❤️ـــید پیروخطــش را مے خواهـــد....
نــہ شــرمــ😔ــنده ے نگــاهش را.....
وســـایل جــامانده از؛
شهـــید احمــد محمــدمشلبــــ
#غریب_طوس 🌹