⭐️🦋🥀
در کوچه های بی شهید...
زدند #شاهرگ_غیرت را...
☀️شهید امر به معروف و نهی از منکر
#شهید_علی_خلیلی
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌺🍃🌼🍃🌾
کار هر شبش بود...
با اینکه از صبح تا شب کار و درس داشت
و فعالیت میکرد؛
نیمه های شب هم بلند می شد نماز شب
می خواند...♡
یک شب بهش گفتم:یه ذره استراحت کن
خسته ای...
با همان حالت خاص خودش گفت:
تاجر اگر از سرمایه اش خرج کنه بالاخره ورشکست میشه...
باید سود به دست بیاره تا زندگیش بچرخه!!!
ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ور شکست میشیم!...
#چمران_به_روایت_همسر
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#نقل_از_مادر_شهید_محمد_رضا_دهقان
#فداییان_حرم
از نحوه شهادتش هیچ کسی چیزی به من نمیگفت
دوستش که در سوریه با او بود از جواب دادن طفره میرفت...
هنوز پیکر محمدرضا دفن نشده بود...
در شب شهادت امام رضا حالم خیلی بد شد و خوابیدم.
همین که سرم را روی بالش گذاشتم محمدرضا به خوابم آمد و به صورت واضح میگفت:
«فلانی را اینقدر سوالپیچ نکن
وقتی سوال میکنی اون غصه میخوره,دوست داری نحوه شهادت من را بدانی من بهت میگویم»
و من را بُرد به آنجایی که شهید شده بود و لحظه ی شهادت و پیکرش را به من نشان داد...!!
حتی بعد از این خواب،نحوه شهادت را برای فرماندهانش توضیح دادم
آنها تعجب کردند و گفتند شما مگر آنجا بودید که از همه جزئیات با خبر هستید‼️
🌸🌷🍃🌸🌷
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹 گزارش تصویری نشست هم اندیشی فعالان مردمی راهیان نور
🌷 با حضور اساتید جهاد و شهادت
⚘ شهر مقدس قم
🌷 قابل ذکر است در این نشست محورهای ذیل مورد بررسی قرار گرفت :
۱- راه کارهای ورود فعالان راهیان نور به عرصه خدمات اجتماعی
۲- نقش و جایگاه فعالان مردمی در زنده نگهداشتن سنت حسنه بازدید از مناطق عملیاتی(راهیان نور) در دوران کرونا
🌸🍃🌸
بهش مي گفتن: «آخه تو که پسر نيستي،چه جوري مي خواي بجنگي !؟ »
مي گفت:دفاع از وطن که زن و مرد و پير و جوان نداره ...
هرکس بايد هرکاري که از دستش برمياد ، بکنه.
با اينکه سنش خيلي کم بود اصلا از جنگ و جبهه نمي ترسيد!
به کسايي هم که مي ترسيدن مي گفت:
« وقتي دشمن اومده تو شهرتون ، چرا نشستيد و هيچ کاري نمي کنيد !؟ همه بايد مبارزه کنن .»
#شهيده_سهام_خيام
#دختری_از_هویزه
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#معجزه_یک_انگشتر😳
چند روزی میشد شهدای عملیات والفجر۴ را پیدا می کردیم...
اواسط سال 71 بود؛
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی ازسنگرها شدیم...!سریع رفتیم جلو.
گویا همانطور که داخل سنگر نشسته بود تیر یا ترکش به اواصابت کرده وشهید شده بود.
خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ؛ درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است!...
ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ،
ولی انگشتی که انگشتر در آن بود ،کاملاًسالم وگوشتی مانده بود ...
همه ی بچه ها دورش جمع شدند.
خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم
همه به گریه افتادیم
روی آن نوشته شده بود: « حسین جانم »😭
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد...
خیلی خسته و گرفته بود...! یک ساک دستش بود...
آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود.
آرام و بیصدا به اتاقش رفت و صدایم کرد
برایش چای ریختم و وارد اتاقش شدم...
روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست، پرسیدم: چه خبر؟
در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سهرنگ با آرم «الله» بیرون آورد.
پرچم خاکی و پاره بود!
اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی.
هروقت من مُردم آن را روی جنازهام بکش».
خیلی ناراحت شدم، گفتم: «خدا نکند که تو قبل از من بری».
اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است.
وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند بهخاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند».
🌷🌷🌷🌷
نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت،دست همه پخش میشود.
حالا من هم با آن پرچم...!😔
👈نقل از مادر شهیدِ مدافع حرم
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#سُرفه_های_سرخ
سیب های سرخ را بر میدارم
صدای سرفه بابا می آید!!
دستانم می لرزد...
سیب ها توی حوض می افتند
بابا آرام می شود!...
سیب های خیس را بر میدارم و با دامنم خشک میکنم...
باز هم صدای سرفه بابا می آید!!
اما این بار سیب ها نمی افتند
بابا سرفه می کند!!
دستانم می لرزد...
اما سیب ها را محکم نگه میدارم...
بابا باز هم سرفه میکند!!
و باز هم صدایش قطع می شود
اما بعد از آن صدای جیغ مادرم می آید
سیب ها نمی افتند...
من داخل حوض می اندازمشان
و می دوم طرف اتاق...!
بابا سرفه نمی کند
مادر آرام گریه می کند
بغض میکنم...
بابا آرام خوابیده
من سرخ میشوم
همانند سرخیِ سیب ها....😭😭
🌷تقدیم به جانبازانِ شیمیایی♡
http://eitaa.com/raviannoorshohada
#نقل_از_مادر_شهیدان_میر_قیصری
آنچه را در عالم رویا درباره شهادت فرزندانم دیده بودم،
برایم یقینی شده بود که سید احمد و سید محمد چند روزی بیشتر میهمان ما نخواهد بود...
تنها از خدا می خواستم در شهادت آن دو عزیز صبری دهد تا صبور باشم.
خواب هایی که دیدم به تحقق پیوست و خبر شهادت عزیزانم را یکی پس از دیگری شنیدم!😔
مراسم تشییع جنازه آن دو با هم برگزار شد، پس از تشییع وقتی به خانه برگشتم احساس کردم از مراسم عروسی برمی گردم...
ولی دیدم مادربزرگشان به سر و صورت می زند و بی تابی می کند؛با صبر و استقامتی که خدا به من داده بود گفتم:
چرا این طور می کنید، مگر روز عاشورا امام حسین (ع) از خون وضو نگرفت و بهترین جوانانش را در راه خدا نداد؟؟!
فرزندان من که از حضرت علی اکبر بالاتر نیستند...
امروز، روز دامادی فرزندان من است!...
🌷هدیه به روح مادر شهیدان میر قیصری که صبح امروز مهمان فرزندان شهیدش شد صلواتی نثار می کنیم...
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🐚🕊🌱🐚🕊🌱
#به_روایت_حسین_عروجی
وقتی در عملیات بدر، سید احمد میر قیصری به درجه رفیع شهادت نایل آمد؛
مانده بودیم چگونه خبر شهادت او را به برادرش سید محمد بدهیم...
تا یکی از بچه ها این خبر را به اطلاع ایشان رساند ؛ سید با شنیدن این خبر شکر خدا را به جا آورد و گفت:
" الحمدلله ما هم جزو خانواده شهدا قرار گرفتیم...حالا بگو ببینم، نوبت من کی می رسد؟!
بعد از چند روز مسئولین لشکر به او گفتند:
شما چند روزی به مرخصی بروید و در مراسم تشییع جنازه برادرتان حاضر شوید!...
اما او نپذیرفت.
تا این که چند روز بعد در کنار سردار اسماعیل صادقی مسئول ستاد لشکر، با انفجار خمپاره ای به آرزوی خود که همانا شهادت بود رسید...
#شهیدان_میر_قیصری
#آرزوی_شهادت
http://eitaa.com/raviannoorshohada
⭕️ #غبطه رهبری_به یک شهید🌷
🌷براي آخرين بار وقتي ميخواست عازم بوسني و هرزگوين شود تا به مسلمانان مظلوم آن ديار كمك نمايد، محضر #مقام معظم #رهبري رسيد.
معظم له از ايشان پرسيدند: چند وقت مي خواهي در بوسني بماني؟
و او گفت: براي خدمت مي روم و قصد برگشتن ندارم.
آقا فرمودند: به اين فهم و شعور تو غبطه مي خورم...😔
اصلاحیه:
مزار شهید: قم، گلزار شهدای علی بن جعفر(ع)،
قطعه ۵
#شهدا نگاهی 🌷
#شهدا رایادکنیم با صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@raviannoorshohada
زمانی که سوریه دچار بحران شد ؛
مادرم گفت :
"اگر یک خشت از حرم زینب(س) کم شود چادر میخرم ، سرتان می کنم...!
و از خانه بیرونتان می کنم
مرد نیستید اگر حرم زینب(س)آسیب ببیند!!..
راوی:سید مسافر؛رزمنده تیم فاطمیون
👆قابل توجه برای آنها که میگویند
مدافعان حرم برای پول میروند
#عشق_قیمت_نداره
http://eitaa.com/raviannoorshohada