eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
630 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 دکتر از روند جنگ خیلی رنج می‌برد. یک‌بار جلسه‌ای با بنی‌صدر داشت. جلسه خصوصی بود. وقتی برگشت، می‌توانستی رنج را از چهره‌اش بخوانی. گفتم: چی شده دکتر؟ جوابم را نداد. ساکت بود تا این‌که گفت: فقط به فکر خودشون هستن که حرف‌شونو به کرسی بشونن، هرچی می‌گم باید به فکر جوون‌ها و گل‌های مردم باشیم که پرپر نشن، هرچی می‌گم این‌ها سرمایه‌های این سرزمین هستن، اصلا گوش نمی‌کنن، یه گوش‌شون دره و یه گوش‌شون دروازه! از غصه‌ی دکتر گریه‌ام گرفته بود. یک بار دیگر هم که تلفنی با فرمانده لشکر ۹۲ زرهی، سرهنگ قاسمی، حرف می‌زد، می‌گفت: آرپی‌جی می‌خوام. سرهنگ می‌گفت: نمی‌تونم بدم. دکتر گفت: چرا؟ سرهنگ گفت: دستور ندارم. دکتر گفت: از کی دستور ندارین؟ گفت: از فرمانده‌ی کل قوا، از بنی‌صدر. باید اون بگه یا لااقل دستورشو کتبی به من بده. دکتر گفت: آخه عزیز من، الآن اون کجاست که من برم گیرش بیارم، بیاد به شما دستورشو بده؟ گفت: این مشکل من نیست، مشکل شماست. دکتر گفت: جنگ که این حرف‌ها رو نداره. گفت: نمی‌تونم، اصرار نکنین لطفا. دکتر به گوشی خیره شد، نفس آرامی کشید و با آرامش آن را سر جایش گذاشت و قبل از این‌که کسی حرفی بزند، گفت: مستحق اعدامه. وقتی این حرف را می‌زد، صورتش سرخ شده بود. به نقل از محسن الله‌داد، کتاب -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌱۲۲ دی، سال‌روز شهادت دانشمند هسته‌ای دکتر مسعود علی‌محمدی شهید علی‌محمدی در کنار شهید شهریاری دو دانشمند برجسته هسته‌ای ایران بودند که به واسطه شرکت در پروژه منطقه‌ای سزامی، توسط عوامل رژیم صهیونیستی شناسایی شدند و در لیست ترور این رژیم قرار گرفتند. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
22دی ماه سالروز شهادت شهید هسته دکتر مسعود علیمحمدی 🍃شهید مسعود علیمحمدی مدرک کارشناسی خود را در سال 1364 از دانشگاه شیراز، کارشناسی ارشد را در سال 1367 و دکترای فیزیک با گرایش ذرات بنیادی را در سال 1371از دانشگاه صنعتی شریف، کسب کرد. او از دانشجویان نخستین دوره دکترای فیزیک در داخل ایران بود و نخستین کسی بود که در ایران دکترای خود را در فیزیک دریافت. 🍃او ده ها مقاله ISI منتشر نمود. تخصص اصلی او ذرات بنیادی، انرژی های بالا و کیهان شناسی بود. با پژوهشگاه دانش های بنیادی مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات نیز طی سال های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰ همکاری داشت. 🍃وی از سال ۱۳۷۴در دانشکده فیزیک دانشگاه تهران و در مقاطع مختلف تحصیلی رشته فیزیک در تربیت معلم، مشغول به تدریس بود. و عضو هیئت علمی و از اعضای اصلی دانشگاه تهران به شمار می آمد. 🍃وی همچنین به عنوان استاد راهنما و مشاور در پروژه های پایان نامه های مرتبط با علوم فیزیکی، به فعالیت مشغول بود. از جمله درس های ارایه شده توسط وی می توان به مکانیک کوانتومی و الکترومغناطیس، مکانیک آماری، ذرات بنیادی و نظریه میدان های کوانتمی اشاره کرد. علیمحمدی، یکی از برگزیدگان جشنواره بین المللی خوارزمی در سال ۸۶ بود و در پژوهش های بنیادی رتبه دوم را کسب کرد. 🍃بالاخره در صبح روز 22 دی ماه 1388 در اثر انفجار بمبی که در موتورسیکلت جاسازی شده بود و به فاصله یک متر از درب ورودی منزل وی به یک درخت بسته شده بود، در قیطریه تهران، به لقای معبود شتافت وبه درجه رفیع شهادت نائل شد.یادش گرامی وراهش پررهرو باد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو زاهد کشوری بدم صاحب منبری بدم کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو از می این جهانیان حق خدا نخورده ام 🌴الهم العجل لوایک الفرج
🌷 صبــح که می‌شود، باز کبوتر دلمان ، پَر می‌ کشد به بامِ یاد تو ... ای شهید... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
عملیاتی که واقعا کربلا بود! یک طرف آب بود و یک طرف عراقی‌ها عکاس: علی رهبر -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
💠 زندگی به سبک شهید حاج یونس زنگی آبادی 🔹وقتی به معراج شهدا رفتیم روی جنازه را که باز کردند به جای سر حاجی پاهایش بود من پارچه را کنار زدم پاهای حاج یونس بود... 🔹️ همیشه به شوخی به من می گفت هر وقت من شهید شدم اگر سر نداشتم که هیچی اگر سر داشتم می آیی مرا می بینی دستی روی سر و فک من می کشی بعد هم یک عکس از من بردار و پیش خودت نگه دار... امّا نگذاشتند که من سر حاجی را ببینم فردایش فهمیدم که حاجی سر و صورت نداشت... 🔹️ همیشه در دعاهایش می گفت خدایا اگر من توفیق شهادت داشتم دوست دارم مثل امام حسین شهید بشوم. 🔹️ یک روز وقتی که فاطمه هفت ماهه بود از من پرسید فاطمه چند ماهش است گفتم هفت ماه لبخندی زد و گفت خیلی خوب است وقتی من شهید شوم به راه می افتد از این طرف خاکم راه می افتد آن طرف از آن طرف می آید این طرف... همین طور شد صبح روز هفتم حاج یونس بود که فاطمه بنا کرد راه رفتن سر مزار حاجی در گلزار شهدا همان طور که حاج یونس گفته بود یک جا نمی ایستاد دائم سر قبر از این طرف به آن طرف می رفت. ✍ راوی: همسر شهید -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏عهد-کمیل 💠قسمت-بیست-هشتم 🥀ای وای! خدای من! من فکر می‌کردم کمیل را به همان شکلی که رفته می‌بینم. از دیدنش جا خوردم. چرا فکر می‌کردم کمیل با همان چهره‌ای که رفته بود برمی‌گردد؟ فقط قسمت سمت راست صورتش بود پنبه ای گذاشته بودند روی لبش. همان مقدار از صورتش ورم کرده و کبود بود. نمی‌توانستم باور کنم. فریاد می‌کشیدم: "این کمیل نیست! اشتباه شده. این کمیل نیست!" اما دور وبرم نمی‌دادم که بود که گفت: "مریم بوسش کن! این کمیله! نوازشش کن! دیگه نمی‌تونی کمیل را ببینی." این حرف باعث شد بیشتر دقت کنم به صورتش محاسنی که تازه درآمده بود فرم بینی‌اش چین گوشه چشمش که به سختی می‌شد تشخیص داد. درست بود او کمیل بود. خم شدم نزدیک گوشش گفتم: " کمیل قرار نبود اینطوری برگردی! " صورتم را روی همان نیمه صورت باقی مانده‌اش گذاشتم و اشک ریختم. اگر اشک نمی‌ریختم چه کار می‌کردم؟ دلم آرام نمی‌شد. برگشتم دوباره نگاهش کردم. همه گفتند: "بوسش کن! بقیه هم می‌خوان وداع کنند. " دوباره خم شدم نیمه صورت کبودش را بوسیدم. دیگر حس می‌کردم نفسم بالا نمی‌آید. آن یک بوسه نفسم را گرفت. چیزی چنگ زده بود به گلویم و راه نفسم را بند آورده بود و نمی‌گذاشت زبانم بچرخد. 🥀 بریده بریده گفتم: " مَ ...مَنو...بِ...ببرید،بیرون،بیرون ."من هیچ چیز بعد از این جمله یادم نیست. آمدم بیرون و سرم را تکیه دادم به دیوار. گاهی سرم را به دیوار می‌زدم و گریه می‌کردم. کمی بعد فقط متوجه شدم تابوت کمیل را از اتاق بیرون آوردند. نمی‌دانم چقدر گذشت چقدر سرم را به دیوار کوبیدم به من گفتند:" مردم می‌خواهند برای وداع کمیل را ببرم مسجد محل." وارد مسجد محله که شدیم دیدم جمعیت در شبستان و حیات مسجد نشسته‌اند. آنقدر که نمی‌توانستم از میان جمعیت رد شوم و داخل مسجد بروم. من وسط حیاط مسجد مثل یک غریبه مانده بودم و ضجه می‌زدم. بعد رفتم یه گوشه‌ای نشستم و باز گریه کردم. کمی بعد کمیل را از مسجد بیرون آوردند و بردند به سردخانه بیمارستان یحیی نژاد بابل. ما برگشتیم خانه پدر کمیل. آن شب دختر خالم کنارم ماند. 🥀مامان بی‌قرار بود و محبوبه رفته بود تا مواظب مامان و بابا باشد. وضعیت روحی آنها بهتر از من نبود. خانواده کمیل هم خیلی بی‌قرار بودند. دختر خاله‌ام یک لقمه غذا می‌آورد نزدیک دهانم و به زور می‌گفت: "مریم بخور تو رو خدا یه لقمه غذا بخور تو باید برای فردا جون داشته باشی، فردا تشییعه نمی‌تونی می‌افتی حداقل یکم آب بخور." دستش را پس می‌زدم. نمی‌توانستم چیزی بخورم. دیگر حتی اشک از چشم‌هایم بیرون نمی‌آمد. اشکم خشک شده بود. تمام مدت دختر خاله تا صبح کنارم دراز کشیده بود که بلابی سرم نیاید. صبح زود روز پنجشنبه رفتیم بیمارستان یحیی نژاد، کمیل را روی دست جمعیت در همان تابوت چوبی از بیمارستان آوردند بیرون.جمعیت موج می‌زد. من هم قاب عکس کمیل در دستم بود و پشت جمعیت می‌رفتم. در بین جمعیت یک لحظه دیدم خانمی از طرف بنیاد شهید آمد و گفت: خانم صفری تبار تسلیت می‌گم هر کاری بود به ما بگید. در خدمت شما هستیم. او هنوز از من دور نشده بود که یک محبتی که از مجردی به رهبری داشتم یادم آمد و عکس کمیل را بالای سرم گرفتم و فریاد زدم : "این گل پرپر شده ، فدای رهبر شده" ...😭 &ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاده‌ها‌ چشم‌ به راه‌اند بیا، زود بیا جان‌ به‌ لب‌ آمده ای مهدی موعود بیا... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
✨🇮🇷 بدانید هر رأیی که شما به صندوق می ریزید ، مشت محکمی است که به دهان ضد انقلاب و اربابان آمریکایی می زنید و یک قدم او را وادار به عقب نشینی می کنید. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
📸 دست نوشته شهیده فائزه رحیمی از شهدای فاجعه تروریستی کرمان پشت تصویر رهبر انقلاب -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏عهد-کمیل 💠قسمت-بیست-نهم 🥀با این کار می‌خواستم علاقم را به حضرت آقا نشان بدهم و بگویم من همان مریمم که از آنجا به اینجا رسیدم و هنوز عشقم به شما کم نشده. 🥀 کمی بعد از تشییع جنازه در شهر، کمیل را سوار آمبولانس کردند. به خودم می‌گفتم: بعضی وقت‌ها این مسیرها رو که با کمیل می‌خواستم پیاده بروم از گرما طاقت نمی‌آوردم و غر می‌زدم. چطور این همه راه را پیاده رفتم؟ چطور با اینکه آب و غذا نخورده بودم توان داشتم و گرمای هوا را حس نکردم؟ 🥀کمیل را برای دیدار آخر بردند خانه، گفتند: برای آخرین بار برو وداع کن. اما از کمیل دلخور بودم. چون اصلاً قرار نبود با این چهره زخمی و کبود برگردد. همه رفتند و با او وداع کردند. اما من نرفتم. نمی‌توانستم.. نمی‌خواستم یک بار دیگر صورت پاشیده و لب‌های قشنگی که کمیل داشت و حالا کبود شده بود را دوباره ببینم و تصویر صورت زیبایش در ذهنم باقی نماند. بعد تابوت کمیل را بردند به سمت گلزار شهدای سید میرزا. وقتی رسیدیم از دم آرامگاه محلشان تا مزار آقا سید میرزا بسیجی‌ها در دو طرف ایستاده بودند. تا ما بتوانیم راحت وارد مزار شویم... 🥀 وارد مزار شدیم درست همان مزار شهدا که آن روز عید شیشه‌های مشبکش نظرم را به خود جلب کرده بود و کمیل آمد و رفتیم داخل یک قبر خالی آنجا دیده بودم و کمیل گفت که برای مادر شهید است... حالا مادر شهید قبر را به کمیل هدیه داده بود، تا با بقیه شهدا باشد... 🥀 دیدن این لحظات خیلی سخت بود خیلی خیلی بی‌تابی می‌کردم. دیگر دل دیدن این لحظات را نداشتم. یک لحظه متوجه شدم گلاب روی سرمان می‌پاشند. همان گلاب پاشی بود که کمیل از کاشان خریده بود و حالا آن را پر از گلاب کرده بود و روی سر ما و مردم گرفته بودند و گلاب می‌پاشیدند. کمی بعد دیگر تلقین خواندند و وقتی داشتند سنگ‌ها را روی قبر می‌گذاشتند به کمیل نگاه کردم. آخرین سنگ را که گذاشتند. 🥀 جسم کمیل برای همیشه نادیدنی شد. قبر را که کامل پوشاندند من بی‌اختیار خودم را انداختم روی مزار یاد حرف کمیل افتادم که گفته بود، پنجشنبه حتماً می‌آید. حالا مزار کمیل شده آرامش قلب من با همه هفت ماه لحظاتی که با او خاطره دارم، کمیل همیشه هست. کسی که هُلم داد و من دوباره مریم شدم.تا همیشه این مریم باشم، نه آن مریم... &ادامه دارد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🍃| آیت‌الله‌بهجت : مراقب اوضاع یمن باشید، جرقه‌ای در یمن زده می‌شود، که با ظهور ارتباط دارد و ما باید خودمان را برای ظهور آماده کنیم. چشمانتان به یمن باشد. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
📌 محافظ حاج قاسم در خطبه عقد از همسرش طلب دعای شهادت کرد 🔹️ مادر شهید وحید زمانی نیا می گوید: آرزو داشتم پسرم را در لباس دامادی ببینم ولی خداروشکر می‌کنیم که وحیدم عاقبت بخیر شد ...» ◇ وحید زمانی‌نیا تازه‌ دامادی بود که با ۲۷ سال سن، چهار سال در دفاع از حرم شرکت کرد و محافظ حاج قاسم بود. ◇ وحید در زمان جاری شدن خطبه عقد، چون شنیده بود دعا در آن لحظه به استجابت می‌رسد، از همسرش طلب دعای شهادت کرد و چقدر زود دعایش مستجاب شد. ◇ وحید از محافظان حاج قاسم بود ، بی خود نبود که حاجی، وحید را انتخاب کرد. ◇ او از همه نظر نمونه و بسیار به حاج قاسم نزدیک بود و هر جا که حاج قاسم حضور داشت وحید هم همانجا بود. ◇ وحید تازه عقد کرده بود و می‌خواست دست همسرش را بگیرد تا سر زندگی اش برود . ◇ چند روز قبل از شهادت گفته بود که با اجازه حاج قاسم می خواهم به کربلا بروم اما قسمت این بود روی دستان مردم در کنار حاج قاسم کربلایی شود. ◇ شهید وحید زمانی نیا بامداد ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ در حمله بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد با ۲۷ سال سن در کنار حاج قاسم سلیمانی"سردار بزرگ ایران و اسلام" پر کشیدو در حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. 🔹️ شهید وحید زمانی نیا ◇ تاریخ تولد: ۳ / ۴ / ۱۳۷۱ ◇ تاریخ شهادت : ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ ◇ محل تولد: تهران ◇ محل شهادت : فرودگاه بغداد ◇ محل خاکسپاری :شهر ری - حرم حضرت عبدالعظیم حسنی -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ هدیه سردار سلیمانی به فرماندهان و دوستان، بود. 🔹 انگشترهایی از حاج قاسم و چهره هایی که همه شاد و خرسند و لبخند رضایت از دریافت انگشتر در سیمایشان کاملاً هویداست. ◇ و همانند حنایی که قبل از عملیات رزمندگان دفاع مقدس در دست می‌زدند، انگشترها را در دست می‌کنند و گویا برات شهادتشان امضا شده است ... ◇ امروز دیگر این انگشتر برایشان مفهوم دیگری دارد زیرا این انگشتری را از دست کسی گرفته اند که ″دست و انگشتر″ او تنها نشان سالم از پیکر غرق به خون و اربا اربایش بود . ◇ فیلمی زیبا از خاتم(انگشتر) بخشی حاج قاسم -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏بعد-از-شهادت 💠دلتنگی‌هایم با کمیل: 🥀کمیل شهید شده بود. از تب و تاب مراسم‌هایی که برای کمیل می‌گرفتیم گذشته بود. حس می‌کردم هر چقدر مقابل خانواده‌ام بی‌تابی و گریه می‌کنم آنها هم مثل من اذیت می‌شوند. دیگر سعی می‌کردم مقابلشان اشک نریزم یا خودم را نگه دارم. اما بالاخره من باید جای اندوه خودم را خالی می‌کردم. در خلوت آن هم شب‌ها بهترین موقعیت بود برای ابراز دلتنگی‌هایم با کمیل ... وقتی مطمئن می‌شدم همه خوابیده‌اند می‌رفتم داخل اتاق و گریه می‌کردم. حالا نبودن کمیل مشکلاتی برام به وجود آورده بود.هم تز نظر احساسی وهم نگاه ها و طعنه ها و رخم زبان هایی که گاه مستقیم و گاه غیر مستقیم به من می‌رسید. آخر من تازه کمیل را از دست داده بودم. چگونه می‌توانستم این‌ها را تحمل کنم. در آن اتاق تاریک و پر از سکوت جز خودم تنها شنونده درد دلم کمیل بود. که عکسش را می‌دیدم و با او صحبت می‌کردم. یکی از این شب‌ها دیگر طاقت نیاوردم و آنقدر گریه کردم که از گریه زیاد خوابم برد. خواب دیدم کمیل قرآنی در دست داشت و با حالتی ناراحت و پریشان آمد جلو و آن را مقابلم باز کرد.آیه ای را می خواندم و همان لحظه متوجه شدم معنی آیه زیرش نوشته. از خواب پریدم .هرچه فکر می‌کردم آیه قرآن به عربی به ذهنم نمی‌آمد. اما معنی آیه در چند کلمه ناگهان به ذهنم رسید. "صبر پیشه کنید که خداوند با صابران است" 💠 ازم عکس بگیر: 🥀یکی از همین روزهایی که همیشه با هم درد دل می‌کردیم. می‌دیدم کمیل همیشه می‌گفت: مریم ازم عکس بگیر. اینجا، اینوَری! بالاخره یه روز به شوخی بهش گفتم: کمیل چقدر از خودت عکس و فیلم می‌گیری؟! لبخند زد و گفت: "این فیلم ها و عکس ها یه روز به دردتون می‌خوره" ما که همیشه در حال شوخی بودیم اصلاً متوجه حرفش نشدم. راست می‌گفت کمیل بالاخره این عکس و فیلم‌ها به دردمان خورد و در مراسم‌های بعد از شهادتش یکی از همان عکس‌ها و فیلم‌هایی که از من می‌خواست از او بگیرم استفاده کردیم و بعدها چقدر این عکس و فیلم‌ها روی جوان‌ها تاثیر داشت و کمیل را خوب‌تر شناختند... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 خودتان را برای ظهور امام زمان (روحی لک الفدا) و جنگ با کفار ؛ بخصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز بسیار نزدیک است.💚 فرازی از وصیتنامه شهیدبی‌سر صبحتون شهدایی✋ -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐------------------------------------------------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌